اجتماع و سیاست

علل ناپايداری مردم كوفه در حادثه ی كربلا

**نوشته شده توسط سلمان نوری/فوق لیسانس کلام اسلامی**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

چكيده

محروميت امت اسلامي از هدايت اهل­بيت(ع)، پس از رسول­خدا(ص)، سبب شد، تا مسير تاريخ اسلام عوض گردد. ارزش­هاي ديني كم­رنگ و تعالي روحي و معنوي مسلمانان رو به افول رفته و معيارهاي جاهلي احيا شود. در دوران معاويه و به ويژه فرزند او يزيد اين فرايند به اوج خود رسيد. به ناچار امام حسين(ع) براي اصلاح جامعه و احياي ارزش­هاي دين، قيام كرد و حادثه­ي كربلا پديد آمد. يكي از وقايع قابل تأمل در حادثه­ي كربلا، ناپايداري و عهد شكني كوفيان، از پيمان با امام(ع) است. در تحقيق حاضر، به واكاوي مهم­ترين علل جامعه شـناختي، روان­شناختي، سياسي و اقتصادي عهد شكني مردم كوفه پرداخته شده است و از ناهمگوني تركيب جمعيت كوفه، ويژگي روحي و رواني كوفيان، تبليغات و دسيسه­هاي دستگاه حكومت و  بني اميه، فشار و تهديدهاي ابن زياد پس از استقرار در كوفه و بالاخره دنيا طلبي خواص و وابستگي اقتصادي عوام به حكومت به عنوان عوامل ناپايداري و پيمان شكني كوفيان ياد شده و به­طور فشرده تقل ب شده و هر كدام بهي اقتصادي عوام به حكومت به عوامل ناپايداري كويان ياد شده و هر كدام بهانهر كدام مورد پژوهش قرار گرفته است.

كليد واژه­ ها: امام حسين(ع)، كوفيان، خواص،  عهد، دنيا طلبي.

مقدمه

بعثت پيامبر اكرم(ص) فصلي نو در تاريخ بشريت است. ارزش­هاي الهي- انساني مانند ايمان، فضيلت، تقوا، عدالت، قانون­گرايي و… جايگزين ارزش­هاي جاهلي چون نژاد و خون، ثروت و يا كثرت اهل و عشـيره شدند. به عبارت ديگر تغيير و تحول اساسي در عرصه­ي افكار و انديشه، اخلاق و رفتار، سياست و ساختار اجتماعي جامعه پديد آمد. مقام و موقعيت اجتماعي اشخاص و طبقات دستخوش دگرگوني شديد شد. طبقه­ي اشراف آلوده كه مقتدر و عزيز و محترم بود، به ذلت فرو افتاد و طبقه­ي زير دست و محروم با فضيلت احيا و مقام رفيع يافت.

اما با رحلت رسـول­خدا (ص) مسـير تاريخ  اسلام عوض و به گونه­اي ديگر تداوم يافت. با انحراف در سـاختار سياسي جامـعه و كنار گذاشـتن اهل­بيت از عرصـه­ي هـدايت جامـعه، شـكست­خوردگان ديروز، با نفوذ در دسـتگاه خلافت براي احيايي ارزش­هاي دو باره­ي دوران جاهليت، در تكاپو افتادند. معيارهاي جاهلي اندك اندك در جامعه حاكم و ارزش­هاي الهي و مقدس دوران پيامبر اسلام(ص) پس از او كمرنگ شده و تعالي روحي و معنوي مسلمانان رو به افول گذاشت. در دوران حكومت معاويه حاكميت معـيارهاي جاهلي شدت يافته و در دوران يزيد به اوج خود ­رسيد تا اين­كه« حادثه­ي عاشورا» به وقوع پيوست. حادثه­اي كه از يك نظر بـراي هـمه­ي حـقـجـويان، عـدالـت­خواهـان و آزادي­خواهان الگو، انگيزه­آفرين و الهام­بخش بوده است،الهامانگيزهلوماننهو دوران يزيد به اوج خود مي اما از نگاه ديگر يكي از تلخترين حوادث و دردناك­ترين فاجعه­ي است كه در تاريخ اسلام به دست امت پيامبر اسلام پديد آمد.

يكي از وقايع قابل تأمل در حادثه­ي عاشورا، مسأله­ي ناپايداري و عهد شكني مردم كوفه است. پرسش اساسي اين است كه چه علل و عوامل سبب شد تا مردم كوفه بعد از دعوت امام حسين(ع) و اصرار زياد بر آن و سپس عهد با نماينده او مسلم بن عقيل در حمايت از حركت و قيام حق­طلبانه­ي حضرت، يكباره دست از پشتباني اباعبدالله الحسين(ع) كشيدند و به اين نيز اكتفا نكردند بلكه در حمايت از يزيد و يزيديان برخواستند؟ چه زمينه­هاي وجود داشـته است كه آنان دست به چنين عمل ننگين و شرم­آور زنند؟ در پاسخ به اين پرسـش، مي­توان گفت: مطالعه­ي تاريخ و بررسي اوضاع و شرايط كوفه نشان مي­دهد، علل متعدد در آن دخالت داشته است كه مهم­ترين آن­ها، عبارتند از ناهمگوني بافت اجـتماعي كوفه( علت جامـعه شـناختي) ، ناپايداري روحي و نداشـتن ­رأي ثابـت مردم آن( علت روان­شناختي)، تبليغات سياسي دستگاه حكومت و بني اميه، فشارها و تهديدهاي فرماندار كوفه ابن زياد ( علت سياسي)، و دنياطلبي خواص و وابـستگي عوام از نظر قـبيله­اي و اقتصادي به آنان و حكومـت( علت اقتصادي)، كه به­طور فشرده به واكاوي هر يك از عوامل ياد شده مي­پردازيم. با او فرمود: گمان مينرزدستبي و ديلم( ذينوري، 13(ص)8، ص253)

  1. 1.   تركيب ناهمگون جمعيت كوفه

به نقل تاريخ  بنايي اصلي شهر كوفه به دست سعد بن وقاص پس از فتح ايران و به منظور اسكان سربازان و مركزيت براي فتوحات بعدي ساخته شد. سرازير شدن غنائم جنگي از يك سو و امتيازات آب و هوايي از سوي ديگر، سبب شد تا مردمان از نقاط ديگر سرزمين اسلامي به سوي كوفه ره­سپار شوند و تنها در يك هجرت هفتاد نفر از بدريون و سيصدتن از اصحاب شجره از مكه و مدينه، به كوفه آمده و ساكن شدند.(محمد بن سعد كاتب واقدي، 1374، ج(ص)، ص455) در اثر همين مهاجرت، جمعيت كوفه از نظر نژادي، فكري و ديني تركيب ناهمگون يافت.

‌أ.      نژادي

از عرب، يمانيان اكثريت قابل ملاحظه­ي جمعيت شهر را تشكيل مي­دادند كه سخت با مضريان هم­چشمي، كينه و رقابت داشتند و نيز قبيله­ي بني بكر و ديگر طوائف عرب حضور داشتند. هم­چنين از نژادهاي غير عرب مانند فارس­ها، نبطيان از نژاد سامي و سريانيان در كوفه سكونت داشتند كه هر كدام محله­اي را به خود اختصاص داده و باعث تشتت و اختلاف در بافت شهر كوفه شدند.( قرشي،1427، ج2، ص447-453)

‌ب. گروه­ هاي فكري و مذهبي

گروه­هاي مختلف فكري و مذهبي مانند خوارج، پيروان بني اميه و شـيعيان و دوستداران اهل­بيت دخالت در از هم­گسختگي مردم داشتند. گروه مقدس­نما، بي­تقوا و بي­ايمان خوارج هر روز حركتي انجام ­مي­داد، درگيري و جنگ داخلي در جامعه به وجود مي­آورد و به هركاري دست مي­زد. خون شـخص مسلمان را به خاطر اخـتلاف در عقيده مباح و كافر را به جهت هم­سويي در آن، محترم مي­دانست. وجود چنين گروه يكي از مشكلات در كوفه بود.( رسولي محلاتي، 1384، ص311)

گروه ديگري به ظاهر مسلمان، اما منافق كه تظاهر به پيروي از اهل­بيت مي­كردند، ولي دوستي و محبت امويان را در دل داشتند، ثروت اندوزاني بودند كه براي حفظ منافع خود با دستگاه حكومت بني اميه، پنهاني مراوده و مكاتبه داشتند و به عنوان جاسوس و ستون پنجم در پي ايجاد تفرقه در ميان شيعيان اهل­بيت به سود دستگاه حكومت ­بودند، چنان­كه امام حسين(ع) در كلامي فرمود:« ماكتب الي من كتب الا مكيدة لي و تقرباً إلي إبن معاويه».( بلاذري، 1417، ج3، ص185) نامه­اي براي من، جز از روي حيله و نيرنگ زدن به من و نزديك شدن به فرزندن معاويه نوشته نشد. در راس آن­ها افراد چون قيس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبيدي، يزيد حرث، عمرو حرث، عمر بن سعد و عبدالله خضرمي قرار داشت و چون عزل و نصب­ها و وضع اقتصادي و كشاورزي در دست آنان بود، بقيه مردم جز عده­اي اندك، پيرو و تابع امر و نهي آن­ها( قرشي، ج2، ص454) و از نظر اقتصادي وابسته به دستگاه حكومت بودند. اين وابستگي سبب شده بود تا برخي از آنان همراه با يزيديان در كربلا عليه امام(ع) حضور يابند. شاهد اين مطلب گفت­وگو اباعبدالحسين(ع) با آنان است. حضرت هنگام روبرو شدن با آن­ها فرمود:« يا هؤلاء إسمعوا يرحمكم الله ما لنا و لكم؟ ما هذا بكم يا أهل الكوفة؟ قالوا: خفنا طرح العطاء قال: ما عند الله من العطاء خير لكم».( ابن سعد، 141(ص)، ج خامسه1، ص4(ص)5) امام(ع) فرمود: بشنويد! چه چيز بين ما و شما است، چه شده است شما را اي اهل كوفه؟ گفتند: ما در مورد بخشش مي­ترسيم. امام(ع) فرمود: آن­چه در نزد خدا است، براي شما بهتر است، اما آنان به سخن امام(ع) توجه نكردند.

به نقل تاريخ عبدالله خضرمي، نعمان را به خاطر نرمي در برابر مردم كه با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نكوهش كرده، از وضعيت كوفه و بيعت مردم با نماينده امام(ع) به يزيد خبر داد و نوشت: «اگر كوفه را مي­خواهي فردي قوي و جنگجو بدان گسيل دار، تا دستورات تو را اجرا و در مورد دشمنانت مانند تو عمل نمايد. نعمان فرد ناتوان اسـت و يا خود را ناتوان جلو مي­دهد». عماره بن عقبه و عمربن سعد بن وقاص نيز نظير آن نامه را به يزيد نوشتند( مفيد، 1413، ج2، ص42).

 دسته­ي سوم شيعيان و دوستداران اهل­بيت بودند كه نسبت به ديگران در اقليت بودند و در رأس آن­ها اشخاص چون سليمان بن صرد خزاعي، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و…قرار داشتند.

گروه چهارم هنرمندان، صنعت­گران و دانشمندان علوم مـختلف بودند كه از سرزمين­هاي فتح شده، براي به دست آوردن جاه و مقام يا نشان دادن هنر و صنعت و يا به كار انداختن استعداد خود به كوفه آمده بودند.( شهيدي، 1384، ص1(ص)1)

‌ج.       اديان

علاوه بر مسلمانان كه اكثريت جمعيت كوفه را تشكيل مي­دادند، پيروان اديان ديگر مانند مسيحيت و يهوديت نيز در آن­جا سكونت داشتند. به نقل تاريخ مسيحيان به تدريج در دستگاه حكومت نفوذكردند و به كارهاي مهم دست يافتند و در اقتصاد شهر كوفه نقش مهم پيدا كردند. به عنوان مثال ابوموسي اشعري در زمان امارت خود بر كوفه، براي نوشتن نامه­ها، كاتبي نصراني استخدام كرد و وليد بن عقبه در دوران امارتش، مرد مسيحي را براي اداره­ي مسجد در نزديكي كوفه منصوب كرد. آنان با انجام معاملات ربوي و صرافي ثروت زيادي اندوختند. گفته شده عبيدالله بن زياد براي سركوب قيام مسلم بن عقيل از آن­ها پول قرض و ميان مردم توزيع كرد.( قريشي، ج2، ص443)

يهوديان نيز در كوفه ساكن بودند كه شديداً كينه رسول­خدا(ص) را در دل و با خاندان آن حضرت عداوتي خاص داشتند و به گفته­اي برخي صاحب نظران در حادثه­ي كربلا نقش فعال داشتند. (همو، ص458؛ رسولي محلاتي، 1384، ص311) 

بنا براين سـاكنان كوفه را مردماني از قبايل مختلف با انديشه و افكار گوناگون تشـكيل مي­دادند كه هر گروه داراي آرمان­ها و معـتقدات و هوي و هوس­هاي خاص خود و مخالف دسـته­ي ديگر بود. با سكونت اين گروه­ها زمينه­ي براي بحث و جدل در مسائل مختلف پديد آمد كه باعث اختلاف در ميان مردم مي­گرديد.

همين تركيب ناهمگون جمعيت كوفه سبب شده بود تا آنان همواره دچار اختلاف، تشتت و پراكندگي باشند. اختلافي كه باعث ذلت و زبوني يك ملت گرديده و عوامل دشمن در ميان آنان نفوذ كرده و شكست پذير شوند. در حادثه عاشورا نيز يكي از عوامل ناپايداري و پيمان­شكني مردم كوفه، همين ناهمگوني تركيب جمعيت بود. بسياري از تظاهرات وفادارانه­ي مردم كوفه براسـاس صداقت و اخلاص و دينداري نبود بلكه بر پايه­ي غرور و ماجرا جويي و سوء استفاده از حوادث احتمالي بود تا اثر مخالفت­شان را به رخ دستگاه حكومت يزيد كشيده و از بهايي عقب نشيني و اگر شد رشـوه­ي جانبـداري بهرمند گردند. از اين رو سـيدالشهداء(ع) در تمامي سخنراني­هايش دو گروه را نكوهش كرده است؛ هيئت حاكمه و عناصر عهدشكن، سودجو و دنيا پرست كه به طرفداري از دين و امام(ع) تظاهر كرده و در واقع دنبال چيز ديگر بودند.

  1. 2.   خصلت روان­شناختي

به گواه تاريخ، احساسات تند، قابل تحريك آني، عاقبت نيانديشي، گرفتن تصميم سريع و پشيماني فوري از آن، از مختصات و ويژگي­هاي مردم كوفه بود. از اين رو به سستي در رأي ، بيعت­شكني، خدعه و نيرنگ معروف بودند. به همين جهت امام علي  (ع)بارها و بارها از آنان شكوه كرده است. از باب نمونه امام(ع) هنگام كه مردم كوفه را براي دفاع از شهر انبار در برابر تجاوز عامل معاويه فراخواند و آنان از خود سستي نشان دادند، خطاب به آنان فرمود:«اي نه مردان صورت مرد، اي كم خردان ناز پرورد، كاش شما را نديده بودم و نمي‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد كه دلم از دست شما پر خون است و سينه‏ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپي جرعة اندوه به كامم مي‏ريزيد، و با نافرماني و فروگذاري جانبم، كار را به­هم درمي‏آميزيد، تا آنجا كه قريش مي‏گويد پسر ابو طالب دلير است امّا علم جنگ نمي‏داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيش­تر از من در ميدان جنگ بوده و بيش­تر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. امّا، آن را كه فرمان نبرند سررشته كار از دستش برون است».( نهج البلاغه، خطبه­ي 27)

امام حسن(ع) هنگامي كه مجـبور به صلح با مـعاويه شد، از ناپايداري رأي اهل­كوفه شكوه كرده و در وصف آنان فرمود:« اني رأيت‏ أهل الكوفة قوما لا يوثق بهم و ما اغتربهم إلا من ذل ليس احد منهم يوافق رأي الآخر و لقد لقي أبي منهم أمورا صعبة و شدايد مرة و هي أسرع البلاد خرابا و أهلها هم الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا.( سبط ابن جوزي، ص181؛ مجلسي، ج44، ص24) اهل­كوفه مردم غير قابل اعتمادند و فريب آنان را نخورد جز كسي كه ذليلش كردند. هيچ يكي  با ديگري هم نظر نيستند. پدرم رنج­هاي زيادي از آنان ديد.

 و در سخن ديگر در باره­ي بي­وفايي و پيمان شكني كوفيان فرمود: و لكني عرفت أهل الكوفة و بلوتهم … لا وفاء لهم و لا ذمة في قول و لا فعل إنهم لمختلفون و يقولون لنا إن قلوبهم معنا و إن سيوفهم لمشهورة علينا.( طبرسي، ج2، ص291؛ مجلسي، ج44، ص147) من مردمان كوفه را شناخته و آزمايش كردم، نه وفا دارند و نه در سخن و فعل پاي­بندند. گوناگونند و براي ما مي­گويند قلب­هايشان با ما، و شمشيرهاي برهنه­ي شان عليه ماست.

امام حسين(ع) در ضمن سخن با عمربن سعد و سرزنش و خبر از آينده بدي كه دامن­گير او خواهد شد، در وصف كوفيان فرمود:«ألّلهم إن أهل العراق غروني و خدعوني. و صنعوا بحسن بن علي ما صنعوا».( ابن سعد هاشمي بصري،141(ص)، الخامسه1، ص47(ص)؛ قاضي نورالله، 14(ص)9، ج11، ص(ص)2(ص)) پروردگارا مردم عراق ما را گول زدند و فريب دادند و كاري كردند با حسن بن عليH آن­چه كردند و در كلام ديگر زماني روياروي با كوفيان فرمود:انهم غرونا و كذبونا و خذلونا.( همو، (ص)25؛ مجلسي،14(ص)4، ج45، ص1(ص)) كوفيان ما را اغوا و گول زدند و تكذيب و رهاكردند

امام زين العابدين(ع) در خطبه­اي در اجتماع كوفه، ضمن معرفي خود فرمود:« اي مردم! شما را به خدا سوگند، آيا شما نبوديد كه براي پدرم نامه­ها نوشتيد و در اين كار تان خدعه و نيرنگ نموديد».( ابن طاووس،138(ص)، ص212) حضرت زينبJ نيز در خطبه­ي پرشورش،  ضمن حمد و ستايش خداوند سبحان و درود بر پيامبر و آلش، از پيمان شكني و ناپايداري كوفيان در عهد، سخن گفته و آنان را نكوهش كرده و فرمود:« اي هل كوفه! اي گروه دغلباز و بي­وفا! براي مـصيبتي ما مي­گرييد اشك­هايتان خشك مباد و ناله­هايتان پايان نيابد»( همو، ص2(ص)(ص)) و نيز فاطمه صغرا در خطبه­اي خطاب به آنان فرمود:« اي كوفيان مكار، حيله­گر و مغرور! بدانيد خداوند به واسطه ما شمارا مورد آزمايش و امتحان قرار داد».( همو، ص2(ص)4)

حضرت مسلم هنگام شهادت ضمن ستايش خداوند سبحان و طلب استغفار و درود بر پيامبر(ص) مي­فرمود: ألّلهما حكم بيننا وبين قوم غرونا وكذبونا وخذلونا.(فنال نيشابوري، ج1 ص17(ص))

ابن­كوا در پاسخ پرسش معاويه راجع به خلق و خوي مردم شهرهاي اسلامي، به همين خصيصه­ي ناپايداري در رأي مردم كوفه، اشاره نموده و گفت: آنان در كاري متفق مي­شوند، سپس دسته دسته خود را از آن بيرون مي­كشند.( شهيدي، 1384، ص 1(ص)3) به خاطر همين خصلت تلون مزاج و تغيير حال آني آنان، معاويه به يزيد سفارش كرد: اگر عراقيان هر روز عزل عاملي را از تو خواست بپذير، زيرا برداشتن يك حاكم آسان­تر از روبرو شدن با صد هزار شمشير است.( ابن عبدربه اندلسي، ج5، ص115) به جهت همين ويژگي روحي و ناپايداري مردم كوفه، معاويه گويا پايان كار را به روشني مي­ديد كه در باره­ي امام حسين(ع) به يزيد وصيت كرد و گفت:« اميدوارم آنان كه پدر او را كشتند و برادر او را خوار كردند گزند وي را نيز از تو باز دارند»( همو).

با توجـه به همين خصلت روان­شناختي، به نقل تاريخ، مردم كوفه آن­چه را به جان مي­خريدند و زود به هم­ديگر مي­رساندند، گفتاري بود كه عاطفه و احساس را تحريك و گوينده­ي آن، با هيجان و حرارت بيش­تر سخنانش را ادا كند، اما اين­­كه گوينده چه نيت در پس آن دارد، براي آنان مهم نـبود. ولي س»خن خـير خواهانه و واقع بيـنانه به گوش­شـان فرو نمي­رفت.( قرشي، ج2، ص244) از اين رو در برابر حاكم ستمگر مطيع و به خانه­هايشان خزيده و خاموش بودند، ولي در برابر حاكم نرم­خو به دسته بندي، توطئه پرداخته و سرانجام دست به شورش مي­زدند.

بنا بر اين مي­توان گفت يكي از علل ناپداري مردم كوفه در حادثه عاشورا و دست برداشتن از ياري اباعبدالله الحسين(ع) همين خصلت روحي و روان­شناختي آنان بوده است.

  1. 3.   تبليغات مسموم بني اميه عليه امام حسين(ع)

 در امتداد تاريخ بهره­بردن از ابزار جوسازي و تبليغات سوء عليه مخالفان جهت سركوب، فضليت­تراشي براي خود و استفاده از چهره­هاي مذهبي براي توجيه ديني اعمال و رفتار غير قانوني و ضد بشري، يكي از شگردهاي ديكتاتورها و حاكمان جور، براي ادامه حكومت بوده است. به گواهي تاريخ بني اميه در دوران سلطه بر كشور اسلامي، از اين ابزار براي سركوب مخالفان بيش­ترين استفاده را بردند. آنان با داشتن كارگردانان ماهر چون معاويه و عمرو عاص، بعد از رحلت پيامبر اسلام(ص) و به ويژه در دوران حكومت معاويه، افكار و باورهاي ديني و انديشه سياسي مردم را تخدير كردند تا بر آن­ها حكومت كنند. استفاده از جعل حديث، ترور شخصيت خاندان رسالت، فضيلت­تراشي و شخصيت­سازي براي بني اميه، استفاده از اصل لزوم« حفظ وحدت و جماعت مسلمانان» و معرفي هر نوع مخالفت اعتراض آميز، به عنوان خروج عليه خليفه، از شيوه­هاي رايج تبليغي آنان براي حفظ قدرت و سركوبي مخالفان بود. در دوران حكومت يزيد در به شـهادت رسـاندن امام حسـين(ع) و يارانش، امويان از همين شگرد تبليغاتي به خوبي استفاده و از چهره­هاي مذهبي چون شريح قاضي سود بردند.

تبليغات سوء بني اميه عليه امام(ع)، چنان در ميان مردم كارگر شده بود كه امام سجاد(ع) مي­فرمايد: در كربلا سي هزار نفر به قصد تقرب، براي شهادت امام(ع) آمدند بودند، كل يتقر باليالله عزوجل بدمه.( مجلسي، 14(ص)4، ج22، ص274، همو، ج44، ص298)

به گواه تاريخ در روز عاشورا هنگامي­كه دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند، عمر بن سعد براي مـشروع جلوه دادن جنگ عليه امام(ع) فرمان حمله را با اين جمله صادر كرد: يا خيل­الله اركبي و ابشري( مفيد، 1413، ج2، ص89؛ ابن كثير، 14(ص)7، ج8، ص17(ص)) اي لشكريان خدا سوار بر مركب­هاي خود شويد و بهشت بر شما بشارت باد.

عمرو بن حجاج از فرمادهان لشكر عمر بن سعد خطاب به نيروهايش گفت: يا اهل الكوفه الزموا طاعتكم و جماعتكم و لاترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الامام.( ابن اثير، 19(ص)5، ج4، ص(ص)7؛ طبري، 19(ص)7، ج5، ص435) اي اهل كوفه بر پيروي و جماعت خود استوار و در كشتن كسي كه از دين خارج و با يزيد مخالفت كرده، شك و ترديد نداشته باشيد.

و نيز زماني­كه امام(ع) براي اقامه نماز ظهر در خواست توقف جنگ كرد، حصين بن تميم گفت: انها لاتقبل( همو، ص439؛ مجلسي، 14(ص)4، ج45، ص21) نماز تو پذيرفته نيست.

بنابر اين مي­توان گفت، تبليغات دست اندركاران بني­اميه در ناپايداري مردم كوفه نقش داشته و تعداد از مردم ناآگاه را از حمايت امام(ع) منصرف و عليه او تحريك و بسيج كرد.

  1. 4.   تهديدهاي ابن زياد

يكي از عوامل ناپايداري و عهد شكني مردم كوفه را مي­توان تهديدهاي ابن زياد دانست. زيرا در طول تاريخ كمتر ديده شده است كه مردم با وجود ديكتاتوري ستمگر و قسي القلب، دست به شور و مخالفت عليه آن زده باشد. مردم كوفه نيز در زمان امارت بشير بن نعمان كه شخص ملائم و نرمخو بود، با دستگاه حكومت بني اميه دست به مخالفت زده و براي امام حسين(ع) نامه نوشته و از او دعوت نمودند. زماني كه مسلم به عنوان نماينده امام(ع) وارد كوفه شد، به شدت استقبال نموده و از او حمايت كردند، اما هنگامي كه حاكم عوض شد و شخص چون ابن زياد كه در قساوت قلب، شكنجه، خشونت و آزار مانند پدرش زياد بن ابيه بود، جاي­گزيني بشير بن نعمان گرديد، اوضاع شهر به كلي عوض شد. بسياري از مردم كه هنوز ستمگري­هاي پدر او را به ياد داشتند، به هراس افتاده و مرغوب تهديدهاي او شدند. مردم نه تنها از ناحيه­ي وي خود را در معرض تهديد و خطر ديدند بلكه در اثر تبليغات دستگاه حكومت بني اميه مبني بر آمدن قريب الوقوع سپاه شام، خود را به كلي باخته و روحيه­ي شان را از دست دادند. به چند نمونه­ از تهديدهاي ابن زياد و عمال وي اشاره مي­شود.

به نقل ابن اثير ابن زياد بعد از ورود به كوفه، روز بعد و يا همان روز سخنراني كرده و گفت: اما بعد اميرالمؤمنين (يزيد) شهرها و مرزها و املاك شما را به من سپرده و دستور داده است كه من عدالت را در ميان شما اجرا، از مظلوم حمايت، و به كساني از شما كه محروم مانده عطاي داده و نسبت به مردمي كه مطيع و فرمان­بردار باشند نيكي كرده و در رابطه با متمردين و كساني­كه در باطن مخالف باشند، سختگير باشم. من هم در باره­ي شما امر او را به كار ‏برده و فرمان او را انجام مي‏دهم. من براي نيكوكاران شما مانند پدر مهربان و براي فرمانبران مانند برادر خواهم بود. شمشير و تازيانه من هم به مخالفان و متمردان حواله مي‏شود هر يك از شما مواظب باشد و خود را حفظ كند.

ابن اثير در ادامه مي­نويسد: پس از سخنراني، ضمن تهديد فرماندهان و گروهبانان و ساير مردم، دستور داد تا همه صورتي از مخالفان و غربيه­ها و آن­هايي كه مورد غضب يزيدند و حروري­ها (خوارج) تهيه كنند. هر كسي نام آن­ها را بنويسد، بري و آزاد خواهد بود و هر كي ننويسد، بايد تعهد كند كه در ميان آنان مخالفي وجود ندارد، تا عليه ما قيام و عصيان كند و مسئول هر اتفاقي خواهد بود و هر كه تعهد نكند يا صورت مخالفين را ندهد از حمايت ما خارج و خون و مال او مباح خواهد بود. هر يك از افسران و فرماندهان در گروهش متمرد يا مورد تعقيب امير المؤمنين باشد و او را به ما معرفي نكند، وي را بر سر دروازه­ي خانه­اش بدار خواهيم كشيد حقوق و مزاياي او را قطع و خانواده­اش را به عمان زاره (نام محل) تبعيد خواهم كرد.( ابن اثير،19(ص)5، ج4، ص25)

 شيخ مفيد مي­نويسد: بعد از آن­كه ابن زياد از مسجد به دارالاماره برگشت، تعداد زيادي از مردم همراه با مسلم بن عقيل قصر را محاصره كردند. اشراف كوفه چون كثير بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع ذهلي، شبث بن ربيعي، حجار بن ابحر عجلي شمر بن ذي­الجوشن و… كه در قصر بودند، به تحريك ابن زياد بيرون آمده با تطميع از يك سو و تهديد اين­كه فردا سپاه شام خواهد رسيد و با شما چه خواهد كرد، از سو ديگر، ياران مسلم را به حداقل رساندند.( مفيد،1413، ج2، ص52؛ طبري،19(ص)7، ج5، ص35(ص))

 دينوري مي­نويسد: شب آخر كه مسلم در مسجد كوفه نماز خواند، ابن زياد براي دستگيري او به مسجد رفت، چون هياهوي مردم را نشنيد، پنداشت كه آنان وارد مسجد شده‏اند، گفت: بنگريد آيا كسي را در مسجد مي‏بينيد؟ نگاه كردند و هيچ­كس را نديدند، دسته‏هاي ني را آتش مي‏زدند و در حياط مسجد مي‏انداختند تا روشن شود و كسي را نديدند. ابن زياد گفت اين گروه پراكنده شدند و مسلم را رها كرده و برگشته­اند. سپس با همراهان خود وارد شدند و در مسجد نشست. قنديل‏ها و شمع­ها را برافروختند و دستور داد، ندا دهند هر يك از سرشناسان و نگهبانان و پاسبانان كه هم اكنون در مسجد حاضرنشود، در امان نخواهد بود، مردم جمع شدند، ابن زياد ضمن تهديد آنان، به حصين بن نمير كه سرپرست شرطه بود، دستور داد تا همه­ ي كوچه‏ هاي كوفه را بگردد و مسلم را دستگير كند.( دينوري، 13(ص)8، ص24(ص))

 بلاذري مي­نويسد: ابن زياد بعد از فرستادن عمر بن سعد براي مقابله با امام حسين(ع) به مسجد كوفه رفته، در سخنراني­اي ضمن تعريف و تمجيد از معاويه و يزيد، مردم را تهديد و گفت: فأيما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة.( بلاذري، 1417، ج3، ص178) هر مردي كه فردا به سپاه نپيوندد، من ذمه و حمايتم را از او بر خواهم داشت؛ كنايه از اين­كه كشته خواهد شد.

ابن زياد به قعقاع بن سويد دستور داد تا در شهر گردش و هر كي را ديد كه از پيوستن به سپاه تخلف كرده دستگير كند. قعقاع در جست­و­جوي خود، شخصي از قبيله­ي همدان را يافت كه در پي طلب ميراث پدرش به كوفه آمده بود، او را دستگير و نزد ابن زياد آورد. وي نيز دستور كشتن او را داد. بلاذري مي­نويسد: پس از آن هيچ بالغي در كوفه نماند، همه به سوي لشكرگاه به نخيله رفتند. فلم يبق محتلم بكوفه الا خرج الي العسكر بالنخيله( همو، ص179).

 شبث بن ربعي از جمله كساني بود كه به امام نامه نوشته(ع) و از او دعوت كرده بود. بعد از آن­كه با ورود ابن زياد به كوفه اوضاع دگرگون شد، زماني كه ابن زياد براي او پيك فرستاد، تا نزدش بيايد و به جنگ رود، براي خودداري از جنگ با امام(ع)  خود را به تمارض زد، تا بدين صورت از دست ابن زياد رهايي يابد. فَتَمَارَضَ‏ شَبَثٌ‏ وَ أَرَادَ أَنْ يُعْفِيَهُ ابْنُ زِيَادٍ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ رَسُولِي أَخْبَرَنِي بِتَمَارُضِكَ وَ أَخَافُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الَّذِينَ‏ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ( بقره: 14)‏ إِنْ كُنْتَ فِي طَاعَتِنَا فَأَقْبِلْ إِلَيْنَا مُسْرِعاً.( مجلسي، 14(ص)4، ج44، ص38(ص)) ابن زياد دو باره براي او پيغام فرستاد كه به من خبر داده­اند تو مريضي و اما من مي­ترسم تو از كسـاني باشي كه چون با اهل ايمان برخورند گويند ما ايمان آورده­ايم و هرگاه با شيطان­هاي خود خلوت كنند، گويند ما باطنا با شماييم جز اين­كه مؤمنان را استهزاء مي­كنيم. اگر همراه ما هستي سريعا بيا.

اين­ها نمونه­هاي از تهديدهاي ابن زياد و حزب اموي بود. در برابر اين تهديدها و استبداد، كسـي از رؤسـا جرأت مخالفت را نداشت. زيرا در صـورت اقدام عليه حكومت، افراد قبيله­اش بخاطر مرغوب شدن، از وي حمايت نمي­كردند، چنان­كه مسعودي مي­نويسد: بعد از شـهادت حضرت مسـلم، هاني بن عروه رئيـس قبيـله­ي بني مراد را در بازار روي زمـين مي­كشيدند، در برابر استغاثه­ي او دادرسي يافت نشد، در حالي كه قبيله او چهار هزار نفر اسب سوار و هشت هزار پياده مرد جنگي داشت. اگر هم­پيمانان بني مراد از كنده به آن­ها اضافه مي­شد، روي­هم سي هزار نفر بودند.( مسعودي، 14(ص)9، ج3، ص59)

  1. 5.   دنيا طلبي

دنياگرايي سرچشمه­اي بسياري از كژي­ها و انحراف­هاي اجتماعي_ سياسي است. انسان­هاي ضعيف الايمان و سست عنصر به ويژه خواص و آناني­كه از موقعيت­ اجتماعي برخوردارند، در مقام آزمايش، دين خود را به دنيا فروخته و در هنگام نياز به فداكاري و دفاع از حق و مبارزه با باطل، خود را كنار كشيده و يا حتي در صف طرفداران باطل قرار مي­گيرند. بهره جستن از اين نقـطه­ي ضعف روحي كه گاهي كارسازتر از ساز و برگ نظامي و جنگ رو در رو است، همواره يكي از مهم­ترين وسيله و ابزار سـلطه­ي سـلاطين جور و ستم­ پيشه بر جوامع بشري و يكي از عوامل پيروزي آنان در مبارزه با طرفداران حق بوده است. سيدالشهداء(ع) در سخني كه فرمود:« النّاسُ‏ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُلَ عْقٌعَلي‏ الْسِنَتِهِ مْفَاذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّالدَّيّانون»‏( حسن بن شعبه حراني، 14(ص)4، ص245)  مردم بندگان دنيا هستند تا وقتي زندگيشان بر مدار دين بچرخد، دم از دين مي­زنند. هرگاه با بلاء و سختي آزموده شوند، دينداران واقعي اندكند،از اين خصلت ناپسند دنيا طلبان خبر داده است.

حكام ستم­گر در دوران امام حسن(ع) از همين ابزار براي پراكندن مردم از اطراف او استفاده كردند. در حادثه­ي عاشورا و قيام اباعبدالله (ع)، ابن زياده حاكم ستم­گر و سفاك دستگاه حكومت اموي، به خوبي از اين شيوه استفاده كرد و به نقل تاريخ بسـياري از بزرگان قبايل و اشـراف و خواص ذي­نفـوذ كوفـه را با درهم و دينار و پركردن كيـسه­هايشـان، خريده و به سـوي خود كشـاند و براي جنـگ با اباعبـدالله­الحسين(ع) بسيج نمود. به عنوان نمونه چند شاهد تاريخي مي­آوريم:

مجمع بن عبد الله العامري در جواب پرسش امام(ع) از وضعيت كوفه گفت:«أما أشراف الناس فهم إلب عليك، لأنهم قد عظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم، يستميل بذلك ودهم و يستخلص به نصيحتهم، فهم إلب واحد عليك، و أما سائر الناس فأفئدتهم تهوي إليك، و سيوفهم غدا مشهورة عليك».( الدمشقي، 14(ص)7، ج8، ص173؛ طبري،1387، ج5، ص4(ص)5؛ ابن اثير، 1385، ج4، ص49) بزرگان قوم را رشوه‏هاي كلان داده‏اند و جوال­هايشان را پر كرده‏اند كه دوستي­شان را جلب كنند و به صف خويش برده و بر ضد تو متفقند. مردم ديگر دل­هايشان به تو مايلند، اما فردا شمشيرهايشان بر ضد تو كشيده مي‏شوند. اين كلام نشان مي­دهد كه اكثريت اشراف با ابن زياد هم­دسـت و عليه امام(ع) بودند اما بقيه مردم قلباً با امام(ع) بودند هر چند نمي­توانستند با د نميردم قلباً با اماماند.رؤساي­شان به جهت وابستگي اقتصادي، مخالفت كنند.

عمر بن خالد صيداوي برده­ي آزاد شده سعد، نافع بن هلال و طرماح بن عدي طائي نيز هنگام كه با امام(ع)  ملاقات كردند، سخني همانند كلام مجمع گفتند و او را از رفتن به كوفه بر حذر داشتند.( احمد بن يحيي بلاذري، 1417، ج3، ص172) طرماح مي­افزايد پيش از آن­كه از كوفه بيرون ­آيم، مردمي را ديدم كه بيرون شهر اجتماع كرده بودند. پرسيدم چرا جمع شده­اند گفتند از آن­ها سان مي­بينند تا براي سركوبي حسين بفرستند.( طبري، ج5، ص4(ص)(ص))

ابن زياد در سخنراني در اجتماع مردم كوفه گفت: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ بَلَوْتُمْ آلَ أَبِي سُفْيَانَ فَوَجَدْتُمُوهُمْ كَمَا تُحِبُّونَ وَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ حَسَنَ السِّيرَةِ مَحْمُودَ الطَّرِيقَةِ مُحْسِناً إِلَي الرَّعِيَّةِ يُعْطِي الْعَطَاءَ فِي حَقِّهِ قَدْ أَمِنَتِ السُّبُلُ عَلَي عَهْدِهِ وَ كَذَلِكَ كَانَ أَبُوهُ مُعَاوِيَةُ فِي عَصْرِهِ وَ هَذَا ابْنُهُ يَزِيدُ مِنْ بَعْدِهِ يُكْرِمُ الْعِبَادَ وَ يُغْنِيهِمْ بِالْأَمْوَالِ وَ يُكْرِمُهُمْ وَ قَدْ زَادَكُمْ فِي أَرْزَاقِكُمْ مِائَةً مِائَةً وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوَفِّرَهَا عَلَيْكُمْ وَ أُخْرِجَكُمْ إِلَي حَرْبِ عَدُوِّهِ الْحُسَيْنِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا. ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ وَفَّرَ النَّاسَ الْعَطَاءَ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَخْرُجُوا إِلَي حَرْبِ الْحُسَيْنِ(ع) ( مجلسي، 14(ص)4، ج44، ص385؛ احمد بن اعثم كوفي، 1411، ج5، ص89) در اين سـخنراني ابن زياد پـس از سـتايش يزيد و پدرش، مي­گويد: يزيد به من دستور داده تا حقوق شما را دو برابر و سهم عطايايتان را افزايش دهم. در عوض شما به جنگ دشمن او حسين برويد. بشـنويد و از او اطاعت و پيروي كنيد. هنگامي كه از مـنبر پايين آمد، دستور داد تا پول­هاي بي­شماري در ميان آنان تقسيم كنند. عمال او نيز دستور را انجام دادند.

پس از همين سخنراني اشراف دنيا طلبي كه اكنون به تثبيت حكومت يزيد در كوفه اطمنان يافتند و در اين مدت ساكت بودند، آشكارا به حمايت از آن پرداختند. هنگامي كه مسلم به قصر ابن زياد حمله كرد، همين اشراف با تهديد و تطميع، ياران او را به حد اقل رساندند و بدين ترتيب از سقوط ابن زياد جلوگيري نموده و قدرت خود را بر مهار مردم،  به وي نشـان دادند ( طبري، 19(ص)7، ج5، ص35(ص)؛ دينوري،13(ص)8، ص287) تا مورد توجه بيش­تر قرار گيرند و از عطاياي زيادي بهره­مند گردند.

و نيز گزارش­هاي تاريخي حاكي از آن است كه مردم پس از شهادت اباعبدالله و يارانش، براي گرفتن جايزه از هم­ديگر سبقت مي­گرفتند چنان­كه در گفت­وگوي سيدالشهداء(ع) با شمر در آخرين لحظات آمده كه به شمرفرمود:« آيا مرا مي­شناسي»؟ گفت: تو حسـين فرزند علي و پسر فاطمه كه جدت محمـد مصطفي است. فرمود:« حال كه مرا مي­شناسي چرا را ميه كه جدت محمد مصطفي است. فرمود:مرا ميمي­كشي»؟ گفت: اگر تو را نكشم پس جايزه را كي از يزيد بستاند؟ فرمود:« آيا جايزه­ي يزيد را دوست داري يا شفاعت جدم رسول­خدا(ص) را»؟ گفت: جايزه­ي يزيد را اندكي از تو و جدت بيش­تر دوست دارم».( مؤيدي، 1385، ص57(ص))

يكي از بارزترين مظاهر دنياگرايي، رياست طلبي است كه در واقعه عاشورا در وجود عمر بن سعد تبلور يافت. او به اميد رسيدن به حكومت ري، مرزدستبي و ديلم( دينوري، 13(ص)8، ص253) دسـت خود را به خون امام حسـين(ع) آلود چنان­كه امام(ع) در گفت­وگويي با او فرمـود: گمان مي­كني با كشـتن مـن به حكومت شـهرهاي ري و جرجان مي­رسي؟ هر گز به آن نخواهي رسيد.( موسوي مقرم، 1394، ص289)

ارزيابي عوامل ونتيجه

 هر چند مي­توان گفت، همه­ي عوامل ياد شده در ناپايداري و پيمان­شكني مردم كوفه به نحو دخالت داشته است، اما تأثير آن­ها يكسان نبوده است. عامل اول؛ از ميان تركيب جمعيتي كوفه، مسلمان به جز اقليت شيعه پيرو اهل­بيت، اكثريت با پيروان بني اميه بوده است. زيرا اكثر اشراف كوفه طرفدار آن­ها و يزيد بودند. همان­طور كه گذشت، آنان هر چند در ظاهر اظهار ارادت به اهل­بيت مي­كردند، اما در واقع به خاطر حفظ منافع مادي، با بني اميه بودند و سكوت آنان تا آمدن ابن زياد به كوفه، شايد به اين دليل بوده است كه آن­ها با توجه به شخصيت يزيد، احتمال مي­دادند امام(ع) كوفه را تصرف كند. با ورود ابن زياد و عقب نشيني مردم، اطراف او را گرفته و فعاليت عليه رؤساي طرفدار امام(ع) و پيروانشان را آغاز كرده و در مرغوب ساختن مردم نقش مؤثر ايفا كردند. پيروان مسيحيت و يهوديت نيز از نظر مالي براي تطميع مردم دخالت در ناپايداري مردم داشتند.

عامل دوم و سوم نيز به عنوان زمينه­ي پيمان­شكني نقش داشته است. اما آن­چه نقش مؤثر در ناپايداري مردم كوفه در حادثه­ي كربلا داشته عامل چهارم و پنجم بوده است. تهديدهاي ابن زياد چنان عرصه را بر مردم تنگ كرده بود كه از خوف دستگيري و كشته شدن هيچ كاري نمي­توانستند از پيش  ببرند. لذا تعدادي در كوفه پنهان و آن­هاي كه به زور براي جنگ با امام(ع) به سوي كربلا فرستاده ­شدند، در نيمه­ي راه از لشكر گريخته و پنهان مي­شدند تا در كربلا حاضر نشوند. بلاذري نوشته است كه فرمانده با هزار نفر فرستاده مي­شد اما هنگامي كه به كربلا مي­رسيد، هم­راه او سـيصد، چهارصـد و يا حتي كمتر باقي مي­ماند.( بلاذري، 1417، 3، ص179)


دنيا طلبي خواص و وابستگي مردم عادي از نظر اقتصادي به حكومت، نيز نقش مؤثر در پيمان شكني كوفيان داشته است. حتي تعداد از آنان به عنوان فرمانده، عليه امام(ع) در كربلا  حضور يافتند. عوام نيز جهت پيروي از خواص و حفظ سهم بيت­المال، آنان را همراهي كردند، چنان­كه در پاسخ امام(ع) از همين وابستگي اقتصادي به دولت، به عنوان دليل حضورشان ياد كردند.( ابن سعد، 141(ص)، ج خامسه1، ص45)

بنابراين از ميان عوامل ياد شده آن­كه نقش مؤثر در ناپايداري و پيمان­شكني داشته است، عامل چهارم و پنجم يعني فشارها و تهديدهاي ابن زياد و دنيا طلبي خواص طرفدار بني­اميه و وابستگي اقتصادي مردم عادي به حكومت بوده و بقيه­ي عوامل نقش كمرنگ داشته است.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**