علل ناپايداری مردم كوفه در حادثه ی كربلا
چكيده
محروميت امت اسلامي از هدايت اهلبيت(ع)، پس از رسولخدا(ص)، سبب شد، تا مسير تاريخ اسلام عوض گردد. ارزشهاي ديني كمرنگ و تعالي روحي و معنوي مسلمانان رو به افول رفته و معيارهاي جاهلي احيا شود. در دوران معاويه و به ويژه فرزند او يزيد اين فرايند به اوج خود رسيد. به ناچار امام حسين(ع) براي اصلاح جامعه و احياي ارزشهاي دين، قيام كرد و حادثهي كربلا پديد آمد. يكي از وقايع قابل تأمل در حادثهي كربلا، ناپايداري و عهد شكني كوفيان، از پيمان با امام(ع) است. در تحقيق حاضر، به واكاوي مهمترين علل جامعه شـناختي، روانشناختي، سياسي و اقتصادي عهد شكني مردم كوفه پرداخته شده است و از ناهمگوني تركيب جمعيت كوفه، ويژگي روحي و رواني كوفيان، تبليغات و دسيسههاي دستگاه حكومت و بني اميه، فشار و تهديدهاي ابن زياد پس از استقرار در كوفه و بالاخره دنيا طلبي خواص و وابستگي اقتصادي عوام به حكومت به عنوان عوامل ناپايداري و پيمان شكني كوفيان ياد شده و بهطور فشرده تقل ب شده و هر كدام بهي اقتصادي عوام به حكومت به عوامل ناپايداري كويان ياد شده و هر كدام بهانهر كدام مورد پژوهش قرار گرفته است.
كليد واژه ها: امام حسين(ع)، كوفيان، خواص، عهد، دنيا طلبي.
مقدمه
بعثت پيامبر اكرم(ص) فصلي نو در تاريخ بشريت است. ارزشهاي الهي- انساني مانند ايمان، فضيلت، تقوا، عدالت، قانونگرايي و… جايگزين ارزشهاي جاهلي چون نژاد و خون، ثروت و يا كثرت اهل و عشـيره شدند. به عبارت ديگر تغيير و تحول اساسي در عرصهي افكار و انديشه، اخلاق و رفتار، سياست و ساختار اجتماعي جامعه پديد آمد. مقام و موقعيت اجتماعي اشخاص و طبقات دستخوش دگرگوني شديد شد. طبقهي اشراف آلوده كه مقتدر و عزيز و محترم بود، به ذلت فرو افتاد و طبقهي زير دست و محروم با فضيلت احيا و مقام رفيع يافت.
اما با رحلت رسـولخدا (ص) مسـير تاريخ اسلام عوض و به گونهاي ديگر تداوم يافت. با انحراف در سـاختار سياسي جامـعه و كنار گذاشـتن اهلبيت از عرصـهي هـدايت جامـعه، شـكستخوردگان ديروز، با نفوذ در دسـتگاه خلافت براي احيايي ارزشهاي دو بارهي دوران جاهليت، در تكاپو افتادند. معيارهاي جاهلي اندك اندك در جامعه حاكم و ارزشهاي الهي و مقدس دوران پيامبر اسلام(ص) پس از او كمرنگ شده و تعالي روحي و معنوي مسلمانان رو به افول گذاشت. در دوران حكومت معاويه حاكميت معـيارهاي جاهلي شدت يافته و در دوران يزيد به اوج خود رسيد تا اينكه« حادثهي عاشورا» به وقوع پيوست. حادثهاي كه از يك نظر بـراي هـمهي حـقـجـويان، عـدالـتخواهـان و آزاديخواهان الگو، انگيزهآفرين و الهامبخش بوده است،الهامانگيزهلوماننهو دوران يزيد به اوج خود مي اما از نگاه ديگر يكي از تلخترين حوادث و دردناكترين فاجعهي است كه در تاريخ اسلام به دست امت پيامبر اسلام پديد آمد.
يكي از وقايع قابل تأمل در حادثهي عاشورا، مسألهي ناپايداري و عهد شكني مردم كوفه است. پرسش اساسي اين است كه چه علل و عوامل سبب شد تا مردم كوفه بعد از دعوت امام حسين(ع) و اصرار زياد بر آن و سپس عهد با نماينده او مسلم بن عقيل در حمايت از حركت و قيام حقطلبانهي حضرت، يكباره دست از پشتباني اباعبدالله الحسين(ع) كشيدند و به اين نيز اكتفا نكردند بلكه در حمايت از يزيد و يزيديان برخواستند؟ چه زمينههاي وجود داشـته است كه آنان دست به چنين عمل ننگين و شرمآور زنند؟ در پاسخ به اين پرسـش، ميتوان گفت: مطالعهي تاريخ و بررسي اوضاع و شرايط كوفه نشان ميدهد، علل متعدد در آن دخالت داشته است كه مهمترين آنها، عبارتند از ناهمگوني بافت اجـتماعي كوفه( علت جامـعه شـناختي) ، ناپايداري روحي و نداشـتن رأي ثابـت مردم آن( علت روانشناختي)، تبليغات سياسي دستگاه حكومت و بني اميه، فشارها و تهديدهاي فرماندار كوفه ابن زياد ( علت سياسي)، و دنياطلبي خواص و وابـستگي عوام از نظر قـبيلهاي و اقتصادي به آنان و حكومـت( علت اقتصادي)، كه بهطور فشرده به واكاوي هر يك از عوامل ياد شده ميپردازيم. با او فرمود: گمان مينرزدستبي و ديلم( ذينوري، 13(ص)8، ص253)
- 1. تركيب ناهمگون جمعيت كوفه
به نقل تاريخ بنايي اصلي شهر كوفه به دست سعد بن وقاص پس از فتح ايران و به منظور اسكان سربازان و مركزيت براي فتوحات بعدي ساخته شد. سرازير شدن غنائم جنگي از يك سو و امتيازات آب و هوايي از سوي ديگر، سبب شد تا مردمان از نقاط ديگر سرزمين اسلامي به سوي كوفه رهسپار شوند و تنها در يك هجرت هفتاد نفر از بدريون و سيصدتن از اصحاب شجره از مكه و مدينه، به كوفه آمده و ساكن شدند.(محمد بن سعد كاتب واقدي، 1374، ج(ص)، ص455) در اثر همين مهاجرت، جمعيت كوفه از نظر نژادي، فكري و ديني تركيب ناهمگون يافت.
أ. نژادي
از عرب، يمانيان اكثريت قابل ملاحظهي جمعيت شهر را تشكيل ميدادند كه سخت با مضريان همچشمي، كينه و رقابت داشتند و نيز قبيلهي بني بكر و ديگر طوائف عرب حضور داشتند. همچنين از نژادهاي غير عرب مانند فارسها، نبطيان از نژاد سامي و سريانيان در كوفه سكونت داشتند كه هر كدام محلهاي را به خود اختصاص داده و باعث تشتت و اختلاف در بافت شهر كوفه شدند.( قرشي،1427، ج2، ص447-453)
ب. گروه هاي فكري و مذهبي
گروههاي مختلف فكري و مذهبي مانند خوارج، پيروان بني اميه و شـيعيان و دوستداران اهلبيت دخالت در از همگسختگي مردم داشتند. گروه مقدسنما، بيتقوا و بيايمان خوارج هر روز حركتي انجام ميداد، درگيري و جنگ داخلي در جامعه به وجود ميآورد و به هركاري دست ميزد. خون شـخص مسلمان را به خاطر اخـتلاف در عقيده مباح و كافر را به جهت همسويي در آن، محترم ميدانست. وجود چنين گروه يكي از مشكلات در كوفه بود.( رسولي محلاتي، 1384، ص311)
گروه ديگري به ظاهر مسلمان، اما منافق كه تظاهر به پيروي از اهلبيت ميكردند، ولي دوستي و محبت امويان را در دل داشتند، ثروت اندوزاني بودند كه براي حفظ منافع خود با دستگاه حكومت بني اميه، پنهاني مراوده و مكاتبه داشتند و به عنوان جاسوس و ستون پنجم در پي ايجاد تفرقه در ميان شيعيان اهلبيت به سود دستگاه حكومت بودند، چنانكه امام حسين(ع) در كلامي فرمود:« ماكتب الي من كتب الا مكيدة لي و تقرباً إلي إبن معاويه».( بلاذري، 1417، ج3، ص185) نامهاي براي من، جز از روي حيله و نيرنگ زدن به من و نزديك شدن به فرزندن معاويه نوشته نشد. در راس آنها افراد چون قيس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبيدي، يزيد حرث، عمرو حرث، عمر بن سعد و عبدالله خضرمي قرار داشت و چون عزل و نصبها و وضع اقتصادي و كشاورزي در دست آنان بود، بقيه مردم جز عدهاي اندك، پيرو و تابع امر و نهي آنها( قرشي، ج2، ص454) و از نظر اقتصادي وابسته به دستگاه حكومت بودند. اين وابستگي سبب شده بود تا برخي از آنان همراه با يزيديان در كربلا عليه امام(ع) حضور يابند. شاهد اين مطلب گفتوگو اباعبدالحسين(ع) با آنان است. حضرت هنگام روبرو شدن با آنها فرمود:« يا هؤلاء إسمعوا يرحمكم الله ما لنا و لكم؟ ما هذا بكم يا أهل الكوفة؟ قالوا: خفنا طرح العطاء قال: ما عند الله من العطاء خير لكم».( ابن سعد، 141(ص)، ج خامسه1، ص4(ص)5) امام(ع) فرمود: بشنويد! چه چيز بين ما و شما است، چه شده است شما را اي اهل كوفه؟ گفتند: ما در مورد بخشش ميترسيم. امام(ع) فرمود: آنچه در نزد خدا است، براي شما بهتر است، اما آنان به سخن امام(ع) توجه نكردند.
به نقل تاريخ عبدالله خضرمي، نعمان را به خاطر نرمي در برابر مردم كه با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نكوهش كرده، از وضعيت كوفه و بيعت مردم با نماينده امام(ع) به يزيد خبر داد و نوشت: «اگر كوفه را ميخواهي فردي قوي و جنگجو بدان گسيل دار، تا دستورات تو را اجرا و در مورد دشمنانت مانند تو عمل نمايد. نعمان فرد ناتوان اسـت و يا خود را ناتوان جلو ميدهد». عماره بن عقبه و عمربن سعد بن وقاص نيز نظير آن نامه را به يزيد نوشتند( مفيد، 1413، ج2، ص42).
دستهي سوم شيعيان و دوستداران اهلبيت بودند كه نسبت به ديگران در اقليت بودند و در رأس آنها اشخاص چون سليمان بن صرد خزاعي، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و…قرار داشتند.
گروه چهارم هنرمندان، صنعتگران و دانشمندان علوم مـختلف بودند كه از سرزمينهاي فتح شده، براي به دست آوردن جاه و مقام يا نشان دادن هنر و صنعت و يا به كار انداختن استعداد خود به كوفه آمده بودند.( شهيدي، 1384، ص1(ص)1)
ج. اديان
علاوه بر مسلمانان كه اكثريت جمعيت كوفه را تشكيل ميدادند، پيروان اديان ديگر مانند مسيحيت و يهوديت نيز در آنجا سكونت داشتند. به نقل تاريخ مسيحيان به تدريج در دستگاه حكومت نفوذكردند و به كارهاي مهم دست يافتند و در اقتصاد شهر كوفه نقش مهم پيدا كردند. به عنوان مثال ابوموسي اشعري در زمان امارت خود بر كوفه، براي نوشتن نامهها، كاتبي نصراني استخدام كرد و وليد بن عقبه در دوران امارتش، مرد مسيحي را براي ادارهي مسجد در نزديكي كوفه منصوب كرد. آنان با انجام معاملات ربوي و صرافي ثروت زيادي اندوختند. گفته شده عبيدالله بن زياد براي سركوب قيام مسلم بن عقيل از آنها پول قرض و ميان مردم توزيع كرد.( قريشي، ج2، ص443)
يهوديان نيز در كوفه ساكن بودند كه شديداً كينه رسولخدا(ص) را در دل و با خاندان آن حضرت عداوتي خاص داشتند و به گفتهاي برخي صاحب نظران در حادثهي كربلا نقش فعال داشتند. (همو، ص458؛ رسولي محلاتي، 1384، ص311)
بنا براين سـاكنان كوفه را مردماني از قبايل مختلف با انديشه و افكار گوناگون تشـكيل ميدادند كه هر گروه داراي آرمانها و معـتقدات و هوي و هوسهاي خاص خود و مخالف دسـتهي ديگر بود. با سكونت اين گروهها زمينهي براي بحث و جدل در مسائل مختلف پديد آمد كه باعث اختلاف در ميان مردم ميگرديد.
همين تركيب ناهمگون جمعيت كوفه سبب شده بود تا آنان همواره دچار اختلاف، تشتت و پراكندگي باشند. اختلافي كه باعث ذلت و زبوني يك ملت گرديده و عوامل دشمن در ميان آنان نفوذ كرده و شكست پذير شوند. در حادثه عاشورا نيز يكي از عوامل ناپايداري و پيمانشكني مردم كوفه، همين ناهمگوني تركيب جمعيت بود. بسياري از تظاهرات وفادارانهي مردم كوفه براسـاس صداقت و اخلاص و دينداري نبود بلكه بر پايهي غرور و ماجرا جويي و سوء استفاده از حوادث احتمالي بود تا اثر مخالفتشان را به رخ دستگاه حكومت يزيد كشيده و از بهايي عقب نشيني و اگر شد رشـوهي جانبـداري بهرمند گردند. از اين رو سـيدالشهداء(ع) در تمامي سخنرانيهايش دو گروه را نكوهش كرده است؛ هيئت حاكمه و عناصر عهدشكن، سودجو و دنيا پرست كه به طرفداري از دين و امام(ع) تظاهر كرده و در واقع دنبال چيز ديگر بودند.
- 2. خصلت روانشناختي
به گواه تاريخ، احساسات تند، قابل تحريك آني، عاقبت نيانديشي، گرفتن تصميم سريع و پشيماني فوري از آن، از مختصات و ويژگيهاي مردم كوفه بود. از اين رو به سستي در رأي ، بيعتشكني، خدعه و نيرنگ معروف بودند. به همين جهت امام علي (ع)بارها و بارها از آنان شكوه كرده است. از باب نمونه امام(ع) هنگام كه مردم كوفه را براي دفاع از شهر انبار در برابر تجاوز عامل معاويه فراخواند و آنان از خود سستي نشان دادند، خطاب به آنان فرمود:«اي نه مردان صورت مرد، اي كم خردان ناز پرورد، كاش شما را نديده بودم و نميشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد كه دلم از دست شما پر خون است و سينهام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپي جرعة اندوه به كامم ميريزيد، و با نافرماني و فروگذاري جانبم، كار را بههم درميآميزيد، تا آنجا كه قريش ميگويد پسر ابو طالب دلير است امّا علم جنگ نميداند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. امّا، آن را كه فرمان نبرند سررشته كار از دستش برون است».( نهج البلاغه، خطبهي 27)
امام حسن(ع) هنگامي كه مجـبور به صلح با مـعاويه شد، از ناپايداري رأي اهلكوفه شكوه كرده و در وصف آنان فرمود:« اني رأيت أهل الكوفة قوما لا يوثق بهم و ما اغتربهم إلا من ذل ليس احد منهم يوافق رأي الآخر و لقد لقي أبي منهم أمورا صعبة و شدايد مرة و هي أسرع البلاد خرابا و أهلها هم الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا.( سبط ابن جوزي، ص181؛ مجلسي، ج44، ص24) اهلكوفه مردم غير قابل اعتمادند و فريب آنان را نخورد جز كسي كه ذليلش كردند. هيچ يكي با ديگري هم نظر نيستند. پدرم رنجهاي زيادي از آنان ديد.
و در سخن ديگر در بارهي بيوفايي و پيمان شكني كوفيان فرمود: و لكني عرفت أهل الكوفة و بلوتهم … لا وفاء لهم و لا ذمة في قول و لا فعل إنهم لمختلفون و يقولون لنا إن قلوبهم معنا و إن سيوفهم لمشهورة علينا.( طبرسي، ج2، ص291؛ مجلسي، ج44، ص147) من مردمان كوفه را شناخته و آزمايش كردم، نه وفا دارند و نه در سخن و فعل پايبندند. گوناگونند و براي ما ميگويند قلبهايشان با ما، و شمشيرهاي برهنهي شان عليه ماست.
امام حسين(ع) در ضمن سخن با عمربن سعد و سرزنش و خبر از آينده بدي كه دامنگير او خواهد شد، در وصف كوفيان فرمود:«ألّلهم إن أهل العراق غروني و خدعوني. و صنعوا بحسن بن علي ما صنعوا».( ابن سعد هاشمي بصري،141(ص)، الخامسه1، ص47(ص)؛ قاضي نورالله، 14(ص)9، ج11، ص(ص)2(ص)) پروردگارا مردم عراق ما را گول زدند و فريب دادند و كاري كردند با حسن بن عليH آنچه كردند و در كلام ديگر زماني روياروي با كوفيان فرمود:انهم غرونا و كذبونا و خذلونا.( همو، (ص)25؛ مجلسي،14(ص)4، ج45، ص1(ص)) كوفيان ما را اغوا و گول زدند و تكذيب و رهاكردند
امام زين العابدين(ع) در خطبهاي در اجتماع كوفه، ضمن معرفي خود فرمود:« اي مردم! شما را به خدا سوگند، آيا شما نبوديد كه براي پدرم نامهها نوشتيد و در اين كار تان خدعه و نيرنگ نموديد».( ابن طاووس،138(ص)، ص212) حضرت زينبJ نيز در خطبهي پرشورش، ضمن حمد و ستايش خداوند سبحان و درود بر پيامبر و آلش، از پيمان شكني و ناپايداري كوفيان در عهد، سخن گفته و آنان را نكوهش كرده و فرمود:« اي هل كوفه! اي گروه دغلباز و بيوفا! براي مـصيبتي ما ميگرييد اشكهايتان خشك مباد و نالههايتان پايان نيابد»( همو، ص2(ص)(ص)) و نيز فاطمه صغرا در خطبهاي خطاب به آنان فرمود:« اي كوفيان مكار، حيلهگر و مغرور! بدانيد خداوند به واسطه ما شمارا مورد آزمايش و امتحان قرار داد».( همو، ص2(ص)4)
حضرت مسلم هنگام شهادت ضمن ستايش خداوند سبحان و طلب استغفار و درود بر پيامبر(ص) ميفرمود: ألّلهما حكم بيننا وبين قوم غرونا وكذبونا وخذلونا.(فنال نيشابوري، ج1 ص17(ص))
ابنكوا در پاسخ پرسش معاويه راجع به خلق و خوي مردم شهرهاي اسلامي، به همين خصيصهي ناپايداري در رأي مردم كوفه، اشاره نموده و گفت: آنان در كاري متفق ميشوند، سپس دسته دسته خود را از آن بيرون ميكشند.( شهيدي، 1384، ص 1(ص)3) به خاطر همين خصلت تلون مزاج و تغيير حال آني آنان، معاويه به يزيد سفارش كرد: اگر عراقيان هر روز عزل عاملي را از تو خواست بپذير، زيرا برداشتن يك حاكم آسانتر از روبرو شدن با صد هزار شمشير است.( ابن عبدربه اندلسي، ج5، ص115) به جهت همين ويژگي روحي و ناپايداري مردم كوفه، معاويه گويا پايان كار را به روشني ميديد كه در بارهي امام حسين(ع) به يزيد وصيت كرد و گفت:« اميدوارم آنان كه پدر او را كشتند و برادر او را خوار كردند گزند وي را نيز از تو باز دارند»( همو).
با توجـه به همين خصلت روانشناختي، به نقل تاريخ، مردم كوفه آنچه را به جان ميخريدند و زود به همديگر ميرساندند، گفتاري بود كه عاطفه و احساس را تحريك و گويندهي آن، با هيجان و حرارت بيشتر سخنانش را ادا كند، اما اينكه گوينده چه نيت در پس آن دارد، براي آنان مهم نـبود. ولي س»خن خـير خواهانه و واقع بيـنانه به گوششـان فرو نميرفت.( قرشي، ج2، ص244) از اين رو در برابر حاكم ستمگر مطيع و به خانههايشان خزيده و خاموش بودند، ولي در برابر حاكم نرمخو به دسته بندي، توطئه پرداخته و سرانجام دست به شورش ميزدند.
بنا بر اين ميتوان گفت يكي از علل ناپداري مردم كوفه در حادثه عاشورا و دست برداشتن از ياري اباعبدالله الحسين(ع) همين خصلت روحي و روانشناختي آنان بوده است.
- 3. تبليغات مسموم بني اميه عليه امام حسين(ع)
در امتداد تاريخ بهرهبردن از ابزار جوسازي و تبليغات سوء عليه مخالفان جهت سركوب، فضليتتراشي براي خود و استفاده از چهرههاي مذهبي براي توجيه ديني اعمال و رفتار غير قانوني و ضد بشري، يكي از شگردهاي ديكتاتورها و حاكمان جور، براي ادامه حكومت بوده است. به گواهي تاريخ بني اميه در دوران سلطه بر كشور اسلامي، از اين ابزار براي سركوب مخالفان بيشترين استفاده را بردند. آنان با داشتن كارگردانان ماهر چون معاويه و عمرو عاص، بعد از رحلت پيامبر اسلام(ص) و به ويژه در دوران حكومت معاويه، افكار و باورهاي ديني و انديشه سياسي مردم را تخدير كردند تا بر آنها حكومت كنند. استفاده از جعل حديث، ترور شخصيت خاندان رسالت، فضيلتتراشي و شخصيتسازي براي بني اميه، استفاده از اصل لزوم« حفظ وحدت و جماعت مسلمانان» و معرفي هر نوع مخالفت اعتراض آميز، به عنوان خروج عليه خليفه، از شيوههاي رايج تبليغي آنان براي حفظ قدرت و سركوبي مخالفان بود. در دوران حكومت يزيد در به شـهادت رسـاندن امام حسـين(ع) و يارانش، امويان از همين شگرد تبليغاتي به خوبي استفاده و از چهرههاي مذهبي چون شريح قاضي سود بردند.
تبليغات سوء بني اميه عليه امام(ع)، چنان در ميان مردم كارگر شده بود كه امام سجاد(ع) ميفرمايد: در كربلا سي هزار نفر به قصد تقرب، براي شهادت امام(ع) آمدند بودند، كل يتقر باليالله عزوجل بدمه.( مجلسي، 14(ص)4، ج22، ص274، همو، ج44، ص298)
به گواه تاريخ در روز عاشورا هنگاميكه دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند، عمر بن سعد براي مـشروع جلوه دادن جنگ عليه امام(ع) فرمان حمله را با اين جمله صادر كرد: يا خيلالله اركبي و ابشري( مفيد، 1413، ج2، ص89؛ ابن كثير، 14(ص)7، ج8، ص17(ص)) اي لشكريان خدا سوار بر مركبهاي خود شويد و بهشت بر شما بشارت باد.
عمرو بن حجاج از فرمادهان لشكر عمر بن سعد خطاب به نيروهايش گفت: يا اهل الكوفه الزموا طاعتكم و جماعتكم و لاترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الامام.( ابن اثير، 19(ص)5، ج4، ص(ص)7؛ طبري، 19(ص)7، ج5، ص435) اي اهل كوفه بر پيروي و جماعت خود استوار و در كشتن كسي كه از دين خارج و با يزيد مخالفت كرده، شك و ترديد نداشته باشيد.
و نيز زمانيكه امام(ع) براي اقامه نماز ظهر در خواست توقف جنگ كرد، حصين بن تميم گفت: انها لاتقبل( همو، ص439؛ مجلسي، 14(ص)4، ج45، ص21) نماز تو پذيرفته نيست.
بنابر اين ميتوان گفت، تبليغات دست اندركاران بنياميه در ناپايداري مردم كوفه نقش داشته و تعداد از مردم ناآگاه را از حمايت امام(ع) منصرف و عليه او تحريك و بسيج كرد.
- 4. تهديدهاي ابن زياد
يكي از عوامل ناپايداري و عهد شكني مردم كوفه را ميتوان تهديدهاي ابن زياد دانست. زيرا در طول تاريخ كمتر ديده شده است كه مردم با وجود ديكتاتوري ستمگر و قسي القلب، دست به شور و مخالفت عليه آن زده باشد. مردم كوفه نيز در زمان امارت بشير بن نعمان كه شخص ملائم و نرمخو بود، با دستگاه حكومت بني اميه دست به مخالفت زده و براي امام حسين(ع) نامه نوشته و از او دعوت نمودند. زماني كه مسلم به عنوان نماينده امام(ع) وارد كوفه شد، به شدت استقبال نموده و از او حمايت كردند، اما هنگامي كه حاكم عوض شد و شخص چون ابن زياد كه در قساوت قلب، شكنجه، خشونت و آزار مانند پدرش زياد بن ابيه بود، جايگزيني بشير بن نعمان گرديد، اوضاع شهر به كلي عوض شد. بسياري از مردم كه هنوز ستمگريهاي پدر او را به ياد داشتند، به هراس افتاده و مرغوب تهديدهاي او شدند. مردم نه تنها از ناحيهي وي خود را در معرض تهديد و خطر ديدند بلكه در اثر تبليغات دستگاه حكومت بني اميه مبني بر آمدن قريب الوقوع سپاه شام، خود را به كلي باخته و روحيهي شان را از دست دادند. به چند نمونه از تهديدهاي ابن زياد و عمال وي اشاره ميشود.
به نقل ابن اثير ابن زياد بعد از ورود به كوفه، روز بعد و يا همان روز سخنراني كرده و گفت: اما بعد اميرالمؤمنين (يزيد) شهرها و مرزها و املاك شما را به من سپرده و دستور داده است كه من عدالت را در ميان شما اجرا، از مظلوم حمايت، و به كساني از شما كه محروم مانده عطاي داده و نسبت به مردمي كه مطيع و فرمانبردار باشند نيكي كرده و در رابطه با متمردين و كسانيكه در باطن مخالف باشند، سختگير باشم. من هم در بارهي شما امر او را به كار برده و فرمان او را انجام ميدهم. من براي نيكوكاران شما مانند پدر مهربان و براي فرمانبران مانند برادر خواهم بود. شمشير و تازيانه من هم به مخالفان و متمردان حواله ميشود هر يك از شما مواظب باشد و خود را حفظ كند.
ابن اثير در ادامه مينويسد: پس از سخنراني، ضمن تهديد فرماندهان و گروهبانان و ساير مردم، دستور داد تا همه صورتي از مخالفان و غربيهها و آنهايي كه مورد غضب يزيدند و حروريها (خوارج) تهيه كنند. هر كسي نام آنها را بنويسد، بري و آزاد خواهد بود و هر كي ننويسد، بايد تعهد كند كه در ميان آنان مخالفي وجود ندارد، تا عليه ما قيام و عصيان كند و مسئول هر اتفاقي خواهد بود و هر كه تعهد نكند يا صورت مخالفين را ندهد از حمايت ما خارج و خون و مال او مباح خواهد بود. هر يك از افسران و فرماندهان در گروهش متمرد يا مورد تعقيب امير المؤمنين باشد و او را به ما معرفي نكند، وي را بر سر دروازهي خانهاش بدار خواهيم كشيد حقوق و مزاياي او را قطع و خانوادهاش را به عمان زاره (نام محل) تبعيد خواهم كرد.( ابن اثير،19(ص)5، ج4، ص25)
شيخ مفيد مينويسد: بعد از آنكه ابن زياد از مسجد به دارالاماره برگشت، تعداد زيادي از مردم همراه با مسلم بن عقيل قصر را محاصره كردند. اشراف كوفه چون كثير بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع ذهلي، شبث بن ربيعي، حجار بن ابحر عجلي شمر بن ذيالجوشن و… كه در قصر بودند، به تحريك ابن زياد بيرون آمده با تطميع از يك سو و تهديد اينكه فردا سپاه شام خواهد رسيد و با شما چه خواهد كرد، از سو ديگر، ياران مسلم را به حداقل رساندند.( مفيد،1413، ج2، ص52؛ طبري،19(ص)7، ج5، ص35(ص))
دينوري مينويسد: شب آخر كه مسلم در مسجد كوفه نماز خواند، ابن زياد براي دستگيري او به مسجد رفت، چون هياهوي مردم را نشنيد، پنداشت كه آنان وارد مسجد شدهاند، گفت: بنگريد آيا كسي را در مسجد ميبينيد؟ نگاه كردند و هيچكس را نديدند، دستههاي ني را آتش ميزدند و در حياط مسجد ميانداختند تا روشن شود و كسي را نديدند. ابن زياد گفت اين گروه پراكنده شدند و مسلم را رها كرده و برگشتهاند. سپس با همراهان خود وارد شدند و در مسجد نشست. قنديلها و شمعها را برافروختند و دستور داد، ندا دهند هر يك از سرشناسان و نگهبانان و پاسبانان كه هم اكنون در مسجد حاضرنشود، در امان نخواهد بود، مردم جمع شدند، ابن زياد ضمن تهديد آنان، به حصين بن نمير كه سرپرست شرطه بود، دستور داد تا همه ي كوچه هاي كوفه را بگردد و مسلم را دستگير كند.( دينوري، 13(ص)8، ص24(ص))
بلاذري مينويسد: ابن زياد بعد از فرستادن عمر بن سعد براي مقابله با امام حسين(ع) به مسجد كوفه رفته، در سخنرانياي ضمن تعريف و تمجيد از معاويه و يزيد، مردم را تهديد و گفت: فأيما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة.( بلاذري، 1417، ج3، ص178) هر مردي كه فردا به سپاه نپيوندد، من ذمه و حمايتم را از او بر خواهم داشت؛ كنايه از اينكه كشته خواهد شد.
ابن زياد به قعقاع بن سويد دستور داد تا در شهر گردش و هر كي را ديد كه از پيوستن به سپاه تخلف كرده دستگير كند. قعقاع در جستوجوي خود، شخصي از قبيلهي همدان را يافت كه در پي طلب ميراث پدرش به كوفه آمده بود، او را دستگير و نزد ابن زياد آورد. وي نيز دستور كشتن او را داد. بلاذري مينويسد: پس از آن هيچ بالغي در كوفه نماند، همه به سوي لشكرگاه به نخيله رفتند. فلم يبق محتلم بكوفه الا خرج الي العسكر بالنخيله( همو، ص179).
شبث بن ربعي از جمله كساني بود كه به امام نامه نوشته(ع) و از او دعوت كرده بود. بعد از آنكه با ورود ابن زياد به كوفه اوضاع دگرگون شد، زماني كه ابن زياد براي او پيك فرستاد، تا نزدش بيايد و به جنگ رود، براي خودداري از جنگ با امام(ع) خود را به تمارض زد، تا بدين صورت از دست ابن زياد رهايي يابد. فَتَمَارَضَ شَبَثٌ وَ أَرَادَ أَنْ يُعْفِيَهُ ابْنُ زِيَادٍ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ رَسُولِي أَخْبَرَنِي بِتَمَارُضِكَ وَ أَخَافُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الَّذِينَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ( بقره: 14) إِنْ كُنْتَ فِي طَاعَتِنَا فَأَقْبِلْ إِلَيْنَا مُسْرِعاً.( مجلسي، 14(ص)4، ج44، ص38(ص)) ابن زياد دو باره براي او پيغام فرستاد كه به من خبر دادهاند تو مريضي و اما من ميترسم تو از كسـاني باشي كه چون با اهل ايمان برخورند گويند ما ايمان آوردهايم و هرگاه با شيطانهاي خود خلوت كنند، گويند ما باطنا با شماييم جز اينكه مؤمنان را استهزاء ميكنيم. اگر همراه ما هستي سريعا بيا.
اينها نمونههاي از تهديدهاي ابن زياد و حزب اموي بود. در برابر اين تهديدها و استبداد، كسـي از رؤسـا جرأت مخالفت را نداشت. زيرا در صـورت اقدام عليه حكومت، افراد قبيلهاش بخاطر مرغوب شدن، از وي حمايت نميكردند، چنانكه مسعودي مينويسد: بعد از شـهادت حضرت مسـلم، هاني بن عروه رئيـس قبيـلهي بني مراد را در بازار روي زمـين ميكشيدند، در برابر استغاثهي او دادرسي يافت نشد، در حالي كه قبيله او چهار هزار نفر اسب سوار و هشت هزار پياده مرد جنگي داشت. اگر همپيمانان بني مراد از كنده به آنها اضافه ميشد، رويهم سي هزار نفر بودند.( مسعودي، 14(ص)9، ج3، ص59)
- 5. دنيا طلبي
دنياگرايي سرچشمهاي بسياري از كژيها و انحرافهاي اجتماعي_ سياسي است. انسانهاي ضعيف الايمان و سست عنصر به ويژه خواص و آنانيكه از موقعيت اجتماعي برخوردارند، در مقام آزمايش، دين خود را به دنيا فروخته و در هنگام نياز به فداكاري و دفاع از حق و مبارزه با باطل، خود را كنار كشيده و يا حتي در صف طرفداران باطل قرار ميگيرند. بهره جستن از اين نقـطهي ضعف روحي كه گاهي كارسازتر از ساز و برگ نظامي و جنگ رو در رو است، همواره يكي از مهمترين وسيله و ابزار سـلطهي سـلاطين جور و ستم پيشه بر جوامع بشري و يكي از عوامل پيروزي آنان در مبارزه با طرفداران حق بوده است. سيدالشهداء(ع) در سخني كه فرمود:« النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُلَ عْقٌعَلي الْسِنَتِهِ مْفَاذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّالدَّيّانون»( حسن بن شعبه حراني، 14(ص)4، ص245) مردم بندگان دنيا هستند تا وقتي زندگيشان بر مدار دين بچرخد، دم از دين ميزنند. هرگاه با بلاء و سختي آزموده شوند، دينداران واقعي اندكند،از اين خصلت ناپسند دنيا طلبان خبر داده است.
حكام ستمگر در دوران امام حسن(ع) از همين ابزار براي پراكندن مردم از اطراف او استفاده كردند. در حادثهي عاشورا و قيام اباعبدالله (ع)، ابن زياده حاكم ستمگر و سفاك دستگاه حكومت اموي، به خوبي از اين شيوه استفاده كرد و به نقل تاريخ بسـياري از بزرگان قبايل و اشـراف و خواص ذينفـوذ كوفـه را با درهم و دينار و پركردن كيـسههايشـان، خريده و به سـوي خود كشـاند و براي جنـگ با اباعبـداللهالحسين(ع) بسيج نمود. به عنوان نمونه چند شاهد تاريخي ميآوريم:
مجمع بن عبد الله العامري در جواب پرسش امام(ع) از وضعيت كوفه گفت:«أما أشراف الناس فهم إلب عليك، لأنهم قد عظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم، يستميل بذلك ودهم و يستخلص به نصيحتهم، فهم إلب واحد عليك، و أما سائر الناس فأفئدتهم تهوي إليك، و سيوفهم غدا مشهورة عليك».( الدمشقي، 14(ص)7، ج8، ص173؛ طبري،1387، ج5، ص4(ص)5؛ ابن اثير، 1385، ج4، ص49) بزرگان قوم را رشوههاي كلان دادهاند و جوالهايشان را پر كردهاند كه دوستيشان را جلب كنند و به صف خويش برده و بر ضد تو متفقند. مردم ديگر دلهايشان به تو مايلند، اما فردا شمشيرهايشان بر ضد تو كشيده ميشوند. اين كلام نشان ميدهد كه اكثريت اشراف با ابن زياد همدسـت و عليه امام(ع) بودند اما بقيه مردم قلباً با امام(ع) بودند هر چند نميتوانستند با د نميردم قلباً با اماماند.رؤسايشان به جهت وابستگي اقتصادي، مخالفت كنند.
عمر بن خالد صيداوي بردهي آزاد شده سعد، نافع بن هلال و طرماح بن عدي طائي نيز هنگام كه با امام(ع) ملاقات كردند، سخني همانند كلام مجمع گفتند و او را از رفتن به كوفه بر حذر داشتند.( احمد بن يحيي بلاذري، 1417، ج3، ص172) طرماح ميافزايد پيش از آنكه از كوفه بيرون آيم، مردمي را ديدم كه بيرون شهر اجتماع كرده بودند. پرسيدم چرا جمع شدهاند گفتند از آنها سان ميبينند تا براي سركوبي حسين بفرستند.( طبري، ج5، ص4(ص)(ص))
ابن زياد در سخنراني در اجتماع مردم كوفه گفت: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ بَلَوْتُمْ آلَ أَبِي سُفْيَانَ فَوَجَدْتُمُوهُمْ كَمَا تُحِبُّونَ وَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ حَسَنَ السِّيرَةِ مَحْمُودَ الطَّرِيقَةِ مُحْسِناً إِلَي الرَّعِيَّةِ يُعْطِي الْعَطَاءَ فِي حَقِّهِ قَدْ أَمِنَتِ السُّبُلُ عَلَي عَهْدِهِ وَ كَذَلِكَ كَانَ أَبُوهُ مُعَاوِيَةُ فِي عَصْرِهِ وَ هَذَا ابْنُهُ يَزِيدُ مِنْ بَعْدِهِ يُكْرِمُ الْعِبَادَ وَ يُغْنِيهِمْ بِالْأَمْوَالِ وَ يُكْرِمُهُمْ وَ قَدْ زَادَكُمْ فِي أَرْزَاقِكُمْ مِائَةً مِائَةً وَ أَمَرَنِي أَنْ أُوَفِّرَهَا عَلَيْكُمْ وَ أُخْرِجَكُمْ إِلَي حَرْبِ عَدُوِّهِ الْحُسَيْنِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا. ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ وَفَّرَ النَّاسَ الْعَطَاءَ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَخْرُجُوا إِلَي حَرْبِ الْحُسَيْنِ(ع) ( مجلسي، 14(ص)4، ج44، ص385؛ احمد بن اعثم كوفي، 1411، ج5، ص89) در اين سـخنراني ابن زياد پـس از سـتايش يزيد و پدرش، ميگويد: يزيد به من دستور داده تا حقوق شما را دو برابر و سهم عطايايتان را افزايش دهم. در عوض شما به جنگ دشمن او حسين برويد. بشـنويد و از او اطاعت و پيروي كنيد. هنگامي كه از مـنبر پايين آمد، دستور داد تا پولهاي بيشماري در ميان آنان تقسيم كنند. عمال او نيز دستور را انجام دادند.
پس از همين سخنراني اشراف دنيا طلبي كه اكنون به تثبيت حكومت يزيد در كوفه اطمنان يافتند و در اين مدت ساكت بودند، آشكارا به حمايت از آن پرداختند. هنگامي كه مسلم به قصر ابن زياد حمله كرد، همين اشراف با تهديد و تطميع، ياران او را به حد اقل رساندند و بدين ترتيب از سقوط ابن زياد جلوگيري نموده و قدرت خود را بر مهار مردم، به وي نشـان دادند ( طبري، 19(ص)7، ج5، ص35(ص)؛ دينوري،13(ص)8، ص287) تا مورد توجه بيشتر قرار گيرند و از عطاياي زيادي بهرهمند گردند.
و نيز گزارشهاي تاريخي حاكي از آن است كه مردم پس از شهادت اباعبدالله و يارانش، براي گرفتن جايزه از همديگر سبقت ميگرفتند چنانكه در گفتوگوي سيدالشهداء(ع) با شمر در آخرين لحظات آمده كه به شمرفرمود:« آيا مرا ميشناسي»؟ گفت: تو حسـين فرزند علي و پسر فاطمه كه جدت محمـد مصطفي است. فرمود:« حال كه مرا ميشناسي چرا را ميه كه جدت محمد مصطفي است. فرمود:مرا ميميكشي»؟ گفت: اگر تو را نكشم پس جايزه را كي از يزيد بستاند؟ فرمود:« آيا جايزهي يزيد را دوست داري يا شفاعت جدم رسولخدا(ص) را»؟ گفت: جايزهي يزيد را اندكي از تو و جدت بيشتر دوست دارم».( مؤيدي، 1385، ص57(ص))
يكي از بارزترين مظاهر دنياگرايي، رياست طلبي است كه در واقعه عاشورا در وجود عمر بن سعد تبلور يافت. او به اميد رسيدن به حكومت ري، مرزدستبي و ديلم( دينوري، 13(ص)8، ص253) دسـت خود را به خون امام حسـين(ع) آلود چنانكه امام(ع) در گفتوگويي با او فرمـود: گمان ميكني با كشـتن مـن به حكومت شـهرهاي ري و جرجان ميرسي؟ هر گز به آن نخواهي رسيد.( موسوي مقرم، 1394، ص289)
ارزيابي عوامل ونتيجه
هر چند ميتوان گفت، همهي عوامل ياد شده در ناپايداري و پيمانشكني مردم كوفه به نحو دخالت داشته است، اما تأثير آنها يكسان نبوده است. عامل اول؛ از ميان تركيب جمعيتي كوفه، مسلمان به جز اقليت شيعه پيرو اهلبيت، اكثريت با پيروان بني اميه بوده است. زيرا اكثر اشراف كوفه طرفدار آنها و يزيد بودند. همانطور كه گذشت، آنان هر چند در ظاهر اظهار ارادت به اهلبيت ميكردند، اما در واقع به خاطر حفظ منافع مادي، با بني اميه بودند و سكوت آنان تا آمدن ابن زياد به كوفه، شايد به اين دليل بوده است كه آنها با توجه به شخصيت يزيد، احتمال ميدادند امام(ع) كوفه را تصرف كند. با ورود ابن زياد و عقب نشيني مردم، اطراف او را گرفته و فعاليت عليه رؤساي طرفدار امام(ع) و پيروانشان را آغاز كرده و در مرغوب ساختن مردم نقش مؤثر ايفا كردند. پيروان مسيحيت و يهوديت نيز از نظر مالي براي تطميع مردم دخالت در ناپايداري مردم داشتند.
عامل دوم و سوم نيز به عنوان زمينهي پيمانشكني نقش داشته است. اما آنچه نقش مؤثر در ناپايداري مردم كوفه در حادثهي كربلا داشته عامل چهارم و پنجم بوده است. تهديدهاي ابن زياد چنان عرصه را بر مردم تنگ كرده بود كه از خوف دستگيري و كشته شدن هيچ كاري نميتوانستند از پيش ببرند. لذا تعدادي در كوفه پنهان و آنهاي كه به زور براي جنگ با امام(ع) به سوي كربلا فرستاده شدند، در نيمهي راه از لشكر گريخته و پنهان ميشدند تا در كربلا حاضر نشوند. بلاذري نوشته است كه فرمانده با هزار نفر فرستاده ميشد اما هنگامي كه به كربلا ميرسيد، همراه او سـيصد، چهارصـد و يا حتي كمتر باقي ميماند.( بلاذري، 1417، 3، ص179)
دنيا طلبي خواص و وابستگي مردم عادي از نظر اقتصادي به حكومت، نيز نقش مؤثر در پيمان شكني كوفيان داشته است. حتي تعداد از آنان به عنوان فرمانده، عليه امام(ع) در كربلا حضور يافتند. عوام نيز جهت پيروي از خواص و حفظ سهم بيتالمال، آنان را همراهي كردند، چنانكه در پاسخ امام(ع) از همين وابستگي اقتصادي به دولت، به عنوان دليل حضورشان ياد كردند.( ابن سعد، 141(ص)، ج خامسه1، ص45)
بنابراين از ميان عوامل ياد شده آنكه نقش مؤثر در ناپايداري و پيمانشكني داشته است، عامل چهارم و پنجم يعني فشارها و تهديدهاي ابن زياد و دنيا طلبي خواص طرفدار بنياميه و وابستگي اقتصادي مردم عادي به حكومت بوده و بقيهي عوامل نقش كمرنگ داشته است.