اجتماع و سیاست

اسلام، مدرنیسم و پست مدرنیسم

**نوشته شده توسط آصف جوادی**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

چكيده
کلاسیسم، مدرنیسم، مدرنیته وپست مدرنیسم، واژگانی هستند که هرکدام یک دوره تاریخی معینی را در آغوش خودگرفته اند وهرکدام نظام دانایی وشبکه معنایی ویژه ای را به دنبال خود می کشند. هریک ازاین نظام های معنایی براساس آموزه های خود نسل هایی را پرورش داده اند. به نظرمی رسد نظام های معنایی یاد شده بانام ها وعنوان های مشخص و باقواعد وآموزه های مخالف، درواکنش به گفتمان پیشین وپایان عمرطبیعی آن پیدا شده اند.دراین نوشته آموزه های مدرنیسم وپست مدرنیسم تبیین، ورابطه آن با اندیشه اسلامی بررسی می شود.

واژگان کلیدی: اسلام، مدرنیسم، مدرنیته، پست مدرنیسم.

مفاهیم:

مدرن(modern)

واژه مدرن به معنای کنونی،امروزی وجدید است. مفهوم مدرن تاکنون مراحل گوناگونی را پشت سرگذاشته است. رومیان نخستین بار واژه مدرن(modernus ) رادرسده ششم میلادی ازروی کلمه«modo» به معنای تازگی ساختند.   واژه مدرن درسده پانزدهم، همزمان بادوره رنسانس دربرابر واژه میانه(وسطی) وبا مفهوم باستان برابربود. ازسده هجدهم، همزمان بادوره روشنگری به این سو،بامفهوم سنت درتقابل افتاد وامروزه به معنای زیستن دراکنون وگسستن ازگذشته است.

مدرنیسم (modernism)

درباره معناومفهوم مدرنیسم اختلاف فراوانی وجود دارد. درفرهنگ واژگان آکسفورد،مدرنیسم به عنوان نماد اندیشه ها وشیوه های نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشه ها وشیوه های سنتی گردیده وهمه عرصه های زندگی فردی واجتماعی انسان غربی را فراگرفته است.مدرنیسم فرهنگ وفلسفه تمدن مدرن وجهان بینی انسان عصر مدرنیته است.

مدرنیته (modernity)

برخی معتقدند که واژه مدرنیته نخستین بار درآثار ژان ژاک روسو درسده هجدهم به کار رفته است اما به گفته فرهنگ جامع روبر واژه مدرنیته درسال 1823م.پدیدآمد.   تفاوت مدرنیته و مدرنیسم این است که مدرنیسم در معنای کلی خود به معنای نوسازی، پیشرفت و توسعه و نوعی ایدئولوژی است که در پی جایگزینی نو به جای کهنه است. مدرنیته در واقع خروجی وبرونداد فرهنگ وفلسفه مدرنیسم است. جوامعی موصوف به صفت مدرنیته می شوند که فرهنگ مدرن را در زندگی شهروندان نهادینه کرده باشند.درترجمه های فارسی، واژه «تجدد»برابر نهاده مدرنیته است.

مدرنیزاسیون (modernization )

مدرنیزاسیون کنش سیاسی،اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی وآگاهانه،برای نزدیک کردن جامعه های سنتی، به جوامع مدرن است. ازاین رو مدرنیزاسیون را متعّدي (Transitive) معنا مي كنند که به معنای مدرن سازی است. مدرنیزاسیون فرایندی است که براساس آن جوامع سنتی به سوی شاخص های جوامع مدرن مانند پیشرفت علمی،رشد اقتصادی، توسعه سیاسی،اجتماعی وفرهنگی حرکت می کنند.

پست مدرنیسم(post modernesim)

گفته شده است جان پاپمن، نقاش انگلیسی در اواخر سده نوزدهم ،نخستین بار این واژه را در توصیف نوعی نقاشی به کاربرد که متفاوت تر وپیشگام تر از نقاشی آن زمان بود. سپس در سال 1917 از سوی رودولف پانوتیز در کتاب «بحران فرهنگ اروپایی » در توصیف هیچ انگاری (نهیلیسم) و سقوط ارزش های فرهنگی اروپا به کار رفت.   فدریكودانیس درسال 1934م. این واژه را در نقد شعر مدرن به كار برد. در دهۀ 60 نیز نخستین ریشه‌های پست‌مدرنیسم توسط گروهی از روشنفكران انگلیسی موسوم به گروه مستقل شروع به نشو و نماكرد. درسال 1975 آرنولد توین‌بی، درتوضیح تکثرگرایی (پلورالیسم ) فرهنگی از این واژه استفاده كرد.   پست مدرنیسم وپست مدرنیته  به معنای عبور ازمدرنیسم وفراتر رفتن ازاین دوره است و درباره عصرکنونی به کار می رود که ویژگی بارز آن نقد وبه چالش کشیدن اصول، مؤلفه ها، فرا روایت ها وآرمان های م درنیته است.  درادبیات فارسی پست مدرنیسم به فرانوگرایی،فراسوی نوگرایی، ما بعد نوگرایی ، پسا نوگرایی و... ترجمه شده است.

پیشینه مدرنیسم

مدرنیسم ویژگی یک دوران تاریخی است که کم و بیش از قرن شانزدهم میلادی در اروپا آغاز و تا کنون ادامه یافته است. در این دوران چهره زندگی بشر در اروپا تغییرات شگرف و اساسی کرده است. از مهم ترین رویداد های این دوران پیشرفت سریع علوم و فناوری جدید، وقوع انقلاب های دموکراتیک در اروپا، استقلال آمریکا و گسترش نظام اقتصادی مبتنی بر مبادله کالا در سراسر جهان و افزایش تدریجی دین گریزی (سکولاریسم) است.

زمینه های فکری- فلسفی مدرنیسم:


1- نوزایی (Re naissance)
دوره رنسانس،مجموعه ای ازدگرگونی ها،چرخش ها ونهضت های ادبی،هنری،فکری،علمی ودینی بود که دربرابرسده های میانه مسیحی روی داد.این دوره موجب گسترش جریان های گوناگون اندیشگی وفلسفه پردازی یونان شد.دوره مدرنیسم ومدرنیته رامی توان دست آورد این دوره به شمار آورد.


2-جنبش اصلاح دینی (Re formation)

این جنبش باترویج فردگرایی دینی(خودکشیشی) تأثیرماندگار برحوزه های دینی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وهنری گذاشت.ماکس وبر، اخلاق پروتستانی ونگاه ویژه آن را به مواهب دنیایی، یکی ازسازه های سرمایه داری به عنوان یکی ازمؤلفه های مدرنیته می داند.


3- عصر روشنگری (Enlightenment)

سده هجدهم بانوعی مطلق انگاری،شتابزدگی همراه باخوش بینی تمام به خرد انسان نام دوره روشنگری برخود نهاد.نقطه عزیمت این گونه اندیشیدن فلسفی وعلمی ازفرانسیس بیکن(1561تا1626)است.دراین دورهدانش جدید که با انقلاب کپرنیک آغاز شده بود باگالیله رسمدت یافت. درعصر روشنگری،دانشمندان بسیاری در رشته های گوناگون ظهور کردند.به طورکلی اندیشه های خردگرایانه کانت افزون براندیشه تجربه گرایان درنظریه پردازی فردگرایی وفردی کردن شناخت،بسیار مؤثر بوده است.


4- انقلاب صنعتی (Industrial Revolution)

نام انقلاب براین پدیده تاریخی نشان دهنده دگرگونی های بنیادین فرهنگی،اجتماعی وساختاری درجامعه است.ویژپی آشکار این تحول جایگزینی ماشین با توان مکانیکی به جای توان سخت افزاری انسان، وگذر ازاجتماع ایستای کشاورزی وبازرگانی به جامعه صنعتی ومدرن است.

اصول و مؤلفه های مدرنیسم:


1-  علم گرایی تجربی.(Positivism)

باید توجه‌ داشت‌ كه‌ یك‌ همپوشی‌ مهم‌ و اساسی‌ بین‌ پوزیتویسم‌ و مدرنیسم‌ وجود دارد مدرنیسم‌ رامی توان ایدئولوژی‌ پوزیتویسم‌ و پوزیتویسم‌ را می‌توان‌‌ روش شناسی‌ مدرنیسم‌ به شمارآورد. و نیز می‌توان‌ بدنه‌ اصلی‌ علوم‌ معاصر بویژه‌ نظریه های جدید علوم‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ را پوزیتویسم ‌دانست‌ و پوزیتویسم‌ در واقع‌ شورشی‌ بود برضد‌ فلسفه‌ و متافیزیك‌ و گرایش های‌ دینی‌ و اخلاق مذهبی‌. از دیدگاه‌ پوزیتویسم‌ مذهب‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ است‌ و وجودخارجی‌ ندارد، خداوند مفهومی‌ است‌ كه‌ جزء تاریخ‌ ذهن‌ انسان‌ قرار می‌گیرد. از مهم‌ترین‌ ابزار پوزیتویسم‌، تشكیك‌ در معناداری‌ گزاره‌های‌ دینی‌ است‌.بنابراین‌ نظریه های‌ جدیدی‌كه‌ درسده بیستم مطرح‌ شده‌اند، از نظر معرفت‌ شناسی‌ و روش شناسی‌ تحت‌ عنوان‌ پوزیتویسم‌ و ازنظر محتوایی تحت‌ عنوان‌ مدرنیسم‌ قابل بررسی‌ است.
2- عقلانیت(Rationality)
عقلانی سازی برآمده از فلسفه دکارت و فیزیک گالیله به قلمرو سیاست نیز گسترش یافت. با ظهور مدرنیته جامعه سیاسی تدریجا از همه قیود ماوراء طبیعی رها و دولت به مثابه نهادی مدرن مسؤول و ضامن حفظ آزادی، تولید و تداوم قراردادهای اجتماعی گردید. پیش از آن انسان ها تحت حاکمیت کلیسا بودند و پدران روحانی را نمایندگان خداوند در زمین می دانستند حال با حاکمیت عقل نقش دین در عرصه سیاست کمرنگ شد و به تدریج از بین رفت.
به طورخلاصه عقلانیت به این معناست که عقل بشرناسوتی مستقل از وحی و آموزه های لاهوتی توان مدیریت زندگی بشر را دارد و انسان به کمک عقل خود می تواند تمام مسایل را درک کند و به حل آن ها بپردازد .


3- انسان گرایی(Humanism)

مدرنیسم‌ ازنطرتاریخی‌ محصول‌ رنسانس‌ است‌ و اومانیسم‌ یا انسان‌ محوری‌ نیز با رنسانس‌ آغاز می‌شود . اومانیسم براین باوراست که موضع انسان در جهان تغییر کرده است. همان گونه که از زمان کوپرنیک زمین به دور خورشید می¬گردد با دکارت نیز سوژه مدرن در مرکز کائنات قرار می گیرد و مالک طبیعت می¬شود، سوژه مدرن دست به خود بنیادی خودش می زند وانسان بنیان همه چیز قرار می گیرد و همه چیز از طریق انسان شناخته می شود و همه چیز همان چیزی است که انسان نظر می¬دهد.
اومانیسم‌ اندیشه‌ انسان‌ محوری‌ را مستقل‌ از خدا و وحی‌ الاهی‌ مطرح‌ می‌كند و می‌توان‌ اومانیسم‌ را به‌ عنوان‌ جوهر، روح‌ و باطن‌ رویكرد مدرنیستی‌ به شمارآورد.


4- فردگرایی (Individualism)

مدرنیته را می توان نظامی  از اندیشه ها و ارزش هایی دانست که به پیدایش فردگرایی در جهان مدرن انجامیده است. از این رو، تمدن مدرن با سایر تمدن ها و فرهنگ ها از بنیاد متفاوت است چون این تمدن نخستین و تنها تمدنی است که به فرد به مثابه موجودی اخلاقی، خودمختار و مستقل بها می دهد. دردیدگاه فلاسفه پیشین، انسان موجودی است که در طبیعت قرار گرفته است و طبیعت مجموعه منظمی است .اصل اساسی فیزیک ارسطویی، همانا اصل اساسی حقوق ماقبل مدرن نیز هست پس همان طوری که در فیزیک ارسطو هر جسم میلی عام به پیوستن به محلی معین دارد که طبق قوانین طبیعت به آن اختصاص یافته است، به همان گونه حقوق نیز به فاعل های فردی حقوق ارتباط ندارد بلکه بر رابطه فاعل سازمان یافته است. درحالی که از نظر اندیشه مدرن با آن که برخی از نقش های اجتماعی به کسانی که آن نقش ها را اعمال می کنند اختیاراتی خاص می دهند اما این اختیارات به هیچ وجه موجب امتیاز یا حق طبیعی نمی گردند. در جوامع سنتی امتیازات به موجب طبیعت به نام افرادی که از آن ها برخوردارند، ثبت می شوند. در نگاه سنتی انسان ها در طبقات مختلف قرار می گرفتند واین طبقات امری ذاتی و به نوعی موروثی بود. بنابر این حقوق ومنزلت اجتماعی افراد وابسته به این بودکه در چه جایگاهی قرار دارد اما در تلقی انسان مدرن انسان ها بر اساس قابلیت شان و استعدادهای شان به انجام کارها می پردازند و همه افراد باید بر اساس قانون که به صلاحدید فرد انسانی تدوین شده عمل می کنند.
5- احساس گرایی
در دیدگاه اخلاقی مدرن، عاطفه و احساس انسان به عنوان یگانه منشا داوری در مورد حسن و قبح اخلاقی و درستی و نادرستی افعال، شمرده می شود . بنابراین دیدگاه، انسان برای هدایت و رستگاری اخلاقی هیچ نیازی به یک منبع مافوق انسانی و فرا طبیعی (وحی) ندارد .


)Secularism      6 - سکولاریسم (

کانت نخستین کسی است که جهان فیزیکی و جهان متافیزیکی را از یک دیگر جدا می کند. به تعریف او جهان فیزیکی قابل مشاهده و تبیین علمی است در حالیکه جهان متافیزیکی خارج از ادارک و فهم قرار می¬گیرد. کانت در فلسفه اش در نهایت به این نتیجه می رسد که عقل توانایی شناخت هر آنچه که در عالم محسوسات حضور دارند را دارد و بنا بر نگاه کانت عقل نمی تواند پای در شناخت عالم مابعدالطبیعه گذارد چرا که لوازم شناخت آن را ندارد و در برابر آن هیچ حکمی نمی دهد و سکوت می¬کند.
در قلمرو مدرنیسم‌، دین‌، مركزیت‌ خود را نسبت‌ به‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ از دست‌ می‌دهد و به‌ صورت‌ مجموعه‌ای‌ از دستورات‌ و تعالیم‌ اخلاقی‌ و شخصی‌ درمی‌آید. نگرش‌ مدرنیستی‌ به‌ دین‌ نگرشی‌ صرفاً کاربردی‌ و بهره‌جویانه‌ است‌ ویكی‌ از ویژگی های‌ مدرنیسم‌ و تفكر لیبرالیستی‌ باوربه‌ سكولاریزه‌ شدن‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ است ودین در محدوده‌ عبادات‌ و احكام‌ فردی‌ باقی‌ بماند، و دین‌ نباید مركزومحور زندگی‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ باشد و باید همراه با باورهای‌ اومانیستی‌ باشد .

اسلام ومدرنیسم، همگرایی یاواگرایی؟

به طورکلی نگاه اسلام ومدرنیسم به جهان، ازجهات گوناگونی باهم همانندی دارد ومانند دوخط موازی می ماند که هم چنان ادامه می یابد وهیچ گاه هم دیگر را قطع نمی کند.اسلام ومدرنیسم،هردو مبناگرا هستند ومبانی کلیی را برای بهزیستی وبهروزی بشر درنظرگرفته اند.افزون براین ها هردو مکتب برخلاف پست مدرنیسم فرا روایت هایی دارد که ستون فقرات آن هارا تشکیل می دهد.هردو اندیشه، برآزادی، اختیار ،اراده وعقل انسان تأکید می کند، اما نوع نگاه اسلام به عنوان یک اندیشه دینی، وحیانی، کامل و ماندگار نمی تواند با یک الگوی نظری،مادی، متغیر ،متکثر ومتزلزل همگرایی داشته باشد . اگرچه اسلام استفاده از دانش تجربی را می پذیرد، اما با یک جهان بینی براساس دانش های تجربی موافق نیست، زیرا پی ریزی جهان بینی برپایه این نوع علوم به مادی گرایی می انجامد، و موجب بی اعتنایی،تردید وانکارجهان ماورای طبیعت می شود. در حالی که باور به جهان دیگر (معاد)جزیی ازاصول دین اسلام است. ازاین رو میان اصول،مؤلفه ها وآموزه های اسلامی با عناصری چون علم گرایی، مادی گرایی، انسان محوری، فردگرایی، سرمایه داری، فرهنگ این جهانی ، نسبیت افراطی در اخلاق و...  هیچ گونه ، خویشاوندی و تناسبی نیست .

راه حل.

باتوجه به واگرایی اسلام ومدرنیته، دردنیای مدرن یک انسان مسلمان چگونه می تواند هم ایمان دینی و ارزش های فرهنگی وتمدنی خودرا حفظ کند، وهم از دست آورد های شگرف تجدد ومدرنیته استفاده کند؟ به نظرمی رسد نقد،گزینش وانتخاب ازمیان دست آوردهای مدرنیته، درموارد رخصت  ومنطقه الفراغ با توجه به مقتضیات زمان ومکان،یکی از راه حل های مناسب است.چنان که داریوش آشوری می نویسد:
«مدرنیته دستاوردهای عظیم و مهمی را برای زندگی بشر در حوزه¬های علمی و انسانی به ارمغان آورده است که نمی توان از آن چشم پوشید و تاثیر آن را در زندگی و رشد انسانی نادیده گرفت اما با توجه به تبعاتی که مدرنیته داشته است این نکته را نیز باید مورد توجه قرار دهیم که محدودیت ها و ماهیت عقل را بشناسیم. زیرا که شناخت آفت های عقل و نقد دنیای مدرن می تواند نگرشی را برای ما حاصل آورد که در زندگی از امکان خوش زیستنی که در دنیای مدرن برای ما فراهم می آورد بهره ببریم و هم از عوارض سوء آن در امان بمانیم. و در این راه نباید ازسنت خود بی توجه بمانیم بلکه باید سنت، مداومت یک جریان همه جانبه تاریخی و فرهنگی باشد که تداوم و پیوستگی خود را در عین تحرک و پیشرفت، در مظاهر اساسی زبان، ادبیات، هنر، فلسفه و رسم و راه های زندگی نشان دهد. ما برای رابطه جدی گرفتن با گذشته خود نیازمند آن هستیم که بر عقده های حقارت خودغلبه کنیم و دریابیم که پیشرفت به معنای ریشه کن کردن گذشته نیست. گذشته نقطه عزیمت ماست.  ما باید بار دیگر دارای فرهنگ و ادبیات و هنر و فلسفه بشویم. اما این بدان معنا نیست که مرده ریگ های گذشته را به روش شرق شناسی و باستان شناسی جمع و جور کنیم بلکه این است که آن ها را از نو تفسیر کنیم و معنا بدهیم و آگاهانه عناصر زنده آن ها را در زبان و تفکر و ادب و هنر بکار گیریم.  ما باید همه آن چه را که غرب به ما آموخته است از نو بیاموزیم و نقادی کنیم و هرگز از یاد نبریم که سروری مادی تمدن غرب به معنای سروری مطلق همه معیارها و شیوه های زندگی و فرهنگ آن نیست.»
پیشینه پست مدرنیسم
فرا رفتن ازمدرنیسم از اواخر قرن نوزدهم آغازشد. فروید، مارکس، اگزیستانیالیسم، مارکسیسم  و... سرآغاز پست مدرنیسم بودند. اما تبار پست مدرنیسم به نیچه می رسد که درزمان خودش خوب شناخته نشد. ایده اصلی او درجعلی بودن حقایق ونقش قدرت دراین زمینه بودکه بستر تفکر پست مدرن راساخت.نیچه، حقیقت هارا آفریده ابر انسان ها ، موقتی، کاذب وجعلی می دانست.اگرچه سوفسطاییان دریونان باستان نیز چنین حرف هایی زده بودند. اما نیچه به شیوه جدید وعلمی مطرح کرد.
درباره سازوکارهایی که زمینه سازشکل گیری اندیشه پست مدرن شد، جیانی وایتیمو، چند عامل را برمی شمارد:
1- رسانه ها موجب بطلان قرائت تک خطی غربی ها ازتاریخ وباعث پیدایش خطوط تاریخی متکثر درجامعه شد که حقیقت متکثر را در درون جامعه موجب می شود. پسامدرنیسم نیز تکثر حقیقت هاست.
2- جهانگردان با نگارش آن چه دیده بودند موجب شدندکه مردم مغرب زمین باآداب، رسوم ، ادبیات واندیشه های جدید آشنا شوند.
3- استعمارگران درآغاز مشغول توسعه سلطه خود وغارت دیگران بودند اما به تدریج به انتقال گرایش ها ونگرش های گوناگون به غرب پرداختند.
حوزه‌هاي كاربردي پست مدرنيسم
نخستین حوزه کاربرد پست مدرنيسم شماري ازجريان های موجود در هنر و فرهنگ در نيمه دوم سده بيستم است. نقطة عزيمت اين شكل از پست مدرنيسم عبارتند از اشكال متنوع مدرنيسم كه در نيمه اول سده بیستم در عرصة هنر و فرهنگ اروپا سربرآورد.
دومین حوزه کاربرد پست مدرنيسم به شرح چگونگي ظهور اشكال جديد سازمان هاي اجتماعي و اقتصادي از اواخر جنگ جهاني دوم (1945-1939) مي‌پردازد. در اين قسمت نقطة عزيمت آن جنبش نوسازي است كه همراه با رشد صنايع، ظهوربازار انبوه وروند شتابدار حمل و نقل،سیرو سفر و ارتباطات انبوه سال هاي نخست سده بيستم به شمار مي‌رفتند.
سومين حوزه كاربرد پست مدرنيسم اين است كه اين تعبير در واقع بيانگر گونه خاصي از نوشتن و تأملات نظري است. نوشتن و تأملي كه معمولاً حوزه نخست يا دوم را به عنوان هدف و موضوع خود برمی گزیند.
درباره وجود وماهیت پست مدرنیسم هنوز توافقی وجود ندارد گروهی ازاندیشه مندان مدرن براین باورند که ما واقعیتی به نام فرانوگرایی نداریم. هابرماس پست مدرنیسم را ادامه مدرنیسم ودرجهت تکمیل پروژه ناتمام مدرنیته می داند. انتونی گیدنز پست مدرنیسم راچهره جدید ونوشده مدرنیسم می داند.گروهی دیگر معتقدند که مدرنیسم به پایان خود رسیده است،آن چه که امروزه ازآن با نام پست مدرنیسم یاد می شود هیچ گونه سازگاری با مدرنیسم ندارد زیرا روایت های کلان آن را فرو ریخته است.

ویژگی های پست مدرنیسم:

1- نفی جامعیت از اندیشه ها

لیوتار در تبیین و توضیح برداشت خود از پست مدرنیسم ، بر این باور است که دیگر نمی توان از یک عقیده و عقلانیت کلیت یافته و جهان شمولی سخن گفت ، زیرا عقل کلی و جهانی هرگز وجودخارجی ندارد و باید از عقل ها، بینش ها و اندیشه های متکثر سخن به میان آورد .بنا براین ، در نگاه پست مدرن ، توجه انسان از کلی گرایی وکلی سازی به نوعی تکثرگرایی دراین زمینه معطوف می شود. لیوتار را می توان از جمله پیشگامان بینش پست مدرنیسم دانست که بر نفی و انکاراندیشه «روایت کلان» اصرار می ورزد . ازدیدگاه او ، پست مدرنیته هیچ گاه نمی تواند و نباید معرفت شناسی را براساس طرح روایت کلان استوار سازد. این طرح که از شاخصه ها و ویژگی های جوامع سنتی و مبناگرا است ، به مطالعه انسان در ظرف زمانی گسترده ای با گذشته معین و آینده پیش بینی پذیر ، می پردازد و برای علمی که حاصل تجربیات و اندوخته ای ثابت گذشته و پیش بینی های قابل تحقق درآینده است ، ارزش و جایگاه ویژه ای قایل است. اما در اندیشه پست مدرن ، این چنین علمی جایگاه ممتازی ندارد . معرفت شناسی پایدار، منسجم و جامعی را درباره گذشته وآینده جهان و انسان نمی توان ارایه داد. دیدگاه مقابل افکار لیوتار در تلاش است تا اثبات کند که معرفت شناسی منسجم امکان پذیر است و دانش تعمیم پذیر درباره زندگی و الگوهای تحول اجتماعی ، دست یافتنی است.

2- نفی هویت منسجم فردی و اجتماعی

در فلسفه پست مدرن به جای تأکید برهویت منسجم فرد و اجتماع بردگرگونی و بی ثباتی در هویت فرد و جامعه تأکید می شود. ازآن جا که انسان و اندیشه لازم و ملزوم یک دیگرند و تنها از راه اندیشیدن است که انسان می تواند ازدیگر موجودات متمایز شود ، هنگامی که یکی از این دو (بشرو اندیشه بشری) دستخوش دگرگونی و بی ثباتی باشد ، دیگری نیز در معرض تغییر و تبدیل قرارمی گیرد . این برداشتی است که پست مدرنیسم از هویت تحول پذیر فرد و جامعه ارایه می کند . بدین صورت ، پست مدرنیسم به رد همه مفاهیم اصولی و متعالی مربوط به سرشت انسان و جامعه می پردازد.


3- مرگ ایدئولوژی ها

در اندیشه پست مدرن ، ارزش ها و ضد ارزش ها ، هم چنین بایدها و نبایدها ، جنبه پایدار ایدئولوژیک به خود نمی گیرد . زیرا مفهوم ایدئولوژی پایدار با اعتقاد به یک رشته اصول ومعیار هایی بستگی دارد که از نگاه پیروان آن ، اموری فراگیر و پایدار شناخته شده است ؛ درصورتی که ثبات و پایداری فکر و اندیشه از دیدگاه پست مدرنیسم ، مطرود است . افزون براین ، ایدئولوژی با یکپارچگی ، تمامیت وجزمیت سازگار است و این ها اموری است که با اصول پست مدرنیسم هم خوانی ندارد . به سخن دیگر بایدها و نبایدها از منظر پست مدرنیسم ثابت نمی مانند ، بنابراین اگر زندگی امروز، بدون برخی از بایدها و نبایدهای گذشته بی تداوم است، لاجرم زندگی فردا هم بدون بایدها و نبایدهای امروز ، لرزان خواهد بود
.
4- نفی حقیقت های عینی

برخی پست مدرنیسم را انکار استانداردهای عینی باورها دانسته اند با این حال ، در همه زمینه ها اعم ازهنر، ادبیات، اخلاق، انسان شناسی، زیبایی شناسی وجهان شناسی، این پرسش مطرح است که آیا اموری حقیقی و عینی و یامفهومی از حقیقت عینی یافت می شود یا نه ؟ آیا در مورد خودمان ، به عنوان مثال ، مفهومی از حقیقت عینی وجود دارد که در برداشت ما از خودمان صادق باشد؟ اگرچنین است ، چه نوع مفهومی از خود در دسترس است تا خودشناسی ما را شکل بخشد؟
پست مدرنیسم به هرگونه مفهومی از حقیقت عینی نگاه انتقادی دارد و برخلاف باور دین داران هیچ گونه معیار حقیقی و عینی را باور ندارد. ونظریه پردازان پست مدرنیسم چنین وانمود می کنند که این گزاره که:
«هیچ استاندارد معین و مشخصی در مورد باورها وجود ندارد.»
مطلبی است که ازبسیاری از منابع به دست می آید، در این میان ، بخشی ازگفته نیچه که در سال 1887م. اظهار داشت خدا مرده است و اعتقاد به خدای مسیحیت دیگر مورد باور نیست ، مورد توجه و خوشایند بعضی از پست مدرنیست ها قرارگرفته است به گونه ای که پیش بینی کرده اند اندیشه مرگ خداوند می رود تا نخستین پرتوخود را بر سراسر غرب بیفکند. بعضی دیگر از پست مدرن ها که اعتقاد به گره زدن مذهب و این مکتب فلسفی دارند ، به نوعی تکثرگرایی و پلورالیسم دینی همراه با مدارا وبردباری و برداشت شخصی هر فرد از دین باور دارند.

5- نقد معرفت شناسی

اندیشه پست مدرنیسم بیشتر برحسب دیدگاه انتقادی نسبت به سرشت انسانی ، تاریخ، الاهیات و متافیزیک  قابل تبیین و تشخیص است . برخی از هوا داران و مفسران مدرنیسم بر این باورند که جنبه صریحا ًانتقادی پست مدرنیسم ، عنصرکلیدی این فلسفه به شمارمی رود. ازاین رو، به هرگونه برداشت ناشی از مدرنیسم با نگاه انتقادی می نگرد. در واقع پست مدرن ارزش عمده ای برای تفکر انتقادی در نظرمی گیرد. بدین ترتیب، فرضیه های بنیادینی که در ارتباط با تمامیت و قطعیت ، هم چنین علیت و جامعیت برخی از امور ،که مورد تأیید فلسفه مدرنیسم بوده اند از جانب فلاسفه پست مدرن ، مردود دانسته شده است. هنری ژید یکی از مفسران پست مدرنیسم ، حتی فراتر از این، مدعی شده است که باید مقصد و منظور تعلیم و تربیت را به عنوان نقطه وفاق مدرنیسم و پست مدرنیسم ، مورد بازنگری قرار دهیم.

6- پیشنهاد راهکار ترکیبی

اندیشه ها و ایده های برگرفته از پست مدرنیسم نشان می دهد که فلسفه پست مدرن ، ترکیبی ازچندین مکتب، فلسفه و نظریه است و یا می تواند حاصل گرایش های فکری متعددی باشد ، در این صورت ، چنین فلسفه ای از مبنا و منشأ فلسفی واحدی برخوردار نیست. این خود نشان می دهدکه چرا فلسفه انتقادی پست مدرن بر ضرورت از بین بردن مرزهای از پیش تنظیم شده و یکنواخت سنتی در راستای اتخاذ خط مشی چند گرایشی، تأکید می ورزد.
اندیشه های پست مدرنیسم ، جنبه ایده آلیستی بسیار قوی دارند. برخی نیز بر این باورندکه میان ظهور پست مدرنیسم و رمانتیسم قرن 18 ارتباطی وجود دارد. از این رو، به سختی می توان زمینه خاصی را برای تکوین و تدوین فلسفه پست مدرنیسم در نظرگرفت. در اندیشه نظریه پردازان پست مدرن ، تمامی پدیده ها و زمینه ها می تواند بسترمناسبی برای طرح افکارپست مدرنی قرارگیرد. شاید به این دلیل ، پست مدرنیسم می رود تا آثارحضور خود را در تمام زمینه های فرهنگ، معماری، زیست شناسی، جغرافیا، تاریخ ، حقوق و ادبیات و سیاست و فلسفه برجای گذارد. در هر صورت ، معماران فلسفه پست مدرن مایلند ایده های فلسفی و ایدئولوژیک خود را در مواردی ، هم چون اقتصاد ، اخلاق و متافیزیک، کلام، روش شناسی و تعلیم و تربیت و سیستم ارتباطات جاری  ببینند. با وجود این ، هنوز نمی توان یک جهت روشن با اصول و مواضع تبیین یافته از فلسفه پست مدرن ارایه کرد ؛ اگرچه نظریه های فلسفی پست مدرن ، مدعی است که می تواند بسیاری ازجنبه های زندگی مردم مغرب زمین را تحت پوشش ایدئولوژیک و فلسفی خود قرار دهد. در مجموع ، خواه پست مدرنیسم را تداوم مدرنیسم و بخشی ازآن بدانیم و خواه آن را فلسفه ای نو و متفاوت از مدرنیسم ارزیابی کنیم  پست مدرنیسم در مقایسه با مدرنیسم به عنوان انقلابی درمحتوا و تحولی بردیدگاه و شیوه تفکر و زندگی، بر آن است تا سطوح جامع تر و وسیع تری از فرهنگ را زیر پوشش خود قرار دهد.

پست‌مدرنیسم و اسلام

مطالعه ادیان یکی ازگستره های رایج پست مدرنیسم است. درمورد نگرش پست مدرنیسم و تأثیرات آن براندیشه دینی، سه نظریه ، وجود دارد:
1.نظریه ای که پست مدرنیسم را به منزله مرگ خدایان، نابودی دین و ارزش ها می بیند .
2. نظریه ای که این مکتب را بازگشت به ایمان و الزامات دینی می داند.
3. نظریه سوم، چنین فلسفه ای بیانگرامکان باز سازی ایده های مذهبی فراموش شده، فرض می شود. به سخن دیگر، یکی از ویژگی های روشن مدرنیسم این بودکه به نام تأمین استقلال انسان و کشف واقعیات و توانایی ها، هم چنین در راستای تحقق امیال وآرزوهای انسانی ، زبان به نقد دین و اصول و مبانی دینی می گشود . در مدرنیسم مفاهیم و مضامین متعالی و مقدس ، معنایی ندارد ، در حالی که در پست مدرنیسم ، آموزه های دینی ، کمی مورد توجه است. بنابر نظریه غالبی که وجود دارد ، پست مدرنیسم در واقع نوعی واکنش در برابر اومانیسم مدرنیسم است. اومانیسم مذهب و ارزش ها را از زندگی انسان طرد می کند و به این طریق است که بازگشت تقدس و معنویت در اندیشه پست مدرن ، نمود پیدا می کند .البته این یک روی سکه پست مدرنیسم است اما روی دیگراین سکه این است که پست مدرنیسم جوهرستیزونسبی گرا است.پست مدرنیسم بیشتر جنبه سلبی دارد اما به جای گزاره هایی که سلب شده است هیچ پیشنهاد وراهکاری ندارد. انسان پست مدرن دریک فضای ناآرام ولغزنده سرگردان وحیران است وهیچ حقیقتی فراتر ازخود های متکثر انسان که برابر باتعدادخود انسان های کره زمین است، ازاین موجودسرگردان پشتبانی نمی کند ،درحالی که انسان ازنظراسلام هدفمند آفریده شده است. آغاز وانجام روشن وبرنامه ریزی شده دارد.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**