اجتماع و سیاست

بنیادگرایی، زمینه ها و عوامل

**نوشته شده توسط : محمد شریف عظیمی/فصلنامه سخن صبا/شماره دوم/1390**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

چکیده

پدیده بنیادگرایی چالش امروز دنیای معاصر است و از طرفی با وقوع هر اتفاق نفرت آمیز و خشن، انگشت اتهام به جانب «بنیادگرایی اسلامی» نشانه رفته و بهانه تهاجم، اشغال، قتل و غارت دولت های به ظاهر مخالف بنیادگرایی را فراهم می آورد. نگاه واقع بینانه به ماهیت، پیشینه، خصوصیات و زمینه های ظهور بنیادگرایی نشانگر آن است که این مفهوم با آن که تلازم با «اسلام گرایی» ندارد و صرفا یک تلقی خودبنیاد و منجمد از ظواهر دینی است، به عمد یا خطا یکسان با آن نگریسته شده است. نوشتار حاضر در بردارنده این موضوع است که جنبش های اسلامی بر ضد استبداد و استعمار، یا برای صیانت از آموزه های دینی شکل گرفته اند، اما«بنیادگرایی رادیکال»حاصل زمینه های غیر دینی است که با فاصله گیری از عقلانیت، از راه میانه و معتدل به دور افتاده و پیامدهای ناگوار اقتصادی، سیاسی، امنیتی و دینی را به دنبال آورده است. ضمن آن که بنیادگرایی منحصر در جهان اسلام و صرفا یک پدیده دینی نیز نبوده بلکه یک پدیده جهانی است که با اشکال متنوع در سراسر جهان پدیدار گشته و نظم نوین جهانی را به چالش کشیده است.

کلید واژگان: جهان، اسلام، بنیادگرایی، جنبش ها، زمینه های بنیاد گرایی، عوامل بنیاد گرایی

روزنه

عصر حاضر که با پیشرفت ها و پیامدهای گوارا و ناگوار آن از یک سو، و عقب گردها، خصوصیات و تنش های حاصل از آن، از سوی دیگر مشخص می شود، آبستن یک پدیده افراطی بنام«بنیادگرایی»است که در اشکال متنوع خود، عامل تعیین کننده در به چالش کشاندن نظم نوین جهانی است.

امروزه در جوار ناهنجاری های مزمن معنوی- اجتماعی که پیامد اتکاء اکتفا طلبانه به فهم خودبنیاد بشر است، انجماد نابخردانه بر درک سلیقه ای از دین و تصلب بر تفسیر متحجرانه از آموزه های دینی نیز سبب بروز مشکلات، ناامنی، بحران ها و ناگواری ها گشته، فقر، نبود آسایش و سلب آرامش آحاد بشر را در پی آورده است. روشن است که مفهوم مشکل آفرینی دگم اندیشی و یا تجمد دینی، اتهام زنی به دین در تحریک یا توجیه پدیده بنیادگرایی نیست؛ بلکه سعی این پژوهش مختصر آن است تا دامن دین را از چنین اتهام ناروا تنزیه نموده و به اثبات این ادعا بپردازد که بنیادگرایی متأثر از زمینه های غیر دینی است. بر مبنا و در قالب اصیل دین بروز پدیده بنیادگرایی اتفاق ناممکن است چه بسا آبشخور بسیاری از تندروی ها نه مذهب که تفسیر خود ساخته ی متدینین یا سمت، نسل، ملیت و… است.

جهان؛ قربانی بنیادگرایی

در جهان معاصر یهود و وهابیت به مثابه دو نماد بنیادگرایی که یکی با اصرار متحجرانه بر مذهب و دیگری با اتکاء متکبرانه بر ملیت همچون موریانه، موذیانه بر پیکر جامعه ی واحد انسانی افتاده و خشونت و زیاده خواهی را بر عرصه ی زندگی انسان ها مستولی کرده و جهان کمک ها را به دنیای کشمکش ها تبدیل نموده است. در قلمرو محدودتر لطمه های پیاپی بنیادگرایی دامنگیر تاریخ معاصر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان گردیده و انقلاب ناب اسلامی ملت را که علیه ستم و استعمار به راه افتاده بود، به بیراهه ی خشونت-های نژادی و مذهبی علیه هم کشاند و چندین دهه فقر و ستم، آوارگی و ویرانی و جنگ و عقب ماندگی را بر تن رنجور میهن و مردم ما تحمیل کرد و باعث ظهور توحش تمام عیار به نام «طالبان» و بالاخره سبب اشغال غربی به جای اشغال شرقی شد.

اگر از عقلانیت اعتدال جویانه و توسعه طلبی متدینانه پیروی می شد، افغانستان امروز جغرافیای ترس و فقر نبود و لذا ضرورت بررسی پدیده ناگوار «بنیادگرایی» نمودار می شود تا در پناه شناخت و تعیین عوامل و پیامدها، راه کار برون رفت از این ورطه ی هولناک را در یافته و برای تحقق سپهر توسعه یافتگی تا دروازه طلوع آن فردا تلاش نماییم.

مفهوم شناسی بنیادگرایی

تاریخچه پدیده «بنیادگرایی» (fundamentalism)  به دهه ی آغازین قرن بیستم میلادی بر می گردد و یک پدیده ای مربوط به دوره ی مدرن است که توسط پروتستان های محافظه کار مسیحی در واکنش به اتفاقات عصر مدرن مطرح شده است. (جهانبخش و حاتمی؛ نشریه هم میهن، 4/ 4/ 1386)

اصطلاح بنیادگرایی بنفسه حامل بار مثبت و ارزنده ی مراجعه به ریشه ها و اصول است. اما موضوع و منظور این تحقیق تند روی و جمود است که از آن به «رادیکالیسم» (radicalism) تعبیر می شود و صرفاً به تبعیت از اطلاق مصطلح امروزی است که بنیادگرایی سر زبان ها افتاده ولی در مراد همگانی تحجر و تندروی است که سزاوار تقبیح است نه اصول گرایی.

رادیکالیسم مشتق از ریشه «radix» به معنای ریشه و بنیاد است، اصطلاحی است که به گرایش تند اشعار دارد. (سید صادق حقیقت؛ فرهنگ واژه ها، ص295) اگر انسانیت انسان محصول بینش و گرایش او است، گرایش های انسانی مبتنی بر بینش او نسبت به جهان و انسان است و هرچه این بینش پست و محدود باشد گرایش او نیز به فراخور بینش او متناهی و حقیر خواهد بود. رادیکالیسم پیامد جهان بینی ناقص انسانی است که جز اندیشه و ایدئولوژی خود را بر نتافته و نفی می کند اگر ایده ای انکارگرایی که معنای دیگر آن عناد و لجاجت است، به ساحت رفتار کشانده شود، کشنده خواهد شد که کشتار و خشونت راهبرد اساسی رادیکالیسم است. اما در جهت مخالف، وارفتن بیش از حد نیز زمینه ساز لاادری گری و پوچ گرایی خواهد شد. سیاست تساهل و تسامح و پلورالیسم دینی پرورش یافته ی آن جبهه واروی و تفریط است که شکل تکامل یافته تر آن، بی خاصیتی و بی-مسئولیتی است. راه میانه و درست فقط با هدایت وحیانی از راه اعتماد بر داده های معتبر عقلی و نقلی زیر چتر و سیطره وحی میسر است.
 امروزه گفتمان های سه گانه ی متجمِّد، متجدِّد و مجدِّد (رشاد؛ 1384، ص133) تداعی گر سه رویکرد انسان معاصر به آموزه های دینی است که می توان در سایر حوزه ها نیز تعمیم داد؛ یعنی بشر امروز یا سنت گرایانه به دین، تاریخ، فلسفه و... پای بند است، یا نوگرایانه تمام معارف و رسوم سنتی را زیر سئوال برده و خواهان پی انداختن نظم تازه در تمام زوایای زندگی انسانی است و یا این که نقادانه و بخردانه وجوه ارزنده سنت و مدرنیته را تلفیق نموده و تفسیر سازگارانه از آن دو به دست می دهد. در این میان بنیادگرایی در تقابل با تجددگرایی هیچ نقدی را بر نمی تابد اما بنیادگرایی دینی با گفتمان متجمد رابطه ی سازگاری و میانه خوبی دارد، ولی رادیکالیسم نژادی می تواند متجمد یا متجدد باشد و با معیار فضیلت نژادی از چماق جمود و ابزار تجدد، در راه پیش برد برتری طلبی خود بهره ببرد.

ویژگی های بنیادگرایی دینی

با توجه به زمینه ها، عوامل و تاریخچه بنیادگرایی می توان بنیادگرایی دینی را که از آن به رادیکالیسم دینی در این تحقیق تعبیر می شود، به پای بندی تندروانه به دین تعریف کرد که دارای دو دسته شاخصه های ارزنده و ناپسند ذیل می باشد:
الف- شاخصه های ارزنده
1) جهت گیری های دین گروانه.
2) روحیه استبداد ستیزی.
3) مخالفت با سیاست های استعماری.

ب- شاخصه های ناپسند

1)    شدیداً باورمند به صحت آّموزه های دینی و مدعیات و تفاسیر خویش از آن آموزه ها است؛ چون یک جنبش دینی است.

2)    شدیداً بر سنت و مواریث سلف تصلب داشته و با نگاه قطعی به گذشته و آینده به درستی باورهای خود اذعان دارد؛ زیرا از راه اتکاء به دین و سنت بازگشت به گذشته ی ماقبل مدرن را در سر می پروراند.

3)    نسبت به تجدد و دست آوردهای آن به دیده تردید نگریسته و غالباً با آن سر ناسازگاری دارد؛ چون در واکنش به تمایلات سکولار و لیبرال مدرنیته و نسبی گرایی و کثرت گرایی مدرن پدید آمده است و نقش مدرنیته را تخریب تدریجی سنت ها و ارزش-های مذهبی می داند.

4)    انحصارگرا است؛ زیرا غیر خود را شایسته ی بهره مندی از مزایای اجتماعی و انسانی نمی داند.

5)    اقتدارگرا است؛ چون می خواهد با تسلط بر جهان مراد خود را استحکام و توسعه دهد.

6)    انعطاف ناپذیر است و مخالفت ستیزه جویانه را با رقبا دنبال می کند.

7)    شدیداً به حفظ ظواهر دینی پای بند است.

8)    عقلانیت گریز است؛ عدم باور به توانایی عقلی بنیادگرا را دچار تندروی و دور افتادن از اعتدال می کند.

برخی هم سه خصیصه دیگر را برای بنیادگرایی بر می شمارند:

الف) دارای طرحی برای کنترل بدن زنان است.

ب) یک شیوه ی کار سیاسی است که کثرت گرایی را رد می کند.

ج) نهضتی است که از ادغام دین و سیاست برای پیش برد اهداف خود حمایت می-کند. (ر. ک: سعید بابی، 1379، ص10 به نقل از گیتا ساگال و دیویس) اما این سه ویژگی نمی-تواند معرف بنیادگرایی باشد؛ زیرا بنیادگرایان فاقد برنامه های سیاسی- اقتصادی برای جامعه اند و صرفاً از روی ایمان و احساس به دفاع از باورهای خود می پردازند.

بنیادگرایی با این ممیزه ها و سایر خصوصیات خود هرچند از آغاز قرن بیستم میلادی مصطلح شده است، ولی سابقه ی دراز در تاریخ ادیان دارد. قرون وسطی و جنبش پروتستان در غرب، خوارج و سلفیه در اسلام و... از مظاهر رواج بنیادگرایی به شمار می آیند.

پیشینه تاریخی بنیادگرایی و جنبش های اجتماعی در دنیای اسلام

نگاه تاریخی به پدیده بنیادگرایی روشن می سازد که این پدیده، محصول کنش های تاریخی است و در واکنش به اتفاقات و برای دفاع از هنجارها و اصول مورد پذیرش خود پدیده آمده است. نزول اقتدار دینی در غرب پس از رنسانس، سبب شد تا جنبش پروتستان بین سال های(1912- 1910م) جزوه های را به نام(truth the of testimony A:fundamental) یعنی بنیادگرایی گواه حقیقت، در برابر تاخت و تاز مدرنیسم و در نقد از لیبرالیسم و جانب داری از ایمان خشک و مطلق مبتنی بر درک بنیادگرایانه از دین منتشر کند.(ابوالفضل شکوری؛ اندیشه جامعه، ش21) بنیادگرایی مسیحی به منظور متحد کردن مسیحیان حول محور مبانی اعتقادی و محوری ترین آموزه آن که متیقن بودن کتاب مقدس باشد، شکل گرفت و اکثر گروه های فرقه ای و تعدادی از تعمیدگرایان و پرسپیتری ها و لوتری ها را که جزو خانواده های فرقه ای مسیحیت اند شامل می شود.(رابرت مک آفی برون، 1382، ص76 و 46).

اما پیشینه ی بنیادگرایی مصطلح و امروزی در جهان اسـلام، به نهضـت ها و حرکت-های سیاسی- اسلامی بر می گردد که در راه ایجاد حکومت اسلامی راه اندازی شده اند نظیر جنبش های جهادی کهن در آفریقا، نهضت المرابطون در اوایل قرن یازدهم میلادی با شعار بازگشت به عصر طلایی پیامبر و خلفای راشدین، قیام علیه نابرابری ها و بی-عدالتی ها را آغاز نمود و بالاخره به تشکیل دولت در مراکش منجر شد و یک قرن بعد در اوایل قرن دوازدهم میلادی نهضت الموحدین علاوه بر مراکش بر سراسر مغرب و نیز الجزایر، تونس و اسپانیا چیره گشت و زعامت هردو جنبش اسلامی با صوفیانی همچون عبدالله بن یاسین و ابن تومرت بود که علی رغم مشی صوفیانه از مکاتب اشعری و ظاهری نیز متأثر بودند(دخانیاتی، 1358، ص71) با تصرف مصر، لیبی، تونس و الجزایر توسط امپراطوری عثمانی در اوایل قرن شانزدهم میلادی و حکومت چهار قرن آن بر این بلاد، نهضت های اسلامی نیز تقویت شدند و در قرن هیجدهم میلادی گینه، سنگال و مالی نیز از این نهضت متأثر گشته و طایفه ی «فولانی» به تأسیس امام نشین هایی همت گماشتند. شیخ عثمان دان فودیو جدی ترین نهضت دینی را در اواخر قرن هیجده ی میلادی در آفریقا به راه انداخت و دولتی را در نیجیریه به وجود آورد و طریقه ی تیجانیه با شعار «اسلام برای فقراء» توسط احمد التیجانی در الجزایر طی سال های(1815- 1737م) به وجود آمد و الحاج عمر در دهه ی(1840م) این طریقت مذهبی را به صورت جنبش سیاسی در آورد که حتی از توسل به سلاح نیز خود داری نمی کردند ولی سر انجام استعمار خارجی و اختلاف داخلی این نهضت تیجانی را در سیطره ی اشغال فرانسه در اواخر قرن نوزدهم میلادی برد.(ر. ک: دیوید سن بزیل، 1356، ص427 و سرتوماس ارنولد، 1358، ص241) و اماجنبش سنوسیه که در(1837م)به رهبری سید محمد بن علی السنوی(1859- 1791م) شکل گرفت، شعبه دوم از طریقه اخضریه ادریسیه بود در کنار شعبه اول آن که به فرقه «امیر غنیه»یاد می شد و در واکنش به تسلط استعمار غربی مخصوصاً فرانسه بر الجزایر(1930م) و دیگر نقاط آفریقا قد بر افراشت و با فرار از الجزایر تا آن جا پیش رفت که دولت مستقل در سیرنائیک ایجاد کرد که بعداً در سراسر لیبی گسترش یافت. (موثقی سید احمد، 1377، ص223- 219)

در سودان هم که تا اوایل دهه هشتاد قرن نوزدهم میلادی از سه سو تحت ظلم انگلستان و حکام ترک غرب زده مصری و اشراف داخلی بود. جنبش اصلاحی و ضد استعماری مهدی سودانی (1881م) به رهبری محمد احمد بن عبدالله در(1885- 1843م) شروع شد و از او به مهدی موعود یاد می شد و لذا قیام او را قیام مهدی سودانی نام داده اند. ارتش منظم او توانست بر حاکم مصری سودان و نیروهای انگلیسی فائق آید و "ام درمان" را پایتخت خود اعلام کرد. ولی حدود یک دهه و نیم بعد در (1899م) از استعمار انگلیس و لشکر کشی های او شکست خورد و سودان در (1955م) به طوركامل مستعمره انگلستان گردید.(پی ام هالت، 129- 95) این نهضت های بزرگ اسلامی در کنار نهضت های کوچکی که توسط ناصرالدین، طی سال های(1366، 1677- 1673م) در موریتانی و ملک دوداسی در دهه ی (1690م) در کامبیا و ایجاد دولت اسلامی توسط ابراهیم سوری در (1776م) و یا حرکت اسلامی که در نوار مرکزی سودان توسط عثمان دان فودی(1817- 1754م) تحت عنوان نهضت «سوکوتوسیپت» ایجاد شد و تا چاد و نیجیره پیش رفت(مقدمه بر بنیادگرایی در اسلام، در اندیشه جامعه، ش21)، همگی از نهضت های سیاسی اسلامی و ضد استعماری به شمار می آیند که غربیان از چنین حرکت ها به بنیادگرایی یاد می کنند.

مهم ترین جنبش بنیادگرا، جنبش وهابیت در عربستان سعودی است که در قرن هیجدهم میلادی توسط محمد بن عبدالوهاب (1792- 1703م) ایجاد شد. دعوت او که با شعار «مبارزه با بدعت و خرافه در اسلام و بازگشت به سنت های حقیقی» شروع شده بود، با مخالفت های زیادی مواجه شد که ناگزیر به ترک عربستان و سفر به عراق، شام، اصفهان و قم شد و با رجعت به عربستان و سپس مرگ پدرش عبدالوهاب در (1153ق) آشکارا به تبلیغ عقاید خود پرداخت و در (1156ق) به امیر آن بلد پناه آورد و سپس به دُرعیه رفت و به امیر آن محمد بن سعود پناهنده شد و پیمان دو طرفه میان آنان منعقد شد که تحت پوشش جهاد در راه خدا به زور شمشیر ابن سعود، به پیش روی ادامه دادند و حتی بلاد مجاور نیز از آسیب آنان در امان نماندند و در(1225- 1216ق)بارگاه امامان شیعه در نجف و کربلا تخریب شد و بین 5 تا 20 هزار نفر شیعه کشته شدند (فراتی، 1387، ص201- 119 و بجنوردی، ج8، ص150- 149) و امروز نیز این جنبش و دنباله-های فکری آن در سطحی نگری، عدم عقلانیت، اعمال تخریبی، فرقه ای، تندروی و جمود در عالم اسلام مشهور اند.

در هند نیـز جنبـش شاه ولی الله دهـلوی در ادامـه ی مبارزات ضد استعماری حیدر علی(1782- 1716م) در واکنش به انحطاط و زوال جامعه و استعمار انگلسی، به منظور اصلاح طلبی دینی و مبارزه ضد استعماری ایجاد شد و عبدالعزیز پسر او و سپس شاه اسماعیل نوه دهلوی، جنبش اصلاح طلبی او را به یک جنبش سیاسی- اجتماعی تبدیل کرد. این نهضت، نهادینه کردن نظام خلافت اولیه صدر اسلام را نیز دنبال می کرد.(عزیز احمد، 1367، ص17- 14) و نیز در همین هند جنبش هندی خلافت به رهبری محمد علی و شوکت علی در اوایل قرن بیستم میلادی شکل گرفت. «کمراد» عنوان نشریه این جنبش بود که بیانگر مواضع آن به شمار می آمد(موثقی، پیشین، ص290- 288) و این نهضت در ادامه جنبش شاه ولی الله و نیز نهضت سید احمد بارلی که به جنبش طریقه محمدی یاد می شد، شکل گرفته بود و متأثر از آن دو، نیز در مبارزه ضد استعماری و جهاد علیه غیر مسلمانان بود. هرچند جنبش طریقه ی محمدی در اثر نفاق و تبلیغات مخالفین به شکست انجامید ولی صورتی از آن در قالب «تی تومیر»در بنگال غربی و جنبش فرائضیه و جنبش علمای دیوسفید و مدرسه ندوه العلماء ادامه یافت (فراتی عبدالوهاب، پیشین، ص267) اما نهضت خلافت به زعامت برادران علی و شبلی نعمانی، ابوالکلام آزاده، مولانا حسین احمد مدنی، مختار احمد انصاری، احمد خان، مولانا حسرت موهانی، عبدالله سندی و عبدالباری و متأثر از جنبش اصلاحی سید جمال الدین، با روشنفکری و اصلاح نگری به پیش رفت و نشریه «الهلال» مبین مواضع وخواسته های این جنبش بود که توسط ابوالکلام اداره می-شد(موثقی، پیشین، ص286) و چون در پی در انداختن خلافت اسلامی و تشکیل امت بودند، بر آنان جنبش خلافت اطلاق می شود.

اما نهضت معاصر و مؤثر که در ذیقعده (1347ق) به دست حسن البناء(1368- 1324ق) در اسماعلیه مصر پایه گذاری شد و عنوان «اخوان المسلمین» به خود نهاد و سپس به صورت یک حزب نیرومند دینی در مصر ظاهر شد که به دفاع از ملت فلسطین و مخالفت با پیمان مصر و انگلستان و تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی دست یازید، تا آن که ملک فاروق به دولت تفراشی پاشا دستور انحلال این حزب را در صفر(1368ق) و دسامبر(1948م) صادر کرد و تفراشی خود قربانی این دستور شد. با شهادت حسن البناء در جمادی الاولی (1369ق) حسن اسماعیل هضیبی مخفیانه به جای بنّاء رهبری این جمعیت را به عهده گرفت و بعد از او عمر تلمسانی در(1406ق)و سپس محمد حامد ابونصر، رهبری این تشکیل فراملی را عهده دار شدند.(فراتی، پیشین، ص217- 212)

در طول دهه(1970م) سه گروه مهم دیگر به نام های:« منظمهالتحریرالاسلامی» به رهبری صالح سریه، «جماعهالمسلمین»به رهبری شکری مصطفی و «منظمه الجهاد» که از منظمهالتحریر به «شباب المحمد» و از جماعه المسلمین به «التکفیر و الهجره» نیز یاد می شود، در ادامه ایدئولوژی اخوان المسلمین تشکیل شدند. صرفاً منظمه التحریر الاسلامی در پی ایجاد حکومت اسلامی، استراتژی رادیکال تر را دنبال می کرد و سید قطب رهبر میانه روی بود که نقش حلقه ارتباطی میان سازمان های اسلامی در مصر را بازی می-کرد. سازمان «الجهاد» حزب بنیادگرای اسلامی بود که برای مقابله با حکومت ضد دینی سادات، او را ترور کرد و خواهان اجرای شریعت اسلامی بود و احزاب کوچک تر دیگر هم-چون «جماعه الحرکیه، جماعهالعزلهالسعودیه و جماعهالتکفیر» نیز از زادگان این احزاب مهم تر به شمار می آیند. (هرایر کمیجان، 1377، ص164)

در الجزایر «جبهه اسلامی برای نجات» در دهم مارس(1989م) اعلام موجودیت کرد، ولی این جبهه دچار ایدئولوژی خود متناقض در درون سازمان بود؛ زیرا از دو جناح سلفی و میانه رو تشکیل شده بود که سلفیون از جنبش وهابیت متأثر بودند و جناح میـانه رو از سید قطب و غزالی، اثر پذیرفته بود. اما استراتژی این جبهه بر مبنای مبارزه با رژیم حاکم و مقابله با غرب زدگی و در راستای احیای حکومت اسلامی، شکل گرفته بود که عباس مدنی و سایر رهبران، این شعارها را ابراز می کردند. (فراتی عبدالوهاب، پیشین، ص243- 240)

جنبش های اصلاحی- اسلامی اندونزی نیز که برای مبارزه با استعمار پرتغالی ها، انگلسی ها و هلندی ها به رهبری سلطان عبدالفتاح بنتالی، سورا پاتی، سونان ماس و دیپونگورو، در فاصله ی هفدهم تا نوزدهم میلادی اعلام موجودیت کردند و جنبش های اسلامی در اندونزی قبل از (1949م) یعنی سال استقلال آن کشور که علیه اشغال و استعمار غربیان بود، قیام البدری، نهضت علمای دین، حزب پارتی سریکات اسلام اندونزی و حزب سیاسی طریقه الاسلام از این دسته مبارزات به شمار می آیند و پس از استقلال جنبش های نظیر جنبش محمدیه برای اجرای شریعت اسلامی و حل مشکلات عقب ماندگی و... فعالیت داشته اند.(موثقی سید احمد، پیشین، ص338- 335)

مروری کوتاه بر عمده ترین جنبش های اسلامی نشان می دهد که اکثر این نهضت ها در برابر استعمار و با سرشت سیاسی- اصلاحی به وجود آمده اند. به جز جنبش وهابیت، یا جناحی از جبهه نجات الجزایر، یا حزب التکفیر در مصر و... که متأثر از وهابیت، مشی بنیادگرایانه مصطلح امروز را تعقیب می کنند و در عصر حاضر نیز جنبش های پاکستانی نظیر جماعت اسلامی که در 26 اوت (1941م) در لاهور به رهبری مولانا مودودی، تأسیس شد و یا جمعیت علمای اسلام  که در (1867م) از مدرسه دیوبند در ایالت «ابارا پاراداس» هند سر بر آورد و امروزه تحت رهبری فضل الرحمان و سمیع الحق در دو گروه فعالیت دارند و جمعیت علمای پاکستان که از(1848م) به احزاب اسلامی اضافه شده و جمعیت اهل حدیث و یا سپاه صحابه که از ششم سپتامبر (1958م) در شهر «جنگ پنجاب» توسط مولانا حق نواز جنگ جوی، تأسیس شد. (عارفی، 1382، ص125- 95) عمده ترین انگیزه تأسیس این احزاب متأسفانه مقابله مذهبی بوده است و حتی تحریک جعفریه پاکستان که یک حزب شیعی است و در (1979م) در ایالت پنجاب توسط علمای شیعی پاکستان تأسیس شد (عارفی، پیشین، ص121) به منظور مقابله مذهبی با سنی ها و حفظ آموزه ها و شعایر مذهبی، شکل گرفته است.

شاید دلیل عمده تشکیل این احزاب در پاکستان، حکومت بنیادگرای ضیاء الحق باشد که وجهه دینی را در پاکستان پر رنگ کرد و به تبع آن حساسیت های مذهبی نیز روز به روز بیشتر شد تا به جنگ ها و مبارزات مذهبی کشیده شد (گودوین ویلیام، 1383، ص58) و مدارس دینی در طول حکومت ضیاء الحق از 900 مدرسه به 8000 مدرسه ی ثبت شده و 25000 مدرسه ی ثبت نشده در پایان حکومت ضیاء الحق رسیده بود. (شکوری، اندیشه جامعه، ش21).

تبیین رابطه بنیادگرایی و رادیکالیسم

برخی با بر شمردن تفاوت های برای این دو نحله در عین پای بندی آن دو به:

الف) جریان بیگانه و به خصوص غرب ستیزی.

ب) احیاء و بازسازی تفکر دینی.

ج) بازگشت به اسلام اصیل.

د) ایجاد هماهنگی میان تعالیم دینی و مقتضیات زمان، تفاوت های شان را در چند حوزه متذکر می شوند که بیشتر به اختلاف لفظی می ماند:

1)  در حوزه بازگشت به قرآن؛ بنیادگرایی به سطحی و ظاهرگرایی و به مخالفت با تعمق و تأویل و رادیکالیسم را به ژرف نگری توصیف می کنند.

2)   در مراجعه به سنت؛ بنیادگرایی به اکتفاء به ظاهر حدیث و مخالفت با نقد عقلی و رادیکالیسم را به توجه به بررسی عقلی وصف می شوند.

3)  در حوزه سنت سلف؛ بنیادگرایی با اتکاء بر سلف بر نفی خلف می پردازند و رادیکالیسم هم چون مصلحان شیعی ضمن توجه و تأکید بر سنت سلف به خلف نیز عنایت دارند.

4)  در حوزه همبستگی مسلمین؛ بنیادگرایی را به ایجاد امت متحد و در قالب وحدت مذهبی و رادیکالیسم را به ایجاد وحدت کافه ای مسلمین در برابر سلطه ی استعماری، مؤثر می دانند.

5)    در حوزه عقلانی کردن معارف اسلامی؛ بنیادگرایی را با تأثر از مکتب وهابی، ابن تیمیه و غزالی یک گرایش ضد عقلی و رادیکالیسم را با تکیه بر اجتهاد و اعتماد بر عقل، پاسخگوی نیازهای زمان می شمارند. (فراتی، پیشین، ص196- 191)

اما واقعیت آن است که بنیادگرایی و رادیکالیسم عباره الاخری هم و عین هم اند و این تفاوت ها، تمایزات میان متجمدان و مجددان را عنوان می کند، نه بنیادگرایی و رادیکالیسم را و بنیادگرایی، رادیکالیسم و متجمد هرسه عنوان منطبق بر یک نحله ی فکری تندرو است و اما مجددان که امثال سید جمال، عبده، رشید رضا، امام خمینی، اقبال و... را در بر می گیرد، جریان نو ظهور در عالم اسلام است که به توانایی ها، استعدادها و ظرفیت های انسانی، ارزشی، فرهنگی، علمی و... عالم اسلام اعتماد داشته و خواهان نگرش بخردانه و نوگرایانه و در عین حال ضد استعماری، در درون اسلامند مگر آن که با پذیرش نزاع لفظی، مجددان را رادیکال بخوانیم که اتهام رادیکال و تندروی به مجددان، یک نسبت ناروا است، ضمن آن که سنت گرایی و بنیادگرایی، در عین هم خانواده بودن، تفاوت اساسی با هم دارند. سنت گرایان به صورت مستدل و با توجیه و تفسیر حکمی متون دینی و شریعت روی می آورند و نقادانه از مدرنیته فاصله می گیرند و دارای تحصیلات عالی اند، ولی بنیادگرایان افراد کم سواد و یا بی سوادند که از روی احساس، ستیزه جویانه، منجمد و کورکورانه از ظواهر آموزه های دینی فهم محدود داشته و خواستار غلبه مزورانه بر عالم و آدمند.

زمینه ها و عوامل بنیادگرایی

بنیادگرایی به مثابه ی مفهومی که ریشه در اصول گرایی، وجهه ی سیاسی نیز به خود گرفته است و غرب سکولار با فراست تمام، عقل ستیزی و تحجر را به اسلام سیاسی نسبت داده و چنین تلقی اصول گرایانه از اسلام را، بنیادگرایی می نامد. حال آن که بنیادگرایی مصطلح آنان که همان رادیکالیسم دینی است تنها یک تفسیر آزار دهنده از اسلام است که نه تنها باعث رعب و هراس جهان کنونی شده است بلکه باعث اذیت مسلمین و از بین بردن وجهه ی اسلام نیز گشته است. اما این پدیده خطر آفرین که بارها در موارد لازم مورد حمایت غربی ها نیز قرار گرفته است تا از راه هراس آفرینی و دشمن تراشی، نیازهای استعماری شان را تأمین کنند، ناشی از زمینه ها و عواملی است که واکنش بنیادگرایانه را به پا داشته اند:

الف) سنت: هرچند سنت گرایی و بنیادگرایی مرادف هم نیستند؛ زیرا سنت در برابر مدرنیته مطرح است و بنیادگرایی به مفهوم تفسیر، باور تنگ نظرانه و جامد از دین در مقابل با روشنفکری واقع می شود، اما سنت استعداد آن را دارد که خواستگاه و زمینه ساز بنیادگرایی گردد و علاقه ی افراطی به گذشته و گذشته باوری مفرط، زمینه ی بنیادگرایی را فراهم می آورد، به قول آقای زید آبادی:«بنیادگرایی به حفظ و احیای سنت توظیف شده تا در برابر هجوم مدرنیته تاب آورد اما به محض شکل گیری بنیادگرایی، سنت و ارزش های سنتی نخستین قربانیان انحراف بنیادگرایی قرار می گیرند»(زید آبادی، شهروند، ش38) یعنی بنیادگرایان دربرابر توسعه طلبی خود تمام قیود دست و پاگیر بنیادگرایی را با توجیهات مشخص از سر راه برداشته و نظام ارزشی سنتی را که مانع افراطی گری آنان است به حاشیه رانده و به یک غول بی رحم و بی اصول مبدل می شود و از طرفی دیگر خود دفاع نامنطقی و بی رحمانه از سنت نیز به انزوای سنت و بد بینی عمومی نسبت به سنت منجر می شود.

ب) انحصار طلبی: خود خواهی های مذهبی و نژادی زمینه ی دیگر بنیادگرایی است؛ به این بیان که هرگاه فردی، گروهی، امتی و ملتی خواهان حصر تمام مزایای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی و... برای خویش بود، با نگرش مستبدانه و تنگ نظرانه هم امتیازات را برای جنس خویش بخواهد و با استبداد و تنگ نظری بر این زیاده طلبی اصرار ورزد، خود به خود به بنیادگرایی منجر می شود. عوامل انحصار طلبی اعم از این که ویژه-خواری، قلدر مآبی، زمینه های جمعیتی، تاریخی و... باشد، تلقی انحصار خواهی را رقم می زند و تبعیت از این طمع بی پایان استکباری، فرد و جمع انحصار طلب را تا مرز بنیادگرایی، تندروی و افراط بر این زیاده خواهی هایش به پیش می برد و اگر هم این ایده-ای انحصارگرایی مجهز به امکانات ویران گر باشد، بحرانی از خشونت را در پی می آورد که نمونه بارز آن را در جریان انقلاب های اخیر عربی- اسلامی و بنیادگرایی دیکتاتوران انحصار طلب عرب، به وضوح می بینیم.

هرچند این بنیادگرایی از سنخ بنیادگرایی دینی و با اهداف حفظ و احیای دین نیست، اما یک بنیادگرایی سلطه جویانه است که با اهداف حفظ و صیانت از نظام سلطنتی به اجرا در می آید و مصداق بنیادگرایی سیاسی و اقتدار طلبانه تلقی می شود.

ج) ظاهرگرایی دینی:  هرچند می توان در ذیل سنت نیز ظاهرگرایی و قشری گری دینی را جا زد، اما از آن جا که رابطه ی میان سنت و دین، عموم و خصوص مطلق است و دین جزئی از سنت به شمار می آید نه تمام آن ، لذا ظاهرگرایی دینی به معنای عدم اعتناء به محتوا و بطن متون دینی و یک تلقی قشری ساده و بسته از دین است، می تواند زمینه-ساز بنیادگرایی گردد.

بنیادگرایی طالبانی محصول این تفسیر ابتدایی، ظاهری و ریاکارانه از متون دینی بود و ظاهر گرایی از آن جا که با عقلانیت سر ناسازگاری دارد و از برداشت سطحی و تمرکز بر متن جانبداری می کند و عقل انسان را فاقد توان درک مراد متون دینی می داند، در محیط جدا از دخالت خرد انسانی پیام متون را تفسیر و توجیه می کند و لذا به برداشت متحجرانه، بسیط و غیر عاقلانه از دین منجر شده و دفاع رادیکال و جان فشانانه همراه با نفی و انکار باور مخالف، زمینه ی بنیادگرایی مذهبی را فراهم می آورد و ارتجاع و تحجر در دامن همین بنیادگرایی پرورده شده و برای سرنوشت انسانی مشکل ساز می شود.

د) اقامه احکام شریعت (عارفی، 1382، ص76): در جامعه دینی به پاداشتن شعایر، رعایت ظواهر و عمل بر طبق شریعت دینی و اجرای آن در جامعه، دغدغه ی متدینان به حساب می آید. در این میان گروه ها و احزاب دینی چه بسا بر مبنای این نیاز و مسئولیت به زمین مانده با نگاه مسئولیت پذیری و از باب تکلیف شرعی خود را مکلف به اجرای دستورات شریعت می دانند.

ظهور این پدیده در دولت های که حکومت غیر دینی دارند به تناسب زمینه ها و نیازهای بیشتر به اجرای احکام دینی بیشتر است و تشکل هایی که بدین صورت ابراز وجود می کنند چون خود مختارانه، مقابله جویانه و خارج از دایره ی حکومت عمل می کنند، گرایش به تند روی و بنیادگرایی دارند.

ه) حاکمیت سکولار و لائیک: حکومت دین ستیز یا حد اقل دین گریز، عامل دیگری برای ظهور جنبش های بنیادگرا است، چنانچه در عامل قبلی- اقامه احکا م شریعت- اشاره شد احزاب سیاسی- مذهبی در قبال رفتار غیردینی حکومت، واکنش های معارضه طلبانه را از خود بروز می دهند، تجربه ای که در کشور پاکستان رقم خورد و احزاب بنیادگرای مذهبی نظیر«تنظیم اسلامی» به رهبری سرار احمد در (1975م)، «جماعهالمسلین» به رهبری مسعود احمد، «تحریک منهاج القرآن» به رهبری طاهر القادری در واکنش به سکولاری-گری حکومت و با هدف تغیر نظام کشور به وجود آمدند،(عارفی، پیشین، ص84، ) و «تحریک نظام مصطفی» در (1977م) برای جلوگیری از پیروزی حزب سکولار مردم به رهبری ذوالفقار علی بوتو به وجود آمد.(عارفی، پیشین، ص112)

و) جوّ منطقه ای: الگوگیری از خیزش ها، جنبش و جهادهای منطقه ای تأثیر بسزا در تحریک روحیه انقلابی گری و پدید آمدن نهضت های دینی دارد، امری که فی الحال در دنیای عرب به خوبی مشهود است و به تصریح پروفسور حافظ سعید رهبر لشکر طیبه پاکستان، جهادهای معاصر با جهاد ملت افغانستان در برابر شوروی متأثر و ثمره جهاد ملت افغانستان است.(عارفی، پیشین، ص91، به نقل از ماهنامه المسلم) بی تردید این الگوگیری گاهی به شکل ارزنده و ضد استبدادی و استعمار ستیزانه صورت می گیرد و گاهی هم دچار انحراف گشته و به تندروی ها و بنیادگرایی ها می انجامد.

ز) عامل اقتصادی: زمینه مهم دیگر برای یک نهضت مردمی، نابرابری های اقتصادی است که با هدف ایجاد عدالت و نفی ویژه خواری شکل می گیرد و از توزیع عادلانه ثروت و امکانات ملی جانب داری می کند. منشأ گسترش افکار انقلابی کمونیسم و سوسیالیسم در جهان محرومیت های اقتصادی و شعارهای فقیر پسند آنان بود که کارل مارکس و فریدرش انگلس کمونیسم را نبردی میان طبقه ی کارگر و ستم گر معرفی می کردند. (Michael baron، 1383، ج2، ص1097)

ح) دموکراسی خواهی: هرچند حکومت مردمی خواسته بنیادگرایان نیست بلکه آنان اقتدارگرا بوده و به حکومت خلافتی و موروثی و... بیشتر مایلند هم چنان که مجمع خلق بنیادگرا، انور سادات را به عنوان خلیفه ی مسلمین پس از خلفای راشدین معرفی می کردند. (هرایر دکمیجان، پیشین، ص162) اما دموکراسی خواهی زمینه ساز جنبش ها و قیام های مردمی است و اگر زعامت قیام های ضد سلطنتی و انتصابی در دست بنیادگرایان افتد، دموکراسی خواهی زمینه فراهم آمده برای احیاء و پیدایش بنیادگرایی است. در غرب دموکراسی مسیحی در برابر لیبرالیسم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم قرن نوزدهم میلادی در دهه(1930م) شکل سازمانی یافت و خواهان توجه به کارگران و فقیران و ایفای نقش حمایتی دولت از گروه های میانه و برقراری روابط بین المللی گسترده گردید. (paulesijmund، ج2، ص692 و 695) در دنیای اسلام نیز انقلاب های اسلامی با ماهیت مردمی و سرشت دموکراتیک رخ می دهند؛ هم چون انقلاب اسلامی ایران. (shireen thenter، ج1، ص346)

ط) اهداف سلطه جویانه و استعماری: مصداق بارز آن جنبش«طالبان» در افغانستان است که محصول ایده ی تسلط جویانه ی امریکا، پاکستان و دست پروده شریعت وهابیت عربستان سعودی بود (پیترمارسدن، 1388، ص75، 110 و 183) که با هدف تسلط و مهار قدرت های منطقه و نفوذ سلطه خویش جنبش طالبان را پدید آورده و پرورده بودند. قربانی دیگر سلطه جویی مسلمانانی اند،که در صربستان قتل عام شدند و یا در جریان تخریب مسجد بابری در هند به خاک و خون کشیده شدند.

اشاره به این زمینه ها و عوامل بدین معنا نیست که هر کدام از این ها نقش مستقل در پدید آمدن بنیادگرایی دارند، بلکه بدین مفهوم است که هر یک از این زمینه ها و عوامل باعث ظهور جنبش های اجتماعی می شوند و چون بنیادگرایی یک پدیده اجتماعی- دینی است، در ظرفیت فراهم آمده از این زمینه ها و عوامل رشد و نمو می کند. به عنوان مثال دموکراسی خواهی در آرمان مکتب بنیادگرایی جای ندارد، اما می تواند در فضای دموکراتیک قد برافراشته و رشد کند، هرگاه هدایت انقلاب ها دچار افراط شد بنیاد گرایی سر بر می آورد، ضمن آن که نمی توان بر تمام جنبش های دینی- مردمی بنیادگرایی اطلاق کرد و باید بنیادگرایی را از دین گرایی تفکیک کرد؛ زیرا تدین بخردانه، نه تنها مشکل آفرین نیست؛ بلکه تنها راه حل مشکلات جامعه ی انسانی است و هم این که اغلب عواملی که منجر به ایجاد جنبش های گشته اند سنخیتی با آرمان های اسلام گرایانه ندارند ضمن آن که هر جنبشی هم منتهی به بنیادگرایی نشده است، بلکه جریان های سلفی و وهابی که بنیادگرایی را پیشینه ی خویش ساخته اند محصول افراط و عدم به کارگیری عقلانیت و تحجر و انجماد بر ظواهر و تفسیر سلیقه ای از دینند نه پرورش یافته مکتب حقیقی اسلام. ظهور پدیده غیر عقلانی و تحجر و بنیادگرایی محصور در عالم اسلام یا شرق نیست بلکه یک اتفاق ممکن در همه جای دنیا و در تمام فرهنگ هاست.

نسبت ناروای بنیادگرایی به جنبش های انقلابی در اسلام

به هرحال بنیادگرایی نه به مفهوم مقابله با استعمار غربی؛ بلکه به مثابه ی جنبشی که دارای خصوصیات ذیل است:
1)    ظاهرگرایی و قشرگرایی.
2)    ستیزه جویی و انعطاف ناپذیری.
3)    تصور منجی داشتن و خود را نجات دهنده انحصاری دانستن و دگم اندیشی.
4)    مردود شمردن کثرت گرایی و به یک معنا بسته، منجمد و متعصب بودن و تک نگری در مسایل سیاسی و دینی.
5)    نگاه قطعی به گذشته مثل آینده.
6)    درک خرافی، تنگ نظرانه و منجمد به مذهب.
7)    ناسازگاری با عقلانیت و مظاهر عقلانیت اسلامی.
8)    اقتدارگرایی.
9)    انحصارگرایی.
10)  سخت گیری به امور مذهبی، اجتماعی و...
 

قلمرو کوچک تری را شامل می شود و بر احزاب و جنبش های اصلاحی، انقلابی و اسلامی که برای دفاع از هویت، حیثیت و حقوق ملت خویش ایجاد شده اند نظیر اکثر جنبش های اسلامی در لبنان، فلسطین و سایر بلاد اسلامی به هیچ وجه خاصیت بنیادگرایی ندارند و چه بسا این خصوصیات عمده و سایر خصوصیت های یک جریان بنیادگرا در جنبش ها و جریانات غیر اسلامی نظیر حزب «جاناتا» در هند که فاجعه کشتار و تخریب مسجد بابری را رقم زد و یا ائتلاف مسیحی در غرب و حزب افراطی «لیکود» در اسرائیل و تشکل های پیرو الهیات آزادی بخش در آمریکای لاتین و جنبش های نژاد پرستی و اجتماعی غربی و شرقی دیگر که با خشونت تمام و تندروانه در صدد القای آموزه ها و نفی مخالفان خود است، نیز یافت شود. هرچند وهابیان و دنباله های سلفی آنان نظیر طالبان و القاعده جزو بنیادگرایان به شمار می آیند. اما این بنیادگرایی خشونت پیشه در غرب دموکراتیک، بیشتر از شرق است و چون در غرب مذهب اصالت و اهمیت ندارد، جنبش های بنیادگرای نژادی، جنسیتی و حتی مذهبی چنان چه در عربستان و یا در چچن، هند و... مسلمانان قتل عام می شوند، همگی مصادیق بنیادگرایی اند چه عنوان مذهبی، یا ملیتی و یا جنسیتی شرقی یا غربی داشته باشد.

چنان که بابی سعید در کتابش به خوبی تبیین نموده است، اسلام گرایی هرگز با بنیادگرایی مرادف نیست؛ زیرا اسلام گرایی سبب رشد و توسعه و بنیادگرایی عامل عقب ماندگی و نا امنی است (بابی سعید، هراس بنیادین، ص26- 14) بنیادگرایی برچسب  نسنجیده و اهانت آمیز به جنبش های اسلامی- انقلابی و اندیشه های سیاسی- اسلامی معاصر است و چه بسا آلت دست قدرت های مستعمر و مجری سیاست های استکباری آنان نیز قرار می گیرد همان گونه که طالبان، القاعده و وهابیت چنین اند.

پیامدها

هزینه ای که بنیادگرایی بر جامعه جهانی، اقتصاد، دین، امنیت، سیاست و ثبات آن تحمیل نموده است، بی شک بزرگ ترین هزینه ای است که یک پدیده اجتماعی- سیاسی در پی آورده است. از جمله پیامدهای تلخ و جبران ناپذیر بنیادگرایی رادیکال بر جوامع انسانی فقر، تفرقه، خشونت و نا امنی، ترور و کشتار، مشکلات روحی و روانی، عقب ماندگی و مهاجرت، اشغال گری و تسلط بیگانگان بر ممالکی که به پیروی یا بنیادگرایی متهمند، هدر رفتن ثروت ها، امکانات و استعدادهای انسانی، بدنام شدن ادیان، سیطره ی معیارهای توسعه نیافتگی و... را می توان بر شمرد. ضمن آن که تولید و تشدید احساس هراس در مستبدان، مستعمران و دین ستیزان و ایجاد روحیه پیکارجویی در برابر آنان از عواقب ارزشمند آن است که اگر این باورمندی، با عقلانیت هدفمند و خط مشی های قاعده مند و دموکراتیک همراه گردد، قطعا جهان شاهد ظهور مشی معتدل در مسیر تحقق آرزوهای ایده آل انسانی خواهد بود.

نتیجه

آن چه از فرایند این پژوهه مختصر و بررسی پیشینه، زمینه ها و عوامل بنیادگرایی به دست می آید این است که:

دین و به ویژه اسلام سبب بنیادگرایی نمی شود؛ بلکه تلقی ها و تفسیرهای سلیقه ای و قشری از دین است که به ظهور پدیده بنیادگرایی منجر می شود. بسیاری از جنبش های مردمی که در برابر استبداد و با سرشت ضد استعماری و برای دفاع و صیانت از آموزه های دینی به وجود آمده اند و باید چنین مقاومت های دموکراتیک را که ریشه در اسلام گرایی اصیل دارند، از جنبش های ستیزه جویی فاقد عقلانیت تفکیک کرد و پیامدهای ناگوار بنیادگرایی دست آورد خشونت های این قبیل جنبش های است که صرفاً از سر احساس و ایمان خودبنیاد، اعمال نظر می کنند.

انتساب و حصر بنیادگرایی صرفاً به دین اسلام، یک اتهام ناروا است و حال آن که مسلمانان قربانیان بنیادگرایی فرقه ای در درون جهان اسلام و بنیادگرایی دینی در عربستان، هند، چین، چچن و... بوده اند و امروزه نیز مسلمانانی که قربانی حفط شعایر دینی شان در کشورهای غربی می شوند، جزو قربانیان رفتار بنیادگرایانه آنانند و هیچ تفاوتی میان بنیادگرایی منقبض دینی و منبسط ضد دینی نیست.
بنیادگرایی یک پدیده جهانی است؛ از پروتستان مسیحی تا حزب لیکود یهودی یا جنبش وهابیت اسلامی و... در تمام ادیان و کشورها، همگی یک طرح برای تخریب، تفرقه، نا امنی و نا آرامی دارند. اساساً اصطلاح بنیادگرایی اسلامی، جعل روزنامه نگاران غربی با تشبیه بر بنیادگرایی مسیحی است (لگنهاوسن، 1383، ص475) و در اخیر توجه به این اظهار بابی سعید نیز قابل تأمل است که: «باید دریافت که چرا مشکلات جهان پاسخ خود را در اسلام گرایی می یابند؟» (بابی سعید، پیشین، ص30) یعنی مشکلات جهانی برای پاسخ یابی به اسلام مراجعه می کنند و این امتیاز مکتب اسلام است. ولی این که اسلام-گرایی چرا به بنیادگرایی منجر می شود؟، پاسخ آن را باید در برداشت سطحی و منجمد از اسلام جستجو کرد که «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟».    

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**