زندگينامه رهبر شهيد استاد مزاري(ره)
مقدمه
تاريخ بشري با مجموعه فراز و نشيبها، شكست و پيروزيها، تلخيها و شيرينيهاي خود، آوردگاهي است براي تبارز و تبلور قوا و استعدادهاي نهفته انسان و ظهور رجال، نوابغ، قهرمانان و شخصيتهايي كه در اثر قوت اراده، استحكام ايمان، دقت نظر، سعهصدر و برجستگيهاي فكري و اخلاقي خود، جامعه بشري را از حضيض ذلت به اوج عزّت و سعادت رهبري ميکنند. و غالباً خود نيز در اين راه قرباني شده و همچون شمع ميسوزند اما محفل بشريت را روشن و گرم نگه ميدارند.
پيامبراني الهي، پيشوايان معصوم، رهبران انقلابي، سرداران و قهرمانان ملي، همگي از اين دسته هستند و در تاريخ هر قوم و ملتي غالباً ميتوان تني چند از آنان را مشاهده كرد كه مورد احترام، و تقديس و تعظيم مردم خود بوده و هر كدام در عصر و زمان خود، عامل تحوّل و تحرّك و مايه خير و بركت و عنصر كنترل كننده آن جامعه بودهاند. نقش اين گونه افراد در ميان جامعه اين است كه خود محك و معيار حرکتهاي مثبت و منفي آن جامعه محسوب ميشوند به گونهاي كه افراد صالح، از آنان هم الگو ميگيرند و هم با عمل نيك خود توسط آنان تشويق و ترغيب ميگردند اما افراد فاسد و منحرف هم از ترس آنان نميتوانند در آن حدّ لگام گسيخته حركت كنند كه تعادل جامعه را بهم بزنند. بنابراين وجود رهبران مقتدر در جامعه عامل حفظ تعادل و توازن و باعث تحول و تكامل آن جامعه بوده و افراد خوب و بد از آنان حساب ميبرند.
در تاريخ كشور ما افغانستان مخصوصاً در ميان شيعيان مظلوم اين سرزمين با همه قتل عامها، تخريبها، نسل کشيها و ستمگريهاي رژيمهاي ضد مردمي، بازهم در هر دوره و زماني، رجالي ظهور کردهاند كه هر يك در مقطع خود، براي مردم اسوه و الگو و عامل تحرك و تپش جامعه بودهاند گرچه با قتل عام مردم هزارهجات توسط "امير عبدالرحمن جابر" در يکصد سال پيش، احتمال اين ميرفت كه ديگر به اين زوديها در اين جامعه، مردي قد بلند نكند و قهرماني، از مادر زاده نشود اما از آنجا كه نميتوان با سنتهاي حكيمانه الهي مبارزه كرد، ميبينيم كه همواره از ميان قشرهاي مختلف اين مردم، مردان بزرگي برخاستهاند همچون دانشمند و مورخ مشهور "فيض محمد كاتب" و دانشجوي قهرمان "شهيد عبدالخالق" و شجاع مرد مبارز "ابراهيم خان گاو سوار" و "علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي" در راستاي همين رجال بزرگ است كه در عصر حاضر پس از سپري شدن يك قرن كامل نابودی هزارهجات در زمان عبدالرحمن خان، مرد سترگي قدم در صحنه ميگذارد كه واقعاً به حيث يك رهبر دلسوز، انقلابي، مقاوم، نشكن، با درايت و خردمند، بر به مردم خود شخصيت ميدهد، در دلهاي آنان شعله هاي اميد بر ميافروزد، به آنان درس عزّت و سربلندي و مناعت طبع و علّو همت و راه و رسم مبارزه و مقاومت را ميآموزد.
او شهيد قهرمان، رهبر فرزانه، پدر خردمند، فرمانده لايق، سياستمدار ورزيده، انقلابي آگاه، مجاهد كبير، چهره استوار و نامدار انقلاب اسلامي افغانستان، "حضرت حجت الاسلام والمسلمين استاد عبدالعلي مزاري" دبير كل شهيد حزب وحدت اسلامي افغانستان است كه به تاريخ22/12/73 به دست گروهك نوظهور و مشكوك موسوم به «گروه طالبان» به طرز فجيع به شهادت رسيد، قاطعيت، نستوهي، متانت، قناعت، پارسايي، تعهد، تديّن، عشق به مردم، سعهصدر، مقاومت و پايمردي و ايمان و اراده مستحكم و خلل ناپذير، مجموعه اوصافي است كه از وجود او، يك شخصيت مقتدر انقلابي و يك پشتوانه و تكيه گاه استوار و مطمئن براي مردم ساخته بود و از همين جهت مردم مسلمان ما و مخصوصاً شيعيان محروم افغانستان به ايشان به عنوان يك قهرمان ملّي و سردار رشيد اسلام مينگريستند.
مجموعه اوصاف فكري و اخلاقي و سياسي استاد مزاري و كارنامه درخشان مبارزاتي ايشان، آن قدر سنگين، متنوع و گسترده است كه نميتوان در اين فرصت كوتاه ابعاد گوناگون آن را مطرح كرد، به ناچار با عرض عذر تقصير به پيشگاه روح بزرگ و مطهر استاد كه بر همه ما دين بزرگي دارد، در اين مقال تنها گوشههايي از زندگي سياسي و مبارزاتي ايشان را ورق ميزنيم و اداي حق مطلب را آن چنانكه شايسته شخصيت سترگ استاد شهيد باشد به فرصت ديگر موكول ميکنيم.
دوران كودكي و محيط خانواده
استاد شهيد عبدالعلي مزاري فرزند حاج خداداد در سال 1326 هـ ش در قريه نانوائي چهاركنت از توابع ولايت بلخ متولد گرديد و دوران كودكي را در محيط گرم خانواده متدين و مذهبي به سر برد و از آنجا كه پيشه پدر و برادر استاد، زراعت و مال داري بود، از كودكي با مشكلات جامعه آشنا شده و شرايط سخت زندگي مردم را با تمام وجود خود لمس كرد.
حاج خداداد غير از استاد مزاري، دو پسر ديگر نيز داشت كه يكي به نام حاج غلام نبي بزرگتر از استاد و ديگري به نام سلطانعلي کوچکتر از ايشان بود. برادر كوچك ايشان در دوره جهاد در جنگ با سربازان رژيم منفور خلقي به شهادت رسيد ولي خود حاج خداداد كه از مو سفيدان و بزرگان و متنفذين منطقه به حساب ميرفت در سال 1361 ش توسط عوامل ضد انقلاب دستگير شده همراه با فرزندش حاج غلام نبي و خواهر زاده خود محمد اسحاق ايلاقي تيرباران و به فيض عظيم شهادت نائل شدند.
دوران كودكي استاد همزمان است با اوج حاكميت استبداد و فاشيسم محمدزائي در افغانستان كه از يكسو مردم هزارهجات به رهبري ابراهيم خان شهرستاني معروف به گاو سوار، قيام بزرگي را عليه سرسپردگان رژيم در هزارهجات پشت سر گذاشته بودند و از سوي ديگر علامه شهيد بلخي با يارانش قيام مسلحانه خود را آغاز كرده و متأسفانه در اثر خيانت ، نقشه ايشان افشا شد و به زندان افتادند، اين شور و شوق انقلابي در اوج دوره خفقان و اختناق صدر اعظمي داوود خان بدون شك در پرورش روحيه انقلابي و مبارزه جويي استاد بدون تأثير نبوده است.
استاد تحصيلات اوليّه خود را در مدرسه «نانوائي» آغاز كرده و از همان آغازين لحظات تحصيل، با پشتكاري و مناعت و قناعت در راه نيل به هدف گام بر ميدارد و در بيشتر سالها، ماههاي رجب،شعبان و رمضان را بدون فاصله روزه ميگيرد آن هم با استفاده از حد اقل وسائل معيشتي و غذائي و غالباً بدون غذاي سحري كه تا همين دوره اخير اين عادت همچنان در ايشان ديده ميشد و در ماه مبارك رمضان كمتر از غذاي سحري استفاده ميکرد.
اين روحيه بلند مذهبي توأم با تقدس و تهجّد به طور عمده معلول محيط خانواده و منطقه و مدرسه محل تحصيل ايشان بوده است مخصوصاً سخت گيريهاي پدر ايشان شهيد حاج خداداد كه هم خودش شخص متدين و مذهبي بود و هم در محيط منطقه تسلط كامل داشته و از بروز انحرافات و مفاسد اخلاقي به شدت جلوگيري ميکرد، کاملاً در روحيه استاد نيز تأثير شگرف داشته است و از همين رو استاد شهيد از همان دوران كودكي به تكاليف ديني و مقررات و مراسم مذهبي، تقيد كامل داشته و مخصوصاً در مراسم عزاداري سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) به طور مستمر در سينه زني و نوحه خواني و مجالس روضه و سخنراني فعالانه شركت ميکرد.
علاوه بر اين روحيه بلند معنوي كه شرايط محيط و خانواده به استاد شهيد هديه كرده بود، جسارت و پرخاشگري و شجاعت و جرأت نيز از ويژگيهاي ديگر شخصيت او بود كه از همان دوران آغاز تحصيل در وجود ايشان محسوس بود.
گويا استاد شهيد در اوايل دوره جواني خود،اوّلين الهامها را از علامه سترگ شهيد سيد اسماعيل بلخي گرفته است؛ زيرا اين مطلب را بارها تكرار ميکرد كه در اوّلين ملاقات با بلخي تحت تأثير او قرار گرفته و ديدار با او سرنوشت ايشان را تغيير داده است به طور نمونه استاد ميفرمود: «چند روز كه بلخي در قريه ما و در مهمانخانه ما بود از صحبتهاي او خيلي چيزها ياد گرفتم بلخي مرا به درس خواندن و عسكري رفتن تشويق ميکرد.» و همچنين ميفرمود: «من به دستور و تشويق بلخي به عسكري رفتم و او براي من ميگفت: اگر ملاّ ميشوي بايد مجتهد شوي و اگر روضه خوان ميشوي بايد واعظ و خطيب شوي و اگر سياستمدار ميشوي بايد رئيس و وزير شوي نه مأمور و...»
اين اندرزها به گونهاي بر روح استاد تأثير ميکند كه همه را مو به مو به اجرا ميگذارد، يعني وقتي درس ميخواند با تمام وجود و تمام وقت به تحصيل ميپردازد و وقتي كه به مبارزه دست ميزند، خط مقدم را بر ميگزيند و رهبري و فرماندهي توده هاي مردم را به دست ميگيرد.
ديدارهاي استاد شهيد با علامه شهيد بلخي بين سالهاي 44 تا 47 به طور مكرر انجام ميشود و گاه در مزار و گاه در كابل اين دو روح بزرگ با هم به گفتگو و مذاكره مينشينند و طبيعي است كه انديشه هاي مواج و انقلابي با آن بيان سحر آميز شهيد بلخي،از همان سالها، روح استاد شهيد را متلاطم ساخته و در مسير مقدس مبارزه و مقاومت و خدمت به تودهها رهنمونش ميسازد
عسكري; تجربه، تحول فكري و ادامه تحصيل در خارج كشور
استاد شهيد مزاري بر خلاف نظر اعضاي خانواده و دوستان خود كه وي را از رفتن به عسكري منع ميکردند تصميم گرفت كه به صورت داوطلبانه هم براي خدمت به كشور و ميهن و هم براي بررسي اوضاع و دستيابي به تجربيات جديد در زندگي عازم خدمت سربازي شود و بدون شك در اين قسمت هم، نصايح و ارشادات شهيد بلخي براي او بي تأثير نبوده است.
استاد شهيد، خود در اين مورد چنين ميگفت: «در سال 1348 جلب شدم و جايم در ژاندارمري شبرغان تعيين شده بود ولي به خاطر رشوه ستاني كه در مكلّفيت مزار پيش آمد و ما در وقت اعزام دعوا كرديم، مرا به كابل فرستادند. البته رسم بر اين بود كه مردم كوشش ميکردند كه فرزندانشان در همان ولايت و ولسوالي خودشان عسكري كنند، از اين رو رشوه ميدادند تا از اعزام به ساير ولايات جلوگيري كنند، ولي وقتي مرا به كابل فرستادند آنجا به قسمت فراشوت افتادم ولي آنجا هم مرا اضافه بست كشيده به خوست فرستادند كه در آن زمان يكي از بدترين جاهايي بود كه عساكر سر شوخ از باقي جاها را جهت تنبيه به آنجا ميفرستادند چون هوا خيلي گرم بود لذا با در نظر داشت عدم امكانات زندگي در خوست خيلي دشوار به نظر ميرسيد مدت يك سال در خوست عسكري كردم و بعد از آن به گرديز و سرانجام در سال 1350 از عسكري ترخيص شدم و راهي منطقه شدم».
دوره سربازي، با همه مشكلات طاقتفرساي آن، منشأ تحول بزرگي در انديشه استاد شهيد ميشود كه خود از آن به عنوان يك محل درس و مكتب و عبرت آموزي ياد ميکند زيرا براي اولين بار با وضعيت رژيم حاكم و برخورد مأمورين با مردم و زندگي سراسر رنج و حرمان آحاد ملت در اقصي نقاط كشور آشنا ميشود و از همان جا عشق و علاقهاش به تحصيل بيشتر شده و تصميم ميگيرد كه به هر شكل ممكن به فراگيري علم و دانش بپردازد و لذا در حين دوره عسكري هم در حد ممكن در نزد يك مولوي درس ميخواند و بعد از بازگشت به منطقه باز هم فوراً در مدرسه شيخ سلطان در مزار شريف كه در آن زمان رونق خاصّي داشت، به ادامه تحصيل مشغول ميشود ولي اين مقدار هرگز نميتواند عطش روح تشنه استاد را فرو نشاند و لذا در اوائل بهار سال 1351 با اخذ پاسپورت ، براي ادامه تحصيل عازم خارج كشور شد و از آنجا كه علاقه خاصّي به حوزه علميّه قم پيدا كرده بود، پس از مسافرت به عراق و زيارت عتبات مقدسه در نجف و كربلا به ايران آمده و تا سال 1355 بدون وقفه به تحصيل دروس حوزوي ادامه ميدهد.
علت انتخاب قم از سوي استاد آن طور كه هميشه ياد آوري ميکرد اين بود كه قم تنها محل تحصيل درسهاي رايج حوزه اي نبود، بلكه علاوه بر آن، قم و محيط تحصيلي آن كانون مهم مبارزات مخفي نيز به حساب ميآمد و اين جنبه، جذبه خاصي را براي استاد شهيد در آن زمان به وجود آورده بود.
استاد شهيد عبدالعلي مزاري پس از استقرار در قم با عشق و علاقه و پشتكاري كه در شخصيت ايشان وجود داشت، با جديت تمام تحصيل را آغاز كرده و بدون هدر دادن يك لحظه از وقت خود، درس سطح حوزه را در كمترين مدت ممكن يعني پنج سال به پايان رساند در حالي که حدّ متوسط اتمام سطح در حوزات ده سال است و اين خود حاكي از اين است كه چگونه استاد شهيد از تمام لحظات زندگي خود، بهترين استفاده و بهره برداري را داشته است.
در سالهاي تحصيل با همكاري جمعي ديگر از طلاب «كتابخانه جواديه بلخ» را تأسيس كردند كه استاد از مبتكران اين كار بود. اين كتابخانه در دوره اشغال و جهاد تا سال 68 تقريباً تعطيل بود و در سالهاي اخير مجدّداً فعال گرديد.
استاد در حين تحصيل، بين طلاب جوان کتابهاي اسلامي انقلابي و آثار متفكرين مسلمان را توزيع كرده و آنها را وادار به مطالعه ميکرد و همچنين طلاب را براي انجام امور تبليغي و رفتن در ميان مردم و سخنراني و بيان احكام و افكار اسلامي تشويق ميکرد و ميفرمود كه اين كارها سبب ميشود كه با روحيات اقشار مختلف آشنا شده و روشهاي مؤثر بر خورد و ارتباط با مردم را تجربه كرد و در ضمن در فن تبليغ نيز تخصص و مهارت كسب نمود.
استاد شهيد در مورد تحصيل خود ميگويد: « تا سال 1355 بدون وقفه درس ميخواندم، هيچگونه مزاحمتي را شامل درس نميساختم، ولي با آن هم در همان سال پدرم از داخل برايم پول فرستاد كه همراه برادرم به مكه بروم، با اين كار مخالف بودم چون به درسهايم لطمه ميزد و مدتي از درس ميماندم زيرا علاقه وافري به درس يافته بودم اما وقتي مسئله را پرسيدم معلوم شد که بر كسي كه پول براي او فرستاده شده، حج واجب ميگردد، به ناچار درس را ترك كردم و راهي مكه شدم، آن موقع از راه سوریه باید عازم عربستان میشدیم؛ ولي در سوريه ويزاي عربستان سعودي برايم داده نشد همان جا ماندم و برادرم به مكه رفت. از آنجا به عراق رفتم و بعد از چند روزي كه معطل ماندم با مقدار كتبي كه تهيه كرده بودم عازم ايران شدم. کتابهايم گير رفت و خودم دستگير شدم، بيشتر از چهار ماه زندان شدم و بعد مرا ردّ مرز كردند وقتي از ايران خارج شدم رفتم افغانستان در منطقه شمال و در مدارس مزار شريف و چهار کنت يك سلسله برنامه هاي تربيتي با طلاب ريختيم».
زندان و بازگشت به وطن
پس از اتمام تحصيل در حوزه علميّه قم آن هم در سالهايي كه مبارزه اسلامي در ايران به رهبري بت شكن زمان رهبر فقيد جهان اسلام حضرت امام خميني(ره) با شدت تمام ادامه داشت، شخصيت سياسي و فكري استاد مزاري، نضج و پختگي بيشتر پيدا كرده و با روحيه سرشار از اميد و اطمينان و اراده جدّي و استوار، تصميم گرفت كه با الهام از خط مبارزاتي حضرت امام خميني(ره)براي نجات مردم افغانستان وارد صحنه سياسي شده و مبارزه جدّي را آغاز نمايد و از اين رو با سفر به عراق با امام خميني(ره) و برخي از شخصيتهاي ديگر مبارز ايراني ديدار ميکند و درباره اوضاع سياسي و وظايف مبارزاتي به گفتگو ميپردازد و سپس به ايران ميآيد و در مرز ايران دستگير و زنداني ميشود و در زندان با شهيد رجايي از نزديك آشنا ميشود كه در برخي از مصاحبهها خاطرات خود را از اين آشنايي نقل کردهاند. استاد در زندان به دست ساواك شاه به شدت شكنجه ميشود،به اندازه اي كه داغهاي سوختگي آن تا مدتها در بدن ايشان هويدا بوده است. خود استاد ميگفت:
«روزي سيگار روشني را روي صورتم خاموش كردند به اميد اينكه يك آخ بگويم ولي تا آخر چشم در چشم آنها دوخته و ساكت و صبور ماندم تا شخصيت يك طلبه افغاني را خرد نتوانند».
استاد پس از زندان، از ايران اخراج گرديده و با بدن مجروح و لباسهاي پاره پاره به كابل ميرود و پس از چند روز استراحت تصميم ميگيرد كه با جنرال مير احمد شاه كه به جرم نقشه كودتا عليه رژيم در زندان به سر ميبرد ملاقات كند تا عواملي اصلي دستگيري وي را از زبان خودش بشنود ولي به خاطر شرايط امنيتي نميتواند اين كار را انجام دهد، به ناچار كسي ديگر را به نيابت از خود ميفرستد تا با جنرال مذكور ملاقات كند.
استاد شهيد پس از مدتي اقامت در كابل و ديدار با شخصيتهاي مبارز كابل به مزار شريف ميرود و در آنجا كتابخانه اي را تشكيل ميدهد تا طلاب و دانشجويان را به مطالعه کتابهاي اسلامي و انقلابي وادار سازد اما با كمال تأسف به خاطر شرايط نابسامان فرهنگي، اين برنامه چندان مورد استقبال قرار نميگيرد كه خود استاد در اين زمينه ميگفت: «حتي براي مطالعه كتاب پول در نظر گرفته بوديم و اعلان كرديم كه هر كس مطالعه كتابي را تمام كند بيايد پول بگيرد.»
علي رغم مشكلات و موانع، بازهم تلاشهاي روشنگرانه استاد شهيد در مزار شريف مؤثر واقع شده و تعداد زيادي را در خط سياست و مبارزه كشاند.
استاد شهيد مزاري با اشاره به فعاليتهاي فرهنگي خود در اين مقطع ميگويد: «در مدارس مزار شريف و چهار کنت يك سلسله برنامه هاي تربيتي با طلاب ريختم، مشغول اين گونه مسائل بودم كه كودتاي روسي 7 ثور به وقوع پيوست، گذشته از اينكه زمينه كار باقي نماند، تحت تعقيب هم قرار گرفتم، مجبوراً افغانستان را ترك گفته به نجف(عراق) رفتم. امام خميني(ره) هنوز به فرانسه نرفته بود، مدتي به نجف ماندم و بعداً به سوريه و از آنجا به پاكستان رفته، وارد افغانستان شدم. وقتي وارد كابل شدم اوضاع خيلي اختناق آلود بود، تعقيب شديد وجود داشت، بسياري از روحانيون دستگير شده بودند و برخي هم متواري و فراري بودند از آنجا دوباره به پاكستان برگشتم و ايران آمدم و پس از آن انقلاب افغانستان شدت گرفت، از آن زمان تا كنون (1365 زمان مصاحبه) گاهي به داخل و گاهي هم به خارج به سر ميبرم».
مبارزه سياسي سازمان يافته
همانطور كه اشاره شد فعاليتهاي سياسي استاد شهيد از آغاز دهه پنجاه شروع ميشود. دهه اي كه آبستن حوادث بي شماري به حساب ميآيد استاد شهيد در اين مقطع از بنيان گذاران اوليّه «سازمان نصر افغانستان»محسوب ميشود كه خود در اين باره ميگويد:
« سازمان نصر در سال 1351 تشكيل شده و اين مطلب در نشريه سازمان درج شده و اعلاميه اي كه در آن زمان بدون اسم و رسم از سوي سازمان منتشر شده در اوّل مرامنامه اشاره شده است. اوّلين بار هسته سازمان نصر در داخل در سال 1351 به نام «روحانيت نوين»به وجود آمد و بعد به «حزب حسيني» تغيير نام داد و همچنين همزمان با تشكيل هسته هاي اوّليه سازمان در داخل، در خارج از كشور هم هسته اي به وجود آمد به نام «روحانيت مبارز» در سال 57 وقتي انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد و مبارزه هم در سراسر افغانستان تشديد گرديد اين مجموعهها گرد هم آمدند و سازمان نصر را تشكيل دادند كه در سال 1358 رسماً اعلام موجوديت كرد».
پس از كودتاي روسي 7 ثور و آغاز مبارزات مسلحانه مردم افغانستان بر ضد عوامل بيگانه، استاد مزاري در اوايل سال 1358 براي رهبري قيام مسلحانه مردم به داخل كشور ميشتابد و در تابستان 58 در جبهه قدرتمند چهار کنت، به حيث يك روحاني مجاهد در کنار دهها رزمنده جوان ديگر به انجام وظيفه ميپردازد تا جايي كه در يكي از جنگها، شانه خود را ديوار سنگر مجاهدان قرار ميدهد كه در اثر فير مداوم ماشيندار، به شنوايی ايشان آسيب ميرسد و از اين جهت در شنوايي مشكلاتي داشتند استاد شهيد حضور خود را در جبههها چنين تشريح ميکند:
«در تابستان 1358 كه نه هزار نفر بالاي چهار کنت حمله كرد،من هم در آن جنگ حضور داشتم با اينكه سه منطقه استراتژيك را دشمن گرفته بود و هاوان و توپهاي خود را در آن نصب نموده بودند، تانکها هم سر تپه بالا آمده بود و گمان نميرفت كه اين بار بتوان آنها را از كوه پايين آورد ولي با يك شهامت وصف ناشدني همين مردم كه نه دوره آموزش چريكي ديده و نه درس نظامي خوانده بودند، دو ساعت تمام سينه خيز طرف قرارگاه دشمن پيشروي كردند و بدون اينكه دشمن خبر شود و در شب بالاي آنها حمله كردند. از اينكه قرارگاهها از هم فاصله داشتند، مردم تقسيمات شده بودند كه همزمان هر سه پايگاه را تصرف كنند ولي به نسبت دوري راه پايگاه سوم از واقعه خبر شد با اينكه هاوان و توپ هم داشت ولي پس از تصرف دو پايگاه، پايگاه سوم هم به تصرف مجاهدين در آمد. تعداد دو صد تن از اين مزدوران در آن شبيخون و درگيري تن به تن به هلاكت رسيدند و تعدادي هم موفق به فرار شدند و به اين طريق تعداد اسلحه و مهمات به دست مردم افتاد. يك شب در ميان، بازهم مردم حمله كردند و اين بار حمله به كوه «تخت خان» صورت گرفت بازهم مردم سينه خيز پيش رفتند، ساعت يك بعد از نيمه شب آنجا رسيدند و از ميل تفنگ دشمن گرفتند وبا چوب و ديگر وسائل آنها را كشتند و تعداد زيادشان را از كوه پرت كردند و تعدادي هم در وقت فرار از كوه افتادند. در مجموع 2000 قبضه سلاح مختلف النوع در اين جنگ به غنيمت مجاهدين در آمد اين جنگ مقارن با كشته شدن ترهكي و قدرت گيري امين (25سنبله 58) بود».
استاد شهيد بعد از جنگ مزبور به منظور تأمين امكانات و تسليحات بيشتر و ايجاد هماهنگي و ارتباط با نيروها و عناصر ديگر از چهار کنت خارج شد و سپس مسافرتي به ايران انجام داد و در اواخر سال 1359 دوباره به داخل كشور بازگشت و در « تنگي شاديان» مستقر گرديد و از آنجا طرحهاي متعدد فرهنگي، نظامي، سياسي و عمراني و اقتصادي را در دست گرفت، كه براي ايجاد تحول در آن ساحه بسيار مؤثر واقع شد و کانونهاي فرهنگي و تربيت ايجاد شدند اما با كمال تأسف در سنبله 1360 سربازان دولتي و روسي حملات شديدي را براي تصرف منطقه آغاز كردند و نظر به تنش و اختلافي كه در ميان مجاهدين ايجاد شده بود، قواي دولتي به آساني از تنگي شاديان عبور كردند و پس از آن پايگاه فرهنگي «نانوايي» (مقر استاد) در محاصره قرار ميگيرد و ايشان طبق گفته خودش گوسفندي را نذر كرده و به همه بچه هاي فرهنگي اعلام ميکند كه فقط 12 نفر بمانيد و بقيه برويد پناهتان به خدا، ولي همه سر را پايين انداخته ميروند و تنها 6 نفر در كنار استاد مزاري كه از آن سالها به بعد ايشان بين بچهها بنام «بابه مزاري» ياد ميشد باقي ميمانند كه هفت نفري يك روز در مدرسه مقاومت ميکنند و شب هنگام از طريق كوه، جان به سلامت ميبرند.
استاد تا سال1360 سرگرم فعاليتهاي گوناگون سياسي، اجتماعي و نظامي در منطقه بود و در آن سال به خاطر پاره اي از ضرورتها و مشكلات، استاد شهيد در اوايل زمستان به طور ناشناس به منظور مسافرت به خارج، از منطقه بيرون شد. يكي از همراهان استاد در آن سفر ميگويد:
«روزي كه ميخواستيم از طريق فرودگاه كابل به هرات پرواز كنيم در صف تلاشي (بازرسي) قلب ما به شدت ميزد كه نشود استاد را بشناسند. در همان هنگام بود كه يك سوداگر يك بسته از اثاثيه خود را به دست استاد داده گفت: كاكا! بگير شما بار نداريد تا پول اضافه بار من كمتر شود استاد كه لباسهاي خود را بين يك دستمال بسته و محكم زير بغل گرفته بود، فقط لبخندي زد و آن بسته را با خود گرفت».
استاد شهيد سپس وارد ايران گرديد و دور تازه اي فعاليتهاي سياسي ايشان در خارج از كشور، در ميان مهاجرين و گروههاي سياسي و محافل فرهنگي آغاز گرديد و کنشها و واکنشهاي گوناگوني را پديد آورد و براي اوّلين بار نام استاد در مطبوعات و رسانه هاي جهاني مطرح گرديد كه شرح حوادث اين مقطع از حوصله اين مقال بيرون است.
سفر به داخل كشور و تشكيل حزب وحدت اسلامي افغانستان
در اوايل سال1365 استاد شهيد تصميم گرفت كه به منظور بازديد از جبهات داخل كشور و بازنگري از اوضاع سياسي نظامي و موقعيت انقلاب اسلامي افغانستان به داخل كشور برود و لذا با جمعي از شخصيتهاي ديگر راهي ميهن اسلامي شدند. استاد شهيد پس از بررسي اوضاع جبهات و تغييرات وارده بر روحيه مجاهدان و موقعيت قواي اشغالگر روسي و رژيم خلقي و وضعيت برتري طلبي و انحصارگرايانه گروههاي سياسي مقيم پيشاور به اين نتيجه رسيد كه گروههاي شيعي،جز اتحاد كامل سياسي تشكيلاتي هيچ راه ديگري براي ادامه حيات و حفظ موقعيت مردم خود ندارند و از اين رو تلاش وسيعي را براي تحقق اين هدف آغاز كرد كه سرانجام پس از تشكيل کنگرهها، سمينارها و نشستهاي متعدد در پنجاب،لعل، بهسود و جاغوري و بررسي ديدگاهها و نظرات مسئولين، فرماندهان، مجاهدين و مردم، به تاريخ 25/4/1368 رهبران و مسئولان جهاد از سرتاسر مناطق شيعه نشين و از كليه احزاب و گروهها، در مركز باميان جلسات تاريخي و سرنوشت ساز خودشان را آغاز كردند. اين جلسات 9 روز ادامه پيدا كرد و اعضاي شركت كننده پس از 16 دور جلسه، تصميم نهايي را مبني بر اتحاد كامل گروهها اتخاذ نموده و كميسيوني را مأمور نمودند كه قطعنامه اي تحت عنوان «ميثاق وحدت» آماده نمايند. اين ميثاق نامه در 20 ماده تهيه گرديد و در طي مراسم با شكوهي، همگي ميثاق را امضا نموده و دست روي قرآن گذاشته و به نام خداوند سوگند ياد كردند كه گروههاي قبلي را منحل و در راه تشكيلات جديد يعني حزب وحدت اسلامي افغانستان بذل مساعي نمايند. در همه اين گردهماييهاي سنگين و خسته كننده، اين شخصيت سردار رشيد ما، استاد مزاري بود كه با منطق قوي و استدلال متين و شكيبايي و خويشتنداري خود، حركت جديد را به سوي مقصد اصلي يعني اتحاد واقعي شيعيان هميشه مظلوم افغانستان هدايت كرد و حيات جديدي به كالبد جامعه رنجور زخم ديده ما بخشيد.
در اين راستا بود كه در اواخر سال 1368هيأت بلندپايه و تامالاختياري از طرف مركز حزب وحدت اسلامي افغانستان در باميان، عازم جمهوري اسلامي شدند اين هيأت را نيز رهبر فقيد ما حضرت استاد مزاري سرپرستي ميکردند و در كنار او شخصيت دوم هيأت سردار رشيد ديگر استاد شهيد صادقي نيلي قرار داشت و اين براي اوّلين بار بود كه رهبران شيعيان افغانستان شخصيت واقعي خود را به نمايش گذاشتند و از مزاري، صادقي كه با اراده هاي استوار و چهرههاي صادق و صريح و با «چپنهاي بَرَك هزارهگي» خود، به حيث سمبل ملت هزاره و شيعه، هويت واقعي مردم ما را نشان ميدادند، توسط مهاجرين و طلاب افغاني مقيم ايران، در كنار مرقد مطهر حضرت امام خميني در بهشت زهرا استقبال بي نظير و تاريخي به عمل آمد و از آن لحظه همگي فهميدند كه جامعه شيعه افغانستان در حال بيدار شدن است. البته سنگ اندازيها و موانع زيادي در راه وحدت وجود داشت اما مقاومت و سر سختي هيأت به خصوص استاد شهيد مزاري و استاد شهيد صادقي نيلي (رضوان اللّه تعالي عليهما) و همچنين بيداري و هوشياري طلاب جوان و مهاجرين دل سوخته، تمامي ترفندها را خنثي ساخت.
شهيد سعيد ما استاد مزاري به تاريخ20/12/68 به عنوان سخنگوي هيأت در اوّلين مصاحبه خود اهداف هيأت را در اين سفر چنين بيان داشت:
- ادغام كليه دفاتر احزاب منحله و تعيين نمايندگي واحد براي رسيدگي به امور مهاجرين و حزب وحدت اسلامي در خارج.
- اعلام مواضع حزب وحدت اسلامي افغانستان
- به وجود آوردن نشريه حزب وحدت اسلامي افغانستان.
- در جريان قرار دادن مهاجرين درباره حوادث و رويدادهاي داخل كشور.
- دعوت از اعضاي كادر مركزي حزب براي رفتن به داخل.
- ديدار با مقام رهبري، حضرت آيت اللّه خامنهاي جهت تشريح برنامههاي حزب وحدت اسلامي و حوادث و رويدادهاي جاري.
- جذب کمکهاي مهاجرين و طرفداران انقلاب اسلامي افغانستان و ارسال آن به جبهات داخل كشور.
استاد شهيد با حوصله و بردباري و با سعهصدر و پايداري كم نظير خود به همه اهداف فوق جامه عمل پوشانده تشكيلات حزب وحدت را در ايران و پاكستان و چندين كشور ديگر به طور رسمي فعال ساخت و اين براي اوّلين بار بود كه اقشار گوناگون مردم ما در داخل و خارج كشور، با چهره استاد مزاري آشنايي يافته و در وجود او نشانه هاي كسي را يافتند كه با تمام وجود و با كمال صداقت و پايمردي و شهامت و قاطعيت بي نظير، داعيه نجات و عزّت و آزادگي ملتي را مطرح كرده و سخن از احقاق حق و تحقق عدالت اجتماعي و احياي هويت اصيل اسلامي و ملّي ميزند و از همين رو بود كه با وجود تعيين رئيس و سخنگو براي حزب، مردم هر چند به طور غير رسمي، در عمق قلبهاي خود او را رهبر ايده آل خود ميدانستند و به او اميد بسته بودند.
استاد شهيد تصميم گرفت كه در رأس يك كاروان كوچك و با مجموعه اي از امكانات و وسائل فرهنگي از طريق جنوب غرب كشور، به باميان باستان مقر شوراي مركزي حزب باز گردد كه متأسفانه اين كاروان كوچك توسط حراميان مجاهد نما كمين زده شد و در اينجا بود كه شايعه گم شدن و اسارت استاد بر سرزبانها افتاد و اين وضع يك حالت سردرگمي آميخته با وحشت و اميدواري را به وجود آورد و در حالي که حريفان سياسي و دشمنان وحدت از اين شايعه خوشحال به نظر ميرسيدند، مردم مظلوم و مهاجرين ما را هاله اي از ترس و نگراني و اندوه فرا گرفته بود و دوستان و دلباختگان وحدت براي سلامتي استاد روزه نذري گرفتند و مادر پيرو دغدارش در ديار غربت و در گوشه از شهر مقدس قم، شب و روز در سجاده نماز براي فرزند برومندش كه هميشه در اصطلاح خانواده او را «شيخ» صدا ميزدند، مشغول دعا و نيايش بود و نذر كرده بود كه اگر «شيخ» سالم باشد يك گوسفند را قرباني كند.
سرانجام اين دعاها مستجاب شد و پس از تلاش و جستجو، استاد را در كنار رودخانه اي در نوار مرزي يافتند كه در گوشه انزوا و به دور از هياهوي جهاني،با دستان خود از رودخانه ماهي گرفته و براي همراهانش ميپزد، دوستان پيشنهاد كردند كه ايشان به ايران باز گردد چون مسير راهها خطرناك و نا امن است اما او تصميم گرفته بود كه به هر ترتيب ممكن خود را به باميان برساند. هنوز استاد در دشتهاي سوخته و طوفانزاي جنوب غربي در جستجوي يافتن راه به قلب كشور (هزارهجات) بود كه كنگره سراسري حزب در باميان داير شده و استاد را در غياب با اتفاق آرا به دبير كلي حزب وحدت اسلامي افغانستان انتخاب كردند و اين انتخاب هم مسير زندگي استاد مزاري و هم سير تاريخي حزب وحدت را تغيير داد. زماني كه استاد از برهوت نجات يافته، پا به خاك هزارهجات گذاشت مردم هم نفس راحتي كشيدند چون رهبرشان از كام مرگ نجات يافته بود از اين زمان به بعد باميان سر زبانها افتاد و مركز تصميم گيريهاي مهم سياسي نظامي گرديد، بامياني كه چون مجسمهاي در تاريخ وطن ساكت و آرام بود،به يك باره روي آنتن راديوها قرار گرفت و خبرساز شد تا جايي كه زمينه تفاهم جنرالهاي ناراضي رژيم نجيب از باميان تدارك ديده شد زيرا بدون تصويب شوراي مركزي در باميان مسئولين شمال نميتوانستند با جنرالهاي مذكور وارد مذاكره شوند.
استاد در مدت اقامت در باميان، تشكيلات حزب را فعال ساخت براي آينده كشور و تصميمات بعدي برنامه ريزی كرد و حزب را از حالت ركود، بيرون آورد و تمام نيروها را به كار سازنده واداشت.
پيروزي مجاهدين و اقامت استاد شهيد در كابل
با پيروزي مجاهدين در كابل، استاد مزاري نيز باميان را ترك گفته از طريق مزار شريف عازم كابل گرديد. در اين ميان استقبالي كه مردم در مزار شريف و هم در كابل از استاد به عمل آوردند به گفته شاهدان عيني در تاريخ اين شهرها بي سابقه بوده است. حضور استاد در پايتخت كشور و نظارت بر اعمال مجاهدين حزب وحدت به زودي وزنه سياسي نظامي شيعيان را در مقابل آنهايي كه تحمل حضور قدرتمند آنان را در كابل نداشتند به نمايش گذاشت
براي هيچ كسي پوشيده نيست كه برخورد قاطع و تسليم ناپذيري استاد مزاري در برابر سياست انحصارگرايانه رژيم ربّاني براي هيچ يك از طرفداران رژيم كابل قابل تحمل نبود به خصوص براي آنهايي كه به بيگانگان قول حذف جامعه شيعه از افغانستان را داده بودند! از اين رو وقتي نتوانستند از حضور شيعيان در كابل جلوگيري كنند، دست به طرح خطرناكي زدند تا از طريق جنگ اين هدف را تحقق ببخشند و از اين رو در حالي که حزب وحدت اسلامي براي تجليل از سالگرد ارتحال حضرت امام خميني(ره) خود را آماده ميساخت در شب12/3/1371 اولين جنگ با تحريك و توطئه شوراي نظار توسط نيروهاي متعصّب و جنگ طلب سياف بر حزب وحدت تحميل گرديد و پس از آن هر چند مدت يك بار جنگ خونيني بر مردم غرب كابل تحميل ميشد و سرانجام در 22 دلو 71، توطئه عميقي كه از طرف باند مسعود، سياف چيده شده بود به منظور براندازي مركزيت حزب و به شهادت رساندن استاد مزاري به اجرا گذشته شد و فاجعه خونين «افشار» پيش آمد كه تا ابد به عنوان يك لكه ننگ بر پيشاني پنجشيريها و سيّافيها باقي خواهد ماند. در اين فاجعه هر چند آنها به هدف خود كه به شهادت رساندن استاد بود نرسيدند ولي از دو جهت اين فاجعه خطرناك بود:
اول از آن جهت كه مردم مسلمان و مظلوم ما را در محلّه افشار قتل عام كردند كه انعکاس جهاني آن با اسناد و مدارك در حدّي است كه هيچ كسي انكار نميتواند دوم از آن جهت كه در اين فاجعه دست خيانت از طرف نيروهاي خودي نيز آغشته بود و بلکه عامل اصلي فاجعه تلقي ميشد.
استاد مزاري در طول عمر در يکی از مواردي كه زار زار با صداي بلند گريسته است همين فاجعه افشار است كه در يك گردهمايي عمومي در كابل به مردم قول ميدهد كه تا عاملين اين فاجعه را به چوبه دار نكشد و انتقام مردم مظلوم را نگيرد آرام نخواهد نشست.
اين حادثه تأسف بار، گذشته از خسارات و تلفاتي كه لازمه هر جنگ است، براي شيعيان افغانستان اين نتيجه گيري را نيز در پي داشت كه بدون رهبر واحد، قاطع و خردمند و دلسوز نميتوانند به حيات سياسي، مذهبي و اجتماعي خود ادامه دهند و از آنجا كه دبير كل حزب در بدترين شرايط سياسي، نظامي صحنه را ترك نكرده و در كنار مردم باقيمانده بود، محبوب دلها شده و به رهبر محبوب مردم مبدل شد و شعار «مزاري رهبر» براي اوّلين بار در فضاي احساسات مردم كابل طنين انداز شد.
همين مقاومت و پايداري و دفاع جدّي و صادقانه از حريم شيعيان كابل باعث شد كه علي رغم بيش از20 جنگ تحميلي و تبليغات زهرآگين دشمن، بر محبوبيت استاد در بين مردم و نيروهاي مسلح و شوراي مركزي و همه اركان و تشكيلات حزب بيش از پيش افزوده شود و به همين دليل در اجلاس عمومي شوراي مركزي بازهم ايشان با اكثريت قاطع آرا به دبير كلّي مجدد حزب برگزيده شدند.
استاد زاهدي در سخنراني تاريخي خود در كابل در اين رابطه چنين گفت:«وقتي فرياد «مزاري رهبر» را شنيدم با خود آرام گريستم... اين مسأله مزاري رهبر يعني چه؟ يعني هزارهها به اين نقطه رسيدهاند كه روي يك نفر آگاهانه، عالمانه، فهميده و بدون فشار ديگران توافق مينمايند كه اين براي من يك جهان ارزش دارد. اگر بميرم ديگر غمي ندارم... اين براي من يك افتخار است نه به اين دليل كه حضرت استاد مزاري رهبر ميشود، به اين دليل كه اراده ملي و آزاد براي مردم مقاوم ما به وجود آمده است. من به اين موضوع افتخار ميکنم و اگر بميرم ديگر آرزويي ندارم كور شود چشم من كه من «مزاري رهبر» را قبول نكنم...به استاد من اخلاص و ارادت دارم و اگر ايشان دستور بدهند كه من كاتبي كنم مخالفت نميکنم و به ديد باز ميپذيرم...»
خلاصه كلام كارنامه جاودانه شهيد سعيد ما آن قدر گسترده و وسيع است كه در اين مختصر نميگنجد. شرح بيوگرافي ايشان در واقع شرح حداقل تاريخ متلاطم 20 سال اخير و تحليل حوادث پر نشيب و فراز دوره جهاد و دو سال خونين اخير كابل را ميطلبد كه انشاء اللّه در فرصت مناسب بايد تدوين گردد.
شهادت آرزويش بود
مدّتي پيش از شهادت استاد، که وضعيت كابل هر روز بحرانيتر شده ميرفت، شوراي مركزي حزب وحدت اسلامي و قوماندانها تصويب كرده بودند كه بايد حضرت استاد مزاري محل اقامت خود را تغيير داده و به نقطه ديگري در خارج كابل نقل مكان كند و امور كابل را جمعي از مسئولين و قوماندانها اداره نمايند؛ اما پاسخ استاد در برابر اين تصويب اين بود كه:
«من تا آخرين لحظه در كنار مردم مظلوم غرب كابل خواهم بود و در آخر سرنوشتم يا اسارت است يا شهادت».
استاد واقعاً هم به اين وعده وفا كرد و تا آخرين لحظه در كنار مردم باقي ماند امّا پس از آنكه منطقه غرب كابل در محاصره شديد قواي متجاوز و کينهتوز شوراي نظار و اتحاد سياف از يك طرف و قواي غدّار و خيانتکار گروه مهاجم و عهد شكن موسوم به طالبان از طرف ديگر قرار گرفت، استاد تا آخرين نفس، مقاومت مردم را رهبري كرد و در مقابل قواي عهد شكن طالبان تا آخرين فشنگ خود نبرد بي امان را ادامه داد؛ اما بالاخره به تاريخ22/12/1373 همراه با ساير همراهانش به طرز فجيع و مظلومانه و با دست و پاي بسته زير رگبار مسلسل قرار گرفتند و به فيض بزرگ شهادت نائل آمدند و پيكرهاي خونين و پاره پاره آنان در غزني تحويل مردم داده شد. مردم غزني به مجرد اطلاع از اين حادثه، از سراسر مناطق، اشك ريزان و ناله كنان براي تشييع جنازهها گرد هم آمدند و سرانجام تصميم گرفتند كه جنازه هاي هر يك از شهيد ابوذر و شهيد اخلاصي و شهيد جعفري و شهيد ابراهيمي و شهيد جان محمد تركمني را در منطقه خودشان دفن نمايند; اما جنازه مطهر استاد مزاري و سيد علي علوي را پس از انجام مراسم تشييع و راهپيمائي در طول مسير هزارهجات، از غزني تا بهسود و باميان و يكه و لنگ، به مزار شريف حمل نمايند و بدين ترتيب کمنظيرترين مراسم تشييع در جهان، در هزارهجات برگزار شد و بالاخره به تاريخ5/1/1374 نعش مطهر استاد شهيد و شهيد علوي به مزار شريف رسيد و در آنجا پزشكان رسمي با معاينه دقيق نعشها، نظر دادند كه بر خلاف اعلام قبلي طالبان، شهيد مزاري بر اثر درگيري در داخل هواپيما كشته نشده بلكه با شكنجه و اسلحه سرد به شهادت رسيده و بعد از دو ساعت از شهادت، دو گلوله هم بر بدن ايشان شليك شده است. سرانجام به تاريخ7/1/1374پس از وداع رسمي مسئولين و مردم با جنازه استاد شهيد، ميليونها انسان عزادار كه از سراسر مناطق شمال افغانستان و هزارهجات و نمايندگان مهاجرين خارج از كشور، در مزار شريف گرد آمده بودند، نعش خونين بزرگمرد تاريخ معاصر افغانستان شهيد عبدالعلي مزاري و پاسدار فداكارش شهيد سيد علي علوي را تشييع و به خاك سپردند.
به هر حال دشمن نابكار بهترين شخصيتهاي مجاهد و مقاوم و مؤثر ما را از دست ما گرفت همچون حجج اسلام: استاد عيد محمد ابراهيمي، استاد ابوذر غزنوي، استاد اخلاصي جاغوري، حاج جان محمد تركمني، شهيد عباس جعفري و برادر مجاهد و فداكار و پر تلاش سيد علي علوي كه در طول سالهاي جهاد و انقلاب در سفر و حضر در جبهات و در مهاجرت و در همه جا در كنار استاد مزاري بود، هم محافظ او بود، هم يار و همکارش و هم دوست و برادرش كه لحظه اي از استاد جدا نشد و سرانجام در حين شهادت نيز روح آنان با هم به سوي ملكوت اعلي عروج نمود.
استاد شهيد!
مزاري قهرمان!
اي قافله سالار جهاد و شهادت!
هر چند از ميان ما رفتي و ملتي را عزادار ساختي اما بدان خون مطهر تو بيش از پيش درخت تنومند «وحدت» را در ميان ملت به ثمر خواهد نشاند و عشق به تو و آرمان تو تا عمق جانها جاودانه خواهد شد و از همين رو است كه ملت وفادار تو تصميم گرفتهاند پيكر پاك و مطهر تو و يارانت را بر روي دستهايشان در طول صدها كيلومتر در مناطق هزارهجات تشييع كنند و اين چنين تشييع و قدرداني در طول تاريخ هزارهجات بي سابقه و بي نظير است.
مزاري قهرمان!
سردار رشيد اسلام!
اي رهبر و مرشد بزرگ!
گرچه بسان ستاره اي بودي كه در آسمان تاريك مردم ما بسيار دير طلوع كردي و خوش درخشيدي اما زود غروب كردي، ولي بدان! پرتوي را كه در عمق دلها و جانها افكندي براي هميشه روشنگر راه ما و هدايتگر كاروان نهضت ما خواهد بود.
امروز فرزندان تو در كابل و هزارهجات و شمال افغانستان و در ديارهاي غربت در ايران، پاكستان، هندوستان، آمريكا، استراليا، انگلستان، فرانسه، آلمان، لبنان و سوريه و هرجاي ديگر با روح بزرگ تو عهد ميبندند كه تا تحقق آرمانهاي بلند تو و تا فتح قله هاي شرف و عزّت و آزادگي و تا ريشه كن ساختن جرثومه هاي فساد و خيانت و عهد شكني از سرزمين خود، هرگز آرام نگيرند و علم سرخ خونين تو را به زمين نگذارند.
پس سلام بر تو و آن روزی كه آزاده زاده شدي و آن روزی كه مردانه قيام كردي و ملتي را سرافراز ساختي و آن روزی كه بازهم مردانه به پيشواز شهادت شتافتي و آن روز كه سرخ رو و خونين جامه برانگيخته شوي و در محضر اقدس الهي بر مظلوميت مردم خود و بر قساوت و نامردي و نامردمي دشمنان خود به شهادت بايستي و جنايتكـاران را رسوا سازي.
منبع: مجله سراج 1374