دین و مذهب

امام علي(ع) و مخالفان سياسي(بخش دوم)

**نوشته شده توسط سلمان نوری**. **ارسال شده در** دین و مذهب

مقدمه
رفتار امام(ع) با مخالفان سياسي­اش در دوران كوتاي حكومت، براي همه­ي انسان­ها و به ويژه كساني كه در هرم قدرت و اداره­ي جامعه قرار دارند، از درس آموزترين برهه­ي تاريخ حيات سياسي آن حضرت است. زيرا رفتار امير مومنان(ع) با مخالفان سياسي­اش چنان با گذشت و مدارا، حفظ كرامت انساني و رعايت كامل حقوق شهروندي آنان تا زماني كه دست به سلاح نبردند و به حقوق شهروندان ديگر تجاوز نكردند، همراه بوده كه هر انسان منصف و آزاده را در برابر عظمت روحي آن حضرت به كرنش وامي­دارد. از اين­رو، برآن شديم، مرور اجمالي بر اين موضوع داشته و سيره­ي عملي آن حضرت را در اين باب به خوانش بگيريم تا الگوي براي دولت مردان جهت رعايت حقوق شهروندان و نمونه­ي براي حرمت نهادن به كرامت انساني در قلمرو حكومتشان باشد. قبل از همه اشاره به سه نكته ضروري مي­نمايد.

أ. مخالف در نگاهي امام(ع)

در نگرش امام علي(ع) مخالف، انسان است و تکريم هر انساني( فارغ از داشتن هر عقيده و مذهب) بر همگان لازم است. حفظ كرامت انساني در انديشه­ي حضرت از چنان جايگاهي بر خوردار است كه بنا بر نقل برخي منابع حضرت خوارج را پس از آن كه با او جنگيدند، هيچ­گاه به عنوان منافق يا مشرك ياد نكرد، بلكه فرمود: اينان برادران ما هستند كه عليه ما تجاوز كردند( حرالعاملي، 1409، ج15، ص83). مهم‏ترين مؤلفه­ي تکريم انسان، حفظ خون اوست و خون‏هاي به ناحق ريخته شده، اول چيزي است که روز قيامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت. از اين­رو، حضرت در جنگ صفين نه تنها دشنام دشمنانش را روا نداشت بلكه از سپاهيانش خواست دعا كنند كه خداوند هر دو طرف را از کشته شدن برهاند و در ميانشان سازش برقرار گرداند و آنان را از گمراهي‏ به راه راست برساند، تا آن‏که حق را نمي‏داند بشناسد و آن که براي دشمني مي‏رود و بدان آزمند است بازايستد(نهج البلاغه، خ206).

‌ب. جايگاه حكومت در انديشه­ي امام(ع)
حکومت نيز در انديشه­ي حضرت( بر خلاف تفكر رايج در باب آن كه هدف اصلي اعمال قدرت و تسلط بر جامعه است، هر چند به قيمت زيرپا گذاشتن ارزش­هاي انساني باشد)، وسيله‏اي براي احقاق حقوق، احياي حدود و ارزش‏هاي الهي، برقراري عدالت اجتماعي، فراهم نمودن زندگي سالم براي شهروندان و تأمين هم­زيستي مسالمت آميز آنان در كنار هم، بر اساس تساوي حقوق افراد است تا شهروندان در سايه­ي چنين حكومتي، با آرامش كامل به سوي تكامل معنوي و مادي ره­پويند و در نهايت به مقام خليفة اللهي بار يابند، و ذاتا ارزش ندارد. از اين­رو، در نگاه امام(ع) مخالف تا هنگامي كه دست به اسلحه نبرد و تجاوز به حقوق ساير شهروندان نكند و امنيت جامعه را به خطر نيندازد، مستحق بهره­مندي از همه­ي حقوق شهروندي است. مانند حق آزادي بيان، حق فعاليت تشكيلاتي، حق برخورداري از برخورد عادلانه و بدون تبعيض شخص حاكم، حق حفظ حيثيت و كرامت انساني، حق مصونيت جان، آبرو، مال و شغل، حق مصونيت از تعرض قضايي و....
بدين جهت امام(ع) در باره­ي مخالفان هر گز اصول انساني و ارزش­هاي اخلاقي را حتي در سخت­ترين و بحراني­ترين شرايط( مثل جنگ) فرو نگذاشت و در مواجهه به آنان به آن­ اصول سخت پاي بند بود.

‌ج. گروه­هاي مخالف امير مؤمنان(ع)
مخالفان سياسي اميرمومنان(ع) از چهار گروه قاعدين، ناكثين، قاسطين و مارقين(٭) تشكيل مي­شد كه هر كدام به دلايل خاصي يا از ابتدا از به رسميت شناختن حكومت امام خود داري كردند و يا پس از بيعت و برناتابيدن عدالت ورزي حضرت، عهد خود را شكستند و يا به سبب كژ انديشي و نداشتن بصيرت از امام(ع) رو برتافتند و در نتيجه سه جنگ ويران­گر را بر امام تحميل كردند و خسارات عديده­ي را براي امت اسلامي به بار آوردند.
راهبردهاي امام(ع) در برابر مخالفان
مطالعه­ي سيره امام(ع) در برخورد با مخالفان سياسي­اش نشان مي­دهد كه حضرت جهت حفظ كرامت انساني سه راهبرد اساسي گفت­وگو، مدارا و سر انجام برخورد قاطع با آنان­ را به كار بسته است.

1. گفت­وگو
تلاش اوليه امام(ع) بر اين بوده است تا از طريق گفت­وگو با مخالفان، آنان را اقناع و راهي براي پايان بخشيدن مسالمت آميز مخالفت و نزاع بيابد. از اين­رو با صبر و بردباري و فروتني سخنان آنان را مي­شنيد و به روشن­گري و شفاف سازي مي­پرداخت كه چند مورد اشاره مي­شود.
1.1. عبد الله بن عمر و سعد بن ابى وقّاص و مغيرة بن شعبه با گروهى از مردم كه با على همراهى نكرده بودند بر امام(ع) وارد و سهم خود از بيت المال را مطالبه كردند. اينان هم در جنگ جمل و هم در پيكار صفّين از همراهي حضرت خود داري بودند. على به ايشان گفت: چه چيز شما را بر آن‏ داشت تا از يارى من خوددارى كنيد و عقب بمانيد؟ گفتند: عثمان كشته شد، و ما نمى‏دانستيم آيا (ريختن) خون او حلال بود يا نه؟ البته وى بدعت­هايى در دين پديد آورده بود، سپس شما از او خواستيد كه توبه كند و او نيز توبه كرد، آنگاه بدان زمان كه (گروهى) وى را مى‏كشتند شما در قتلش دست داشتيد. اى امير مؤمنان، با آن كه ما به برترى و سابقه تو در اسلام و هجرت آگاهيم، نمى‏دانستيم آيا شما راه درستى رفتيد يا خطا كرديد. على گفت: «آيا نمى‏دانستيد كه خداى عزّ و جلّ به شما فرموده است كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد و فرمايد:
«وَ انْ طائِفَتانِ من الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاصْلِحُوا بَيْنَهُما فَانْ بَغَتْ احْداهُما عَلَى الأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتّى‏ تَفِى‏ءَ الى‏ امْرِ الله» هر گاه دو گروه از مؤمنان به جنگ با يك ديگر برخاستند ميان آن­ها آشتى دهيد و اگر يكى به ديگرى تجاوز كرد، با متجاوز بجنگيد چندان كه به فرمان خدا باز آيد. اينان وقتي در برابر سخني منطقي امام پاسخي نداشتند، يكي از آنان گفت: اى على شمشيرى به من ده كه خود، كافر را از مؤمن باز شناسد (و بر كافر تيز، و بر مؤمن كند باشد)، چه من مى‏ترسم[اگر با تو باشم] مؤمنى را بكشم و به دوزخ روم(نصر بن مزاحم‏،1404ق، ص552).
2.1. امام(ع) با طلحه و زبير نيز بارها گفتگو كرد تا آن دو را هدايت كند و از خواسته­ي غير مشروع خود دست بردارند، اما آن­ها همچنان بر خواسته خود پا فشرده علاوه بر حكومت عراق و شام، سهم بيش­تري را از بيت المال تقاضا داشتند(مفيد،1413، ص164ـ165) تا اين­كه امام(ع) زماني كه دو سپاه رو در روي هم قرار گرفته بود، ضمن مذاكره با طلحه و زبير و با ياد آوري سخن پيامبر موفق شد، آن دو را در آخرين لحظات از جنگ منصرف كند. بعد از انصراف طلحه بدست مروان كشته شد و زبير بعد از ترك صحنه­ي جنگ در وادي سباع در حال نماز به دست عمرو بن جورموز به قتل رسيد(مسعودي، 1409، ج2، ص363).
3.1. امام با معاويه نيز از همين شيوه استفاده نمود و در نامه­هاي متعدد(نهج البلاغه، نامه­هاي5، 6، 9، 10و..) به معاويه ضمن برشمردن فضايل خود، او را به پروا پيشگي و دوري از دنيا طلبي فرا خواند و از خواسته­ي كه شايستگي­اش را ندارد بر حذر داشت. چنان كه در نامه­ي به معاويه مي­فرمايد:« و اما خواستن تو شام را از من، من امروز چيزى را به تو نمى‏بخشم كه ديروز از تو بازداشتم و اين كه مى‏گويى جنگ عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسى براى آنان نماند، آگاه باش آن كه در راه حق از پا در آيد، راه خود را به بهشت گشايد، و آن را كه باطل نابود گرداند، به دوزخش كشاند. امّا يكسان بودن ما در كارزار و در مردان پيكار، نه چنين است، كه تو را دو دلى است و سعى من همراه با يقين است،... و از اين گذشته ما را فضيلت بستگى به مقام نبوّت است كه بزرگترين حجّت است، ارجمند را بدان خوار كرديم و خوار را بدان سالار، و چون خدا عرب را فوج فوج به دين خويش در آورد و اين امّت خواه و ناخواه سر در بند طاعت آن‏ كرد، شما از آنان بوديد كه يا به خاطر نان، يا از بيم جان مسلمان گرديديد، و اين هنگامى بود كه نخستين مسلمانان در پذيرفتن اسلام پيش بودند، و مهاجران سبقت از ديگران ربودند. پس، نه براى شيطان از خود بهره‏اى بگذار و نه او را بر نفس خويش مستولى دار»(نهج البلاغه، نامه17).
هر چند معاويه در برابر منطق استوار امام به رجز خواني پرداخته و به تحقير موقعيت حضرت مي­پرداخت. گستاخي را به حدي رسانده بود كه ابن ابي الحديد آرزو مي­كند كه كاش كار حضرت تا بدين جا نمي­كشيد كه شخص فرومايه­ي چون معاويه خود را همسان او پندارد(ابن ابي­الحديد، 1404، ج16، ص136). اما حضرت كه در كارهايش جز به خشنودي خداي سبحان نمي­انديشيد، ياوه گويي­هاي معاويه را با سخنان حكيمانه پاسخ مي­داد و تا آخرين لحظات سعي در ارشاد او و جلوگيري از وقوع جنگ داشت( مسعودي، 1409، ج2، ص377).
هم­چنين با خوارج بارها گفتگو كرد گاه برخي چون ابن عباس و براء بن عاذب را براي گفتگو مي­فرستاد و زماني خود با آنان سخن مي­گفت و همه­ي همت را به كار بست تا آنان را هدايت نموده و از كژ پيمايي برهاند. چنان كه در سخن ضمن تشريح ماجراي حكميت و بيان لغزش خوارج در رابطه به آن، خواست تا از تفرقه افگني دست بردارند:« پس اگر به گمان خود جز اين نپذيريد كه من خطا كردم، و گمراه گشتم، چرا همه امّت محمّد(ص) را به گمراهى من گمراه مى‏پنداريد، و خطاى مرا به حساب آنان مى‏گذاريد و به خاطر گناهانى كه من كرده‏ام ايشان را كافر مى‏شماريد شمشيرهاتان بر گردن، به جا و نا به جا فرود مى‏آريد، و گناهكار را با بيگناه مى‏آميزيد و يكى‏شان مى‏انگاريد. ... پس شما بدترين مردميد و آلت دست شيطان، و موجب گمراهى اين و آن، و به زودى دو دسته به خاطر من تباه شود: دوستى كه كار را به افراط كشاند، و محبّت او را به راه غير حق براند، و آن كه در بغض اندازه نگاه ندارد، و بغضش او را به راهى كه راست نيست در آرد. حال آن دسته در باره من نيكوست، كه راه ميانه را پويد و از افراط و تفريط دورى جويد. همراه آنان رويد، و با اكثريت همداستان شويد، كه دست خدا همراه جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است. آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است»(نهج البلاغه، خ127).
در نتيجه­ي اين گفتگو حضرت موفق شد حدود دو سوم(از دوازده هزار نفر) آنان را هدايت و هلاكت نجات دهد(يعقوبي، بي­تا، ج2، ص191ـ193؛ كوفي، 1411، ج4، ص251 و271).

2. نرمش و مدارا
راهبرد دوم امام(ع) در برابر مخالفان سياسي پيشه كردن رفق و مدارا و عفو و گذشت است. مدارا سنت حسنه­اي است كه در اسلام تاكيد شده است.« خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين »(اعراف،199) در طرز رفتار با مردم سختگير مباش و با آن­ها مدارا كن و به نيكي فرمان ده و از نادانان رخ برتاب.‏ مدارا از گسترش مخالفت­ها كاسته(آمدي، ص34) و باعث رسيدن شخص به مراد مي­گردد(كليني، 1407، ج2، ص120).
سيره­ي اجتماعي امام(ع) در باب مدارا با مردم را در بعدي نظري مي­توان از نامه حضرت به مالك اشتر به دست آورد كه در آن به مالك سفارش مي­كند مدارا با مردم را پيشه خود سازد و از لغزش آنان را با ديده اغماض نگرد(نهج البلاغه، نامه53).
حضرت تنها به سفارش مدارا با مردم در روابط اجتماعي بسند نكرد، بلكه در عمل حتي در برخورد با مخالفان سياسي آن را به كار بست كه به برخي آن­ها اشاره مي­شود.
اول. امام(ع)با اين­كه از انگيزه طلحه و زبير از رفتن به مكه و اين كه جز جنگ افروزي مقصودي ندارند، آگاه بود، مانع آن دو نشد و مدارا كرد و در پاسخ ابن عباس كه از وي خواست تا آن دو را زنداني كند فرمود:«آيا از من مي­خواهي كه آغازگر ستم و بدي پيش از نيكي باشم و بر اساس گمان و صرف اتهام به مجازات افراد بپردازم و قبل از ارتكاب فعل مجرمانه مواخذه نمايم؟ هر گز به خدا سوگند از رفتار عادلانه...كه مرا بدان فرمان داده، رو برنمي­گردانم( مفيد، 1413، ص167).
در جنگ جمل، امام(ع) با سران و سپاهيان بي­نهايت مدارا كرد و تا آخرين لحظات قبل از جنگ سعي نمود تا جلو وقوع جنگ و خونريزي را بگيرد و با اين كه سپاه جمل در جنگ پيش­دستي كرده و به بصره حمله و والي امام را اخراج و آنجا را تصرف كردند، امام به يارانش دستور داد تا در جنگ آغازگر نباشند و به سران جمل نامه نوشت و آنان از جنگ برحذر داشت و به مذاكره و سازش فراخواند. اما آنان پيش­نهاد امام(ع) را نپذيرفتند. به عنوان نمونه امير مؤمنان على(ع) از منطقه ذي قار حركت كرد، صعصعة بن صوحان‏ را با نامه‏اى پيش طلحه و زبير و عايشه فرستاد و آنان را از حرمت اسلام آگاه كرد و نسبت به اعمال زشتى كه مرتكب شده بودند( يعنى كشتن مسلمانان و رفتار ناپسند با عثمان بن حنيف كه از اصحاب پيامبر (ص) بود و اعدام گروهى از مسلمانان) بيم داد و نصيحت نمود و به اطاعت دعوت كرد. صعصعه مى‏گويد: چون به بصره رسيدم، نخست پيش طلحه رفتم. نامه را دادم و پيام را گزاردم. گفت: اكنون كه جنگ به پسر ابى طالب دندان نشان داده است به ما مهربانى مى‏ورزد؟ من پيش زبير رفتم.(مفيد، 1413، ص313؛ دينوري، 1368، ص147)
دوم. امام در برابر معاويه از خود چنان مدارا و بردباري نشان داد كه برخي از يارانش او را به ترس از مرگ و دو دلي متهم كردند، اما حضرت در جواب فرمود:« امّا گفته شما كه اين همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است. به خدا، پروا ندارم كه من به آستانه مرگ در آيم يا مرگ به سر وقت من آيد. امّا گفته شما كه در جنگ با شاميان دو دل مانده‏ام به خدا كه يك روز جنگ را واپس نيفكنده‏ام، جز كه اميد داشتم گروهى به سوى من آيند، و به راه حقّ گرايند، و به نور هدايت من راه پيمايند. اين مرا خوشتر است تا شاميان را بكشم و گمراه باشند ، هر چند خود گردن گيرنده گناه باشند»( نهج البلاغه، خ55).
سوم. رفتار امام(ع) با خوارج نمونه كامل از رفق و مدارا در برابر مخالفان سياسي است. كساني كه بيش از همه حضرت را آزار مي­دادند و با كلمات توهين آميز حضرت را مورد خطاب قرار مي­دادند. به عنوان نمونه خريت بن راشد از سران خوارج و مخالف سياسي حضرت بود. جمعي را همراهي خود كرده و با زبان و گفتار مخالفت خود را عليه امام علي(ع) ابراز مي­كرد. روزي عبدالله بن قين به حضرت گفت: كه چرا او را زنداني كرده و تعهد نمي­گيرد؟ حضرت در جواب فرمود:« اگر ما هر كس را به صرف اتهام دستگير نماييم، زندان‏ها پر خواهد ‏شد. من رو نمي­دانم كه افراد را بازداشت و زنداني كنم مگر اين­كه دشمني خود را در عمل با ما اظهار دارند(ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص335).
كثير بن بهز خضرمي مي­گويد: روز در نماز جمعه علي بودم و ايشان مشغول خطابه بود ناگهان مرد از خوارج گفت: لا حكم الا لله، سپس ديگري همي شعار اعلام كرد، آن­گاه جمعي ديگر از اطراف مسجد همين شعار فرياد زدند.[در اين هنگام حضرت به آنان اشاره نمودند كه بنشينند و فرمود: آري، من هم مي­گويم: لا حكم الا لله] و لكن اين كلمه حقي است كه از آن باطل طلب مي­شود.[ من در انتظار حكم خدا در باره شما هستم] اكنون شما بر من تا زماني كه با ما هستيد، سه حق داريد:1. حق استفاده از مساجد كه در آن ذكر خدا گفته مي­شود، 2. حق استفاده از بيت المال، و 3. تا زماني اقدام مسلحانه عليه ما نكرده­ايد، با شما نمي­جنگيم.» سپس خطبه را ادامه دادند(طبري،1387،ج5، ص74؛ ابن خلدون، 1407، ج2، 637؛ ابن كثير، 1407، ج7، ص281؛ رازي،1379، ج1، ص557 و ابن اثير، 1385، ج3، ص335)
در سخن ديگر حضرت بعد از گفت­وگو با خوارج و پا فشاري آنان بر موضعشان مي­فرمايد:« إنا لا نمنعهم الفي‏ء و لا نحول بينهم و بين دخول مساجد الله، و لا نهيّجهم ما لم يسفكوا دما و ما لم ينالوا محرما(بلاذري، 1417، ج2، ص359). ما شما از بيت المال منع نمي­كنيم و ميان شما و مساجد خدا حايل قرار نمي­دهيم؛ يعني از ورود شما به مساجد جلوگيري نمي­كنيم و تا زماني كه خوني نريخته­ايد و حق واجب المراعتي را تضييع نكرده­ايد با شما به شدد برخورد نخواهيم كرد.
امام(ع) در اين دو سخن، به سه حق كه از ديگر حقوق شهروندي مهم­تر است، تصريح كرده است چه اين­كه اگر كسي از اين سه حق برخوردار باشد، قهرا از ساير حقوق نيز بهره خواهد برد.
فييء، كنايه از همه­ي امكانات و اموال عمومي است كه تحت اختيار حكومت است. بنا براين در نگاه امير مؤمنان مخالفان سياسي تا زماني كه زماني كه حقوق ديگران را مورد تعرض قرار نداده­اند و دست به اقدام مسلحانه عليه حكومت نزده­اند، حق دارند از همه­ي امكانات عمومي مانند صدا و سينما و ساير شبكه­هاي اجتماعي استفاده كنند و كسي حق محروم كردن آنان را از اين امكانات ندارد.
استفاده از مساجد نيز منحصر به نماز گذاردن در آن نيست. زيرا در آن زمان، مساجد محل تبادل نظر در باب مسايل علمي، سياسي و اجتماعي نيز بوده است. در نگاه امام­(ع) مخالفان سياسي براي هر امر مربوط به دين حق استفاده از مساجد را دارند.
ابو كوا يكي از سران خوارج بود. روزي در حالي كه امير مؤمنان علي(ع) مشغول نماز بود، براي اخلال در نماز و توهين به حضرت، آيه­ي«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرين‏»(زمر، 65) كه مربوط به مشركين است را خواند.( مقصودش اين بود كه حضرت گرچه گذشته نيك داشته اما با پذيرش حكميت، كافر گرديده و از خواندن نماز بهره­اي نمي­برد). امام با متانت و به حكم آيه­ي قرآن كه مي­فرمايد:«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»‏(اعراف،204) سكوت كرد تا ابن كوّاء آيه را تمام كرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولي او مجدداً آيه را خواند و امام نيز سكوت كرد. ابن كوّا چند بار اين عمل را تكرار و حضرت با كمال صبر و بردباري سكوت كرد. سر انجام براي ساكت كردن او با تلاوت آيه­ي«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُون‏»(روم، 60) پاسخ داد.(طوسي،1407، ج3، ص35، ابن ابي الحديد،1404، ج2، ص269)
هم­چنين روزي مردى از خوارج هنگامي كه سخنان حكيمانه­ي از حضرت شنيد، گفت: خدا اين كافر را بكشد چه نيك فقه داند. مردم براى كشتن او برخاستند، امام فرمود:« آرام باشيد، دشنام را دشنامى بايد و يا بخشودن گناه شايد.(ابن شهر آشوب، 1379، ج2، ص113)
از برخورد امام با خوارج به خوبي استفاده مي­شود كه مخالف سياسي را به صرف توهين به شخص حاكم نمي­توان مجرم دانست و محاكمه و زنداني كرد و زنداني كردن او بر خلاف حق آزادي بيان است.
اين­ها نمونه­هاي از نرمش، گذشت، رفق و مداراي امير مؤمنان در دوران حكومت حكيمانه­­اش با مخالفان سياسي­است كه در هيچ حكومتي جز حكومت پيامبر(ص)، نظيرش را نمي­توان يافت.

3. برخورد قاطع
هنگامي كه گفت­وگو با مخالفان سياسي اثري نداشت و رفق و مدارا و بردباري نيز به سوء استفاده آنان و تجاوز به حقوق شهروندان ديگر مي­انجاميد، امام(ع) راهبرد سوم را به عنوان يك فريضه در پيش گرفته دست به شمشير برده و با همان قاطعيتي دوران نبردهاي صدر اسلام با آنان بر خورد مي­كرد تا ريشه­ي ناامني را از بن بركند و امنيت و آرامش را براي جامعه اسلامي باز گرداند. چنان كه به شرارت اصحاب جمل پايان داد.
در جواب معاويه كه امام را به جنگ تهديد كرد، با قاطعيت فرمود:« ...و گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز شمشير نيست، راستى كه خنداندى از پس آنكه اشك ريزاندى. كى پسران عبد المطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند، و از شمشير ترسانده شوند! «لختى بپاى! حمل به‏ جنگ مى‏پيوندد». زودا كسى را كه مى‏جويى تو را جويد، و آن را كه دور مى‏پندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه راهشان را به نيكويى پيمودند، به سوى تو مى‏آيم، لشكرى بسيار و آراسته و گرد آن به آسمان برخاسته. جامه‏هاى مرگ بر تن ايشان، و خوشترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان «بدريان» اند و شمشيرهاى «هاشميان»، كه مى‏دانى در آن نبرد تيغ آن رزم‏آوران با برادر و دايى و جدّ و خاندان تو چه كرد و ضرب دست آنان از ستمكاران دور نيست و امروزشان با ديروز يكى است(نهج البلاغه، نامه­ه28).
هر چند در جنگ صفين در حالي كه سپاه امام(ع) در يك قدم پيروزي قرار داشت، و مالك آن سردار دلاور اسلام نزديك بود ريشه فساد را بركند، اما معاويه با حيله عمرو عاص از مرگ نجات يافت و قضيه به حكميت كشيد.
به شرارت خوارج نيز پس از آن كه گفت­وگو و مدارا اثري نه بخشيد و آنان سلاح در دست گرفتند و افراد بي­گناه چون عبد الله بن خباب بن ارت را كشتند و شكم همسرش را دريدند و سر طفلش را بريدند و زنان و كودكانى بي­دفاع را به قتل رساندند(مقدسي، بي­تا، ج5، ص136) و به حقوق ديگران تجاوز كردند، با قاطعيت پاسخ داد.

نتيجه
فرجام سخن اين كه مخافان سياسي امام(ع) تا هنگامي كه سلاح به دست نگرفتند و به حقوق ديگران تجاوز نكردند، از همه­ي حقوق شهروندي برخوردار بودند و امام جهت رعايت حقوق و حفظ كرامت انساني مخالفان سياسي خود، سه راهبرد گفت­وگو، نرمش و مدارا و سرانجام بر خورد قاطعانه در صورت تعرض آن­ها به حقوق شهروندان ديگر و برهم زدن نظم و امنيت جامعه، را در دستور كار خود قرار داده بود.
ــــــــــ
٭. 1. قاعدين، كساني از مهاجران و انصار بودند كه از بيعت با امام علي(ع) و به رسميت شناختن حكومت وي خود داري كردند. مانندعبد الله بن عمر، سعد بن ابي وقاص، حسان بن ثابت، زيد بن ثابت، اسامه بن زيد، محمد بن مسلمه، كعب بن مالم و عبد الله بن سلام(مفيد،1413، ج1، ص243 و ابن اثير، 1385، ج3، ص191)
هر چند برخي انديشمندان بر اين باورند كه بيعت با امام عمومي بوده، اين گروه نيز همانند ديگران حكومت امام(ع) را به رسميت شناختند، اما از همراهي حضرت در جنگ­ها خود خود داري كردند(ابن ابي الحديد، 1404، ج4، ص9ـ10) شايد از گفت­وگوي امام(ع) با آنان و جواب سعد بن وقاص كه گفت: اى على شمشيرى به من ده كه خود، كافر را از مؤمن باز شناسد (و بر كافر تيز، و بر مؤمن كند باشد)، چه من مى‏ترسم[اگر با تو باشم] مؤمنى را بكشم و به دوزخ روم(نصر بن مزاحم‏،1404ق، ص552)، بعيت آنان با حضرت را استفاده كرد.
2. ناكثين كاني چون طلحه و زبير و امثالشان هستند كه در ابتدا با حضرت علي(ع) بيعت كردند، اما بعد از آن خواسته­هايشان توسط امام برآورده نشد، دست به مخالفت زدند و جنگ جمل را بر امت اسلامي تحميل كردند(مفيد، 1413، ص268).
3. قاسطين. به معاويه و پيروانش گفته مي­شود كه معاويه به هواي رسيدن به حكومت از بيعت شاختن با امير مؤمنان(ع) خود داري كرد و جنگ صفين را بر حضرت و امت اسلامي تحميل كرد(بلاذري، 1417، ج2، ص298، مسعودي، بي­تا، ص256).
4. مارقين. گروهي بودند كه در جنگ صفين همراه سپاه امام(ع) بودند پس از خدعه­ي عمرو عاص، حكميت را بر حضرت تحميل كردند.زماني كه به اشتباه خود پي بردند، سعي كردند تا امام را به عهد شكني وادارند و چون موفق نشدند، عليه حضرت خروج كردند(همان)
رسول خدا(ص) از جنگ سه گروه اخير با امير مؤمنان(ع)، به همسر گرامي­اش ام سلمه خبر داده بود. چنان كه امام صادق(ع) در حديثي از پدر، از جدش، از ام سلمه از پيامبر(ص) نقل مي­كند كه حضرت فرمود:«...يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِي هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ قَاتِلُ‏ النَّاكِثِينَ‏ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنِ النَّاكِثُونَ قَالَ الَّذِينَ يُبَايِعُونَهُ بِالْمَدِينَةِ وَ يَنْكُثُونَ بِالْبَصْرَةِ قُلْتُ مَنِ الْقَاسِطُونَ قَالَ مُعَاوِيَةُ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ قُلْتُ مَنِ الْمَارِقُونَ قَالَ أَصْحَابُ النَّهْرَوَان»(صدوق،1376، ص381‏)؛ اى ام سلمه بشنو و گواه باش، اين على بن ابى طالب سيد مسلمانان و امام پرهيزكاران و پيشواى بي­نظيران و كشنده­ي بيعت شكنان و ستم­گران و خروج كنندگان است، گفتم يا رسول اللَّه بيعت شكنان كيانند؟ فرمود آن­ها كه در مدينه با او بيعت مي­كنند و در بصره مي­شكنند، گفتم ستم­گران كيانند؟ فرمود معاويه و اصحاب شامى او، گفتم خروج كنندگان كيانند؟ فرمود اصحاب نهروان.

فهرست منابع
1. قرآن كريم.
2. نهج البلاغه، ترجمه­ي شهيدي.
3. ابن أبي الحديد، عبد الحميد بن هبه الله‏، شرح نهج البلاغة، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل‏، قم‏، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404ق‏،
4. ابن الأثير، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965.
5. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر،تحقيق خليل شحادة، بيروت، دار الفكر، ط الثانية، 1408/1988.
6. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على‏، مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، قم‏ علامه‏، 1379 ق‏
7. ابن كثير الدمشقى، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية،بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986.
8. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دار الفكر، ط الأولى، 1417/1996.
9. ثقفى كوفى، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353ش.
10. حر عاملى، محمد بن حسن‏، وسائل الشيعة، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم‏، مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1409ق‏.
11. دينورى، ابو حنيفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
12. دينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة، الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990.
13. رازى، ابو على مسكويه، تجارب الأمم، تحقيق ابو القاسم امامى، تهران، سروش، ط الثانية، 1379ش.
14. صدوق، محمد بن على‏ابن بابويه، الأمالي، تهران‏، كتابچى‏، 1376ش‏.
15. طبري، أبو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387/1967.
16. طوسى، محمد بن الحسن،تهذيب الأحكام،‏محقق / مصحح: خرسان، حسن الموسوى‏، تهران‏، دار الكتب الإسلاميه‏، 1407ق.
17. كوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
18. مسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على،مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.
19. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم‏، كنگره شيخ مفيد، 1413ق‏،
20. مفيد، محمد بن محمد، الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، محقق / مصحح: ميرشريفى، على‏، قم‏، كنگره شيخ مفيد، 1413ق‏.
21. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية،بى تا.
22. نصر بن مزاحم‏، وقعة صفين‏، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404.
23. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، بى تا.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**