دین و مذهب

جهانی شدن ودکترین مهدوی!

**نوشته شده توسط رضی موسوی**. **ارسال شده در** دین و مذهب

بسياري از تئوري پردازان نوين پس از چالش ها ، فعل و انفعالات و فراز نشيب هاي چند دهه گذشته ، به سوي تئوري جهاني شدنgloblization) ) سوق پيدا نموده اند و بر اين اعتقاد پافشاري مي نمايند كه عصر الكترونيك وكامپيوتر فاصله ميان جوامع را كم نموده و انسانها بسيار سريع از يكديگربا خبر مي شوند و در دنياي هم به سر مي برند . يكي از ويژگيهاي عصر نوين كه در آن بسر ميبريم اين است كه عصر فراصتعتي و يا عصر اطلاعات است . اند يشمنداني همچون آلوين تافلر تاريخ را از جهت سير تاريخي ملل ، اختراعات و اكتشافات به سه دوره تقسيم مي كنند نخستين مرحله دوره كشاورزي است كه در اين دوره هنوز انرژي ، منابع طبيعي و صتعت جايگزين كار دستي و نيروي كارگر نشده است ؛ دوره دوم با جايگزيني انرژي به جاي كار و توان فردي ،آغاز شد كه در اين دوره صنعت پا گرفت و به دوره صتعتي معروف شد ،و دوره سوم با آمدن وسايل ديجتال و كامپيوتر آغاز گشت كه معروف به دوره اطلاعات است و به آغاز فصل نويني در حيات بشريت منجرشد ، در اين دوره جهان به شدت كوچك گشت و همه مردم از وضعيت يكديگر با خبر شدند و با كا مپيوتر و وسايل جمعي با يكديگر ارتباط بر قرار مي نمايند و به تبادل انديشه و اطلاعات مي پردازند . در اين دوره آگاهي، عنصري لازم و اجتناب ناپذير است كه افراد از آن برحوردار ند و هيچ فردي گريزي ندار مگر آنكه در اين ارتباط جهاني مشاركت ورزد ، پيشرفت بشر در زمينه ارتباطات موجب شده تا انسان ها در تمامي گوشه وكنار دنيا از وقوع هر حادثه أي با خبر شوند ونسبت به حوادث ابراز احساسات نمايند ودر درد ورنج ديگران شريك گردند . امروزه مرزهاي ملي با فن آوري هاي جديد الكترونيكي همچون ماهواره ، اينترنت ،فاكس وديگر ابزار شكسته مي شود وبراي سير وسياحت در ديگر فرهنگ ها نيازي به ويزا ، پاسپورت و ديگر امكانات نيست ودنيا با پهناوري خود توسط ابزار ارتباطي كوچك شده و انسانها در غم و شادي ، احساسات ، عواطف و زندگي يكديگر حضور دارند . به تعبير معروف مارشال مك لوهان (دنيا به يك دهكده جهاني تبديل شده است ). و به تعبير اوكتاويو پاز (امروز هر اطاقي مركز عالم است). در تعريفي ديگر مالكوم واترز جهاني شدن را اينگونه تعريف مي كند (فرايند اجتماعي كه درآن قيد و بند هاي جغرافيايي أي كه بر روابط اجتماعي، و فرهنگي سايه افكنده است ، از بين مي رود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد وبندها آگاه مي شوند).

امروزه در پي گسترش روابط و پيوند ميان دولت ها در عرصه نظام بين الملل و ميان جوامع و توده مردم از طرف ديگر، جامعه اي جهاني در حال شكل گيري است ، در عرصه سياسي به دليل گسترش فن آوري ها در زمينه ارتباطات و اطلاعات ، حاكميت دولت ها بر توده مردم در حال كاهش يافتن است و جهان به تدريج به سمت جامعه مدني جهاني و شهروندي جهاني با قواعد هم زيستي مشترك در حال حركت مي باشد . بنا به تعبير پاره أي از انديشمندان جهاني شدن  (globalization )به معناي حركت به سوي نوعي مردم سالاري جهان شمول است كه در آن روابط و پيوند ميان دولت ها و خرده فرهنگ ها در حال گسترش مي باشد. با توجه به تعريف هاي متعدد انديشمندان ، در يك تعريف كلان و گسترده مي توان گفت عصر جهاني شدن عصري است كه اين ويژگي ها در آن به چشم مي خورد : افزايش شديد آگاهي هاي سياسي ، اجتماعي و فرهنگي شهروندان ، گسترش فن آوري در زمينه ارتباطات (كامپيوتر ،اينترنت ،ماهواره ، فاكس،و …) اقتصاد و بازار جهاني ، تعامل و گفتگو ميان فرهنگ ها و تمدنها ، گره خوردن منافع مادي و معنوي ملت ها با يكديكر ، كوچك شدن دنيا . جامعه مدني جهاني و تحقق دغدغه ها ، علائق ، غم و شادي ها و دلبستگي هاي مشترك ميان ملت ها ، با توجه به اينكه جهاني شدن موجب تحقق يافتن تغييرات و تحولات زيادي در تمامي عرصه ها است ،.. و در روابط بين الملل ،سياست خارجي ملت ها ، ارتباطات انساني ، تعامل ميان فرهنگ ها و تمدنها ، اقتصاد، و حتي انسان شناسي جامعه شناسي ، مردم شناسي و ديگر موضوعات انساني تاثيرات ژرفي را بجاي گذاشته است و از طرفي حركت بسوي ارتباطات جهاني و يا جهاني شدن براي همه ملت ها و تمدنها امري اجتناب ناپذير و گريز ناپذير است بنابر اين انتظار مي رود كه جوامع ديني و انديشمندان براي حمايت و دفاع از هو يت ديني و فرهنگي خويش، به جاي حذف روند جهاني شدن از زندگي خود و ناديده گرفتن آن ، به طرح راهكارها و رهيافت هاي نوين در اين امر بپردازند و با تكيه بر متون ديني و آموزه هاي ديني به طرح تئوريهاي لازم و مناسب اقدام كنند زيرا جوامع اسلامي چه از جهت تئوريك و چه از نقطه نظر عملي شديدا“ نيازمند شيوه هاي راهبردي در تمامي حوره هاي فرهنگي و اجتماعي مي باشند و بايد كوشش گردد تا در عرصه انديشه ها و بازار نظريه ها براي رقابت با ديگر انديشه ها و فرهنگ ها از قافله تفكرات و نظريه ها عقب نمانند. به ويژه در اواخر قرن بيستم و ابتداي قرن بيست و يكم بسياري از انديشمندان مي كوشند تا به تبيين آينده جهان و ارائه يك تئوري جامع براي فلسفه تاريخ بپردازند به طوري كه در سالهاي گذشته اين نظريه ها در محافل علمي و دانشگاهي مورد نقد و بررسي و اقع شده ا ند . ما در اين مقاله مي كوشيم تا به طور اجمالي به بررسي و ارزيابي بعضي از آنها بپردازيم و تحولات سالهاي اخير و رخدادهاي پيش آمده در عرصه بين المللي ، تنش هاي جهاني و آزمون ناريخي اين نظريه ها تا حدي در مسير نقد و ارزيابي اين تئوريها به ما كمك مي كنند . به يك معنا مي توان گفت عصر جديد ، دوره شكست تئوريهاي بزرگ سياسي بوده و نظريه هايي همچون پو زيتيويسم ، كمونيسم ، ليبراليسم ، يكي پس از ديگري افول مي كنند و رو به زوال مي روند. ما در اينجا به نقد بررسي اجمالي اين نظريه ها و بيان تعارضات موجود در آنها خواهيم پرداخت و سرانجام به اين نكته توجه خواهيم داد كه ضروري است ، انديشمندان به طرح الگو ها و مدل هاي جديدي از نظريه هاي اجتماعي، فلسفي و ديني بپردازند . .

شكست نظريه هاي بزرك قرن بيستم

پس از شكست نظريه تجربه گرايي افراطي يا پوز يتيويسم ( positivism ) و علم گروي scientisme ) ) در اوايل قرن بيستم و فروپاشي كمونيسم در دو دهه پاياني قرن بيستم ، انديشمندان بسوي ارائه نظريه هاي جديدي در حوزه هاي فكري ـ فلسفي رفته اند و ارائه نظريه هايي همجون تك قطب شدن جهان ، جهاني شدن يا روند طبيعي وحدت جهانيG lobalization) )، جهاني كردن يا غربي سازي westernization ) )، پروژه جهاني سازي يا امريكا سازي Americanization =Globalism ) )، پايان تاريخ ، جنگ تمدنها ، گفتگوي تمدنها و ديگر موارد همه نتيجه منطقي و جود اين خلإ مي باشد و در راستاي اين خلإ تئوريك ، بود كه نظريه پردازان كوشيدند تا با ارائه مدل و الگوي مناسب روند ناريخ و تحولات آينده جهان را مورد ارزيابي قرار دهند . و شايد بنا برهمين ضرورت بودكه پيشنهاد نموديم ، سزاوار است تا انديشمندان ديني نيز با تكيه بر آموزه ها ي ديني و متون مقدس حدافل براي وارد شدن در تئوري جهاني شدن و گفتگو تمدنها به طرخ نظريه أي مناسب بپردازند ، و پيروان اديان شديدا“ نيازمند اين اظهار نظر مي باشند ، در دوره أي كه پاره أي از نظريه هاي مطرح شده در پايانه قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يك عمل گرايانه و سود جويانه است و ديده مي شود كه بعضي از اين نظريه ها بر اساس منافع ملي و براي ايجاد يك ديپلماسي راهبردي براي كشور متبوع ارائه مي گردد . از اينرو بايد انديشمندان ديني به دور از اسطوره گرايي و با تكيه بر اهداف و آرمان هاي ديني و بر اساس عناصر ديني به نظريه هايي دست يابند كه برآمده از متن تعاليم ديني باشد ،‌و بر عقلانيت و دانش بشري تكيه داشته و علاوه بر واقع گراي مبتني بر فرهنگ بومي باشد . بي ترديد در جوامع اسلامي يكي از كلان ترين عناصر فرهنگ . دين مي باشد و الگوهاي اجتماعي و سياسي متاثر از اين عنصر است . بنابراين بايد گفت ، لازم است تا نظريه هاي ديني با توجه به ادبيات ديني مدلي همگون و منشكل از دو عنصر عقلانيت و فرهنگ ديني باشد .

تاريخ عرصه آزمون پذيري نظريه ها و انديشه ها است ، چه بسيار نظريه هايي كه يك زمان طرفداران زيادي داشت اما با گذشت زمان مورد نقد و انتقاد واقع شده اند . به عنوان مثال مي بينيم تئوري كمونيسم پس از هفتاد سال مقاومت در برابر انتقادات و ارزيابي هاي فلسفي ، اقتصادي و سياسي از آزمون تاريخي موفق بيرون نيامدو تاريخ اثبات نمودكه اين نظريه داراي مشكلات جدي در عرصه هاي اقتصادي ، سياسي ، فلسفي و اجتماعي است ، به طوري كه نمي توان از اين تئوري دفاع عقلاني نمود و امروزه كمترانديشمندي است كه حامي اين انديشه باشد و اين تفكر سرانجام پس از چندين دهه حضور در عرصه اجتماعي حاميان خود را از دست داده است ، نگرشي كه يك زمان نيمي از ملت ها و دولت ها از آن حمايت مي كردند و آن را نظريه أي كارا و مفيد مي دانستند به جايي رسيد كه از هم فرو پاشيد زيرا ، در اين نگرش به مفاهيم انساني و فطري همچون آزادي ، حق انتخا ب، حق مالكيت ، گرايش مذهبي ، مالكيت خصوصي و عدالت توجه نشد و اين ناديده گرفتن ها آن فكر را سرانجام به شكست كشانيد.

. بايد گفت در قرن بيستم ، بزرگترين مخالف تفكر مذهبي ، همين انديشه كمونيسم بود و در واقع با فروپاشي آن مهمترين مانع در مسير دينداري و دين باوري جوامع سقوط نموده است زيرا اين تئوري جدي ترين مخالفت ها را با هرگونه رفتار و تفكر ديني ابراز مي نمود . و در بررسي تاريخ معاصر مي بينيم كه ادبيات كمونيسم سايه خود را بر همه عرصه ها ي فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي و اجتمافي گسترانده بود . به عنوان مثال با بررسي و ضعيت عرصه هاي فرهنگي در ايران به عنوان كشوري كه مستقيما“ تحت تاثير تفكر كمونيستي نبود اما در همسايگي شوروي قرار داشت ، خواهيم ديد كه چگونه تفكر داس و چكش كمونيستي بر همه چيز و در همه زمينه هاي فرهنگي اثر گذارده بود . مطالعه آثارادبي ، فلسفي ، اقتصادي ، فعاليت هاي سياسي ديگر امور بيانگر آن است كه انديشمندان و روشنفكران شديدا“ تحت تاثير كمونيست ها بودند و كمونيست بودن به مانند ليبراليسم بودن در دهه كنوني يك افتخار و علامت روشنفكري تلقي مي شد به طوري كه اين فكر آنقدر گسترش يافت كه حتي پاره أي از روشنفكران ديني را هم تحت تاثير قرار داد و آنها هم كوشش نمودند تا انديشه هاي خود را با ادبيات كمونيستي و مفاهيم رايج در آن تفكر مطرح سازند .. اما سرانجام اين انديشه پس از هفتاد سال مقاومت و تبليغ نتوانست در برابر فطرت انساني و خواسته هاي انساني توده مردم دوام آورد و سرانجام به شكست انجاميد . در تفكر كمونيستي به پاره أي از مفاهيم انساني پاسخ مثبت داده شد و در آن امور نسبت به جامعه سرمايه داري اولويت داشت ، مفاهيمي همچون عدالت و برابري در جوامع بلوك شرق به و ضوح ديده مي شد و مردم دركشورهايي همچون شوروي كه محور تفكر كمونيسم شناخته مي شد از رفاه و وضعيت مناسب برخوردار بودند اما همانطور كه عرض شد آنچه موجب شد كه به فرو پاشي اين تئوري دامن زده شود بي توجهي به مفاهيم انساني و فطري بود ، آن مفاهيمي كه در زندگي انسان نقش دارد . مگر مي شود انساني كه داراي نياز هاي معنوي و غيرمادي است ، خودش را با اشباع نيازهاي مادي قانع سازد، به تعبير مير چا الياده دين پژوه معاصر 98 در صد مردم داراي گرايش هاي ديني و رفتارهاي ديني هستند و به يك مرام و تفكر ديني دلبستگي دارند و طبيعي است اين دلبستگي موجب مي شود تا انسانها به جهت اعتقادات خود داراي رفتارها و روابط ديني و فرا مادي باشند . حال طبيعي است كه اگر يك تفكر و انديشه بخواهد اين بخش از نيازهاي بشري را ناديده بگيرد مورد توجه و اقبال عمومي قرار نمي گيرد . از اينرو مي بينيم كه تجربه تاريخي نشان داده ، كه در جوامع اخلاقي ، خصوصا“ جوامع ديني تئوري هايي كه از زير ساخت هاي ديني و برخاسته از آموزه هاي ديني باشد با اقبال بيشتري برخوردار خواهد شد و در ميان توده هاي مردم طرفداران بيشتري خواهد داشت .

همجنين بايد عرض كنيم كه از ديگر تئوري هايي كه در قرن بيستم مورد توجه و دقت نظر انديشمندان قرار گرفته است و سيطره خود را در همه عرصه ها گسترانده است ، انديشه ليبراليسم مي باشد . اين انديشه به مانند تئوري كمونيسم كه پس از به وجود آمدنش همه زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي را تسخير كرده بود همه را خيره نموده است ، و در قرن بيستم و بويژه پس از سقوط كمونيسم در همه زمينه هاي فرهنگي حاكميت پيدا نموده و و برانديشه متفكران اثر گذارده است. بي ترديد در قرن حاضر ( بيست و يكم ) يكي از پر طرفدارترين نظريه ها در عرصه انديشه ، روابط بين الملل ، اقتصاد ، سياست ، و ديگر امور همين نگرش ليبراليسم است . اين تئوري ( در نگاه هم پيمانان ناتو ) پس از شكست تنها معارض خود يعني كمونيسم كه در طول چند دهه تنها معارض انديشه ليبراليسم تلقي مي شد ، به قدري گسترش يافت كه امروزه تنها فكر و قدرت بلا منازع عصر جديد تلقي مي گرددو كشوري همچون امريكا كه بزرگترين نماينده اين فكر محسوب مي شود به قدري احساس اقتدار و توانايي مي كند كه حتي در پاره اي از اختلافات بين المللي خود را بي نياز از كنوانسيونهاي حقوق بشر و سازمانهاي جهاني مي داند به طوري كه علي رغم مخالفت هاي سازمان ملل كه بزرگترين تشكل در راستاي صلح و امنيت جهاني تلقي مي گردد ، به كشورهايي همچون افغانستان و عراق حمله مي كند و اين احساس برتري و تفوق به جايي رسيده است كه او تصور مي كند كه در نظام بين الملل حق دخالت و قيمومت دارد ، به طوري كه بعضي از انديشمندان در دفاع از اين فكر مي گويند كه امريكا به جهت قدرت اقتصادي و اقتدار جهاني اين حق را داراست كه در هر جاي دنيا به حكميت و داوري بپردازد و حتي به كشوري حمله كند و يا آن را به اشغال خويش در آورد و در مقالات خود صريحا“ ابراز مي دارند كه امريكا در هر جا كه رفته است رفاه ، صلح و آزادي را به ارمغان برده است ، و با برشمردن كارنامه اشغال كشورهايي كه در معرض تهاجم نظامي امريكا قرار گرفته اند با جسارت تمام ادعا مي كنند كه كارنامه حضور امريكا بيانگر اين است كه او هر جا رفته است صلح و آزادي را به ارمغان آورده است . البته بايد گفت اين ادعا و غسل تعميد دادن امريكا ، در زماني صورت مي پذيرد كه مردم عراق بارها در راهپيمايي و تظاهرات صريحا“ اعلام نموده اند كه با حضور امريكا موافق نيستند و گويي كه ليبرال دمكرات ها مدعي اند كه با وجود مخالفت مردم باز مي توان به بهانه صلح و آزادي يك كشور را اشغال نمود ، حال آنكه اين سخن با مباني دموكراسي كه مدعي حرمت نهادن به آراء مردم است ، و مشروعيت هر عملي را برخاسته از راي مردم مي داند ، سازگار نيست . بايد گفت اين احساس برتري به ويژه پس از سقوط شوروي سابق به سطح گسترده رسيده است ، احساسي كه در آن زمان كه جهان به دو بلوك شرق و غرب تقسيم مي گرديد ، كمتر ديده مي شد و گستره اين حاكميت در آن زمان ، يعني دوره جنگ سرد ، تنها محدود به كشورهايي بود كه در تحت پيمان ناتو قرار داشتند

. نكته جالب توجه اين است كه انديشه ليبراليسم از جانب پاره أي از نظريه پردازان و انديشمندان سياسي تئوريزه و نهادينه مي شود ، آن انديشمنداني كه با شكست كمونيسم حيرت زده شده و از گسترش فكر ليبراليسم و از قدرت و نفوذ نماينده برجسته اين فكر يعني امريكا فريفته شده اند . اين انديشمندان به مانند متفكران كمونيسم كه از پيروزي انقلاب كمونيستي اكتبر 1917 احساس شعف مي كردند و گمان مي كردنند كه انقلاب كمونيستي آخرين مرحله تاريخ و انتهاي تاريخ است ، بر اين فكر پا مي فشارند كه ليبراليسم نيز تنهاترين راه حل هم زيستي و زندگي جمعي است و آن را بهترين راه حل مشكلات جهاني و ديپلماسي خارجي تلقي مي كنند .به عنوان مثال فوكوياما در نظريه معروف خود با عنوان (پايان تاريخ) بدون آنكه از تاريخ كمونيسم درس بگيرد و ببيند كه در روزگاري نيز تئوريسين هاي كمونيست مانند او سوسياليسم را پايان تاريخ قلمداد مي كردند ، صريحا“ اعلام مي كند كه با شكست و افول كمونيسم ، ليبراليسم نقطه پاياني تاريخ است . او معتقد است كه ليبراليسم آخرين قدم و مرحله أي است كه همه جوامع بايد به آن نقطه برسند و روند تاريخ جوامع با اين مرحله پايان مي پذيرد . انسان وقتي ميان انديشه فوكوياما و انديشه متفكران كمونيسم مقايسه مي كند ، پي مي برد كه اين دو تفكر چقدر از جهت ساختاري و فضاي فكري أي كه براي پيروان خود ايجاد مي كند يكسان است ، . يك زمان ، سوسياليسم خود را آخرين و نيكوترين تئوري تلقي مي كرد و به پيروان خود نويد مي داد كه جوامع به آنها خواهند پيوست و امروز همان سخن از دهان مدافعان ليراليست ها خارج مي شود . كارل پوپر از انديشمندان علوم اجتماعي و معرفت شناسي در عصر جديد ، يكي از ديگر انديشمنداني است كه به دفاع از انديشه ليبراليسم پرداخته است و در كتاب معروف خود به نام (جامعه باز و دشمنانش) ادعا مي كند كه ليبراليسم تنها را ه حل سياسي در جهان معاصر است و جامعه امريكا را آزادترين و دمكرات ترين كشور معرفي مي كند . وي معتقد است در تئوري ليبراليسم حاكمان با انتخاب و آراء توده مردم برگزيده مي شوند و هرگاه مردم يا افكار عمومي تشخيص دهند كه آنان صلاحيت ندارند ، مي توانند قدرت را از آنان بستانند و افراد ديگر را به حاكميت برسانند . وي مي گويد به اين جهت امريكا آزادترين كشور است چون در آن كشور مردم آزادانه رهبران خويش را بر مي گزينند و امريكا به عنوان كشوري آزاد فراسوي ديگر جوامع مطرح مي باشد. همچنين پوپر در همين كتاب ، افرادي همچون هگل را به دلبل آنكه تئوري جبر تاريخ او توجيه گر حكومت فاشيستي هيتلر است ، سخت مورد انتقاد قرار ميد هد و او را فيلسوفي درباري مي خواند كه افكارش در خدمت دربار پروس و خشونت نازيستي مي باشد.

بايد گفت تفكر ليبراليسم نيز همچون تفكر كمونيسم مورد انتقاد واقع شده است و تحولات جاري منطقه و جنگ هاي اخير در افغانستان و عراق انديشه ليبراليسم رابا تعارضات و آسيب هاي سختي دچار است . با شروع جنگ سلطه جويانه امريكا بر عليه عراق بسياري از تحليل گران همان انتقادي را كه كارل پوپر در باره هگل و ديگر فيلسوفان مطرح مي ساخت ، در باره او و ديگر تئوريسين ها امريكايي همچون فوكوياما ، هانتينگتون و ديگران مطرح مي سازنند زيرا اين نظريه پردازان با ارائه نظريه خود به مانند هگل و يا نظريه پردازان كمونيست يا عمدا“ و منفعت جويانه و يا نا خواسته ، به توجيه و تفسير سياست هاي خصمانه دولت سلطه طلب دولت امريكا پرداخته اند و با نگرش خود به تفكرات و سياست هاي دولت امريكا مشروعيت بخشيده اند . امروز با آغاز جنگ امريكا بر عليه عراق تئوري پوپر در حقانيت بخشي به دموكراسي با قرائت لبيراليستي به باز خواني و پرسمان كشيده خواهد شد . اين پرسش امروزه مطرح است كه چگونه مي توان دولتي را كه منتخب مردم هست و بر خلاف خواست عمومي عمل مي كند ، كنترل نمود ؟ با حمله به عراق اين پرسش به ذهن هر انساني خطور مي كند كه چگونه امكان دارد يك دولتي بر خلاف تمامي اعتراضات مردم كشور خود و ديگر ملل ، به كشور ديگر حمله كند . در اين جنگ امريكا بر خلاف تمامي مجامع بين المللي ، قوانين و كنوانسيونهاي حقوقي با اراده شخصي و منطق فردي به كشور ديگر حمله مي كند ؟ و اين پرسش در برابر تمامي مدافعان ليبراليسم مطرح مي شود كه انسانهاي بوالهوس و درنده خوي كه قدرت و حقانيت خود را ازمردم كسب كرده اند ، چگونه قابل كنترل هستند ؟ و يا به تعبير معروف پوپر كه مي گويد مهم نيست چه كساني حكومت مي كنند بلكه مهم اين است كه چه وقت دست از حكومت بر مي دارند ما با همين منطق اين پرسش را مطرح مي كنيم كه در چه صورتي يك كشور ليبرال مثل امريگا دست از سياست هاي جنگ افروزانه خود دست خواهد بر داشت ؟ آيا مخالفت مردم در 160 كشور براي اين امر كافي نبود كه او به عراق حمله نكند ؟ آيا اين امر بي سابقه كه در خود امريكا پرچم امريكا به آتش زده مي شود و يا مخالفت مردم عراق كافي نبود تا به قول كارل پوپر ، امريكا از اين عمل غير دموكراتيك دست بردارد ؟ به هر ترتيب اين پارادوكس و انتقاد پيش روي نظريه ليبراليسم مطرح است كه چگونه امكان دارد كه دولت در جوامع دمكرات غربي و ليبراليستي مشروعيت خود را از مردم كسب كند ولي وفادار به آرمانهاي مردمي و انساني نباشد؟

به نظر مي رسد كارل پوپر در آخرين مصاحبه خود با جوزتي كه در كتاب (درس اين قرن) آمده است به يك معنا خواسته است جواب اين تناقض را بدهد و گويي خود او متوجه انتقاداتي از اين دست بوده است . او مي گويد هيچگاه گفته نشده است كه تئوري دموكراسي بدون فساد و ضعف است بلكه فقط مي توان گفت كه حكومت مبتني بر د.موكراسي بهترين راه حل موجود درعصر حاضر است و ضعف كمتري را در ميان نظريه هاي كنوني در باره حكومت داراست . او در واقع خواسته با اين پاسخ به كاستي ها و نواقصي كه در تئوري ليبراليسم به چشم مي خورد پاسخ دهد . اما بايد گفت كه اين پاسخ او نمي تواند نقص بنياديني را كه در تفكر ليبرال دموكراسي به چشم مي خورد پاسخ دهد . زيرا دموكراسي گاهي به معناي مشروعيت بخشي به خواست و هوس ورزي بخشي از مردم است نه نيازهاي واقعي و تكويني همه مردم ( مانند تصويب پاره أي از قوانين خلاف اخلاق ) و گاهي هم به معناي فدرت بخشي به عده أي انسان هاي ابليس زده است كه با تبليغات ، سرمايه ، عوام فريبي و شيو ه هاي اخذ آراء ، به قدرت رسيده اند و رفتارشان با خردورزي ، انسانيت و فطرت بشري سازگار نيست ( مانند انتخاب دولت جنگ افروز بوش .)

بايد گفت ليبراليسم هم از نقطه نظر تئوريك داراي تعارضات و نقطه ضعف هاي بنيادين است و صرفا“ مبتني بر خواست انسان مدرن است كه گاه اين خواست غير انساني و غير فطري است و هم از نقطه نظر تاريخي و واقع انديشانه در معرض آسيب پذيري است و سياست هاي اخير امريكا به عنوان يكي از بزرگترين نمايندگان ليبرال دموكراسي بزرگترين خدشه را بر آن وارد ساخته است ، تجاوز امريكا به عراق با توجه به مخالفت هاي مردم ان كشور با اين اقدام نظامي ، يك نمونه بارز شكست تئوري ليبرال دموكراسي مي باشد ، زيرا ليبرال دموكراسي مبتني براين پارادايم بود كه توده مردم حاكمان را انتخاب مي كنند و به آنان مشروعيت ( (l,egitimacy و اقتدار (authority) مي دهند و هر گاه هم احساس نياز نمودند اين مشروعيت و اقتدار را از آنان مي ستانند ، اما ديده شد آنان كه در عرصه حكومت و قدرت هستند به اين سخن انساني وفادار نيستند.

   

 

 

 

 

 

 

 

 

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**