دین و مذهب

عقلانیت اسلامی ومدرن؛ تمایز درمبنا،اصول، روش واهداف

**نوشته شده توسط شریف عظیمی**. **ارسال شده در** دین و مذهب

 چکیده: عقلانیت به مثابه راهبر تمام اندیشه‌ها و رفتارها در ساختار هر تمدنی ایفای نقش می‌کند؛ حال اگر سخن از تمایز دو گونه تمدن اسلام و مدرنیته به میان می‌رود، این تمایز را باید در ساختار هدایت دهنده دو تمدُن جستجو نموده و نمود؛ چرا که منتهی الیه دو تمدن که یکی به کمال نهایی انسان ودیگری به لذت انسانی اهتمام دارند، جز بامبانی، روش‌ها، اهداف و اصول متمایز از هم، دست یافتنی نیست. مشی تحقیق فشرده حاضر به یافتن تمایزات دو عقلانیت در حوزه‌های پیش‌گفته سامان یافته است، تا تمایز دو نوع عقلانیت از هم باز شناخته شده و با میزان داوری منصفانه و اندیشمندانه خوانندگان، امتیاز عقلانیت اسلامی از عقلانیت مدرن به وضوح آشکار گردد.

کلید واژه‌ها: عقلانیت؛ عقلانیت اسلامی؛ عقلانیت مدرن؛ اسلام؛ مدرنیته

روزنه

به کار بستن منطق دیالکتیک توسط افلاطون و سپس ساختاربندی آن در قالب یک نظام منطقی توسط ارسطو، نخستین واکنش‌ها به انکار« معیار» توسط گورگیاس لئونتی (متوفی حدود 380 ق م) بود که با نوشتن کتابی با نام «در باب طبیعت» یا «در خصوص امر موجود و امر نا موجود» به رد هستی و نفی امکان شناخت و عدم امکان انتقال شناخت به دیگران، در برابر معرفت شناختی و هستی شناختی قرار گرفته بود. جریان سوفسطای امروزه با ادعاهای «رورتی»، «ژاک دریدا» و ژان فرانسوالیوتار» در مورد عدم انعکاس حقیقت در طبیعت و عدم اعتماد بر انعکاس طبیعت ادامه یافته است.( نقد ونظر؛ 1385، ش41ـ42، /242) سلسله عقلانیت نیز در برابر سوفیسم، نسبی‌گرایی و تجربی‌گرایی اگوست کنت، از پا ننشسته و با فراز و نشیب‌های، مسیر عقل ورزی را ادامه داده است.

دکارت با شروع از شک در قرن هفدهم میلادی، به عقلانیت اهتمام ورزید و سپس کانت ضمن تمجید از تدوین منطق ارسطو، به منطق صوری او بسنده نکرده و «منطق استدلالی» را پیش‌کشید که در آن به ماده و محتوای شناخت و نیز داده‌های حسی و شهودهای گوناگون با هم توجه می‌شد که اولی با شناسنده و آفریننده هستی پیوند ارگانیکی دارد و دومی منبع شناخت تصورات ما است. (پیشین؛ /243) ولی کانت نقش عقل را در قلمرو طبیعت به صورت «فاهمه» محصور کرده و مشروعیت او را در مابعدالطیعه منکر شد و هگل با یکی دانستن عقل با امر مطلق که در مقیاس بشری پدیدار شده بود، منزلت عقل را به آن برگرداند.(مصباح یزدی، 1379/42ـ49) و بدین‌سان عقلانیت غربی شکل گرفت.

عقلانیت، پیش‌زمینه برای توسعه است و مستلزم فایده گرایی و جستجوی بالاترین میزان کارایی در ابعاد گوناگون زندگی صنعتی و شهری است.(محمدی؛ 1382/24) اندیشه توسعه و ترقی در قرن هیجدهم به کمال رسید. داروین تکامل بیولوژیکی را به عرصه مناسبات اجتماعی تسرّی داد و با«اسپنسر»، نظریه بقاء اصلح او وارد نظریه اجتماعی جامعه شناسی شد.

پیروزی انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم، وقوع انقلاب صنعتی و رشد تولیدات مادی، اندیشه ترقی در رادیکالیسم انقلابی فرانسه، ایدآلیسم آلمانی و تلاقی اقتصاد سیاسی انگلستان، به توالی هم، پیروزی‌های پیاپی اندیشه ترقی به شمار می آمدند.(سیدنی؛1354/149) و این مسیر، ادامه عقلانیتی بود که از یونان قبل از میلاد، تا وقوع این تحولات مداوم و متوالی، گسترده شده و با دخالت ها و رویارویی‌ها، به صورت عقلانیت کنونی در آمده بود، عقلانیتی که رکن اساسی مدرنیته به شمار می‌آید.

عناصر عقلانیت مدرنیته که مشتمل بر مبانی، اهداف، اصول و روش‌ها است، با عناصر سازنده عقلانیت در فلسفه اسلامی متفاوت است. عناصر یک عقلانیت، ظرفیت خاصی را در اختیار آن قرار می‌دهد و عقلانیت مبتنی بر عناصر خاص وقتی تشکیل شد، تمدن خاصی را ایجاد می‌کند و به لحاظ شرط سازگاری و انسجام درونی در یک تمدن، اگر عنصری هم از سایر عقلانیت‌ها و تمدن‌ها اقتباس شود، باید سازگار با مبانی و اهداف عقلانیت مقصد باشد.

تمایز عقلانیت اسلامی ومدرنیته:

حال، عقلانیتی که بر بنیاد بریدگی از وحی، بنا و سامان دهی شده است، قطعاً متفاوت از عقلانیتی است که توسط دین هدایت می‌شود و چنین است که مبنا، هدف، اصول و روش عقلانیت مدرنیته در تضاد با عقلانیت فلسفه الهی قرار می‌گیرد که اینک به اختصار تمایزهای دو عقلانیت را در عناصر زیر بررسی و مقایسه می‌کنیم:

1) تمایز در مبنا

منظور از مبنا، زیربنا و خواستگاه نظام عقلانیت و مراد از اصول، آموزه و راهبرد عقلانیت، براساس مبنا و در راستای نیل به منتهای مدنظر از عقلانیت است. حال؛ در مبنا، عقلانیت مدرنیته، خود بنیاد و بریده از اهداف وحی است. عقل بسندگی و اکتفا به عقل به عنوان عنصر سعادت آفرین که چندان رابطه با دین و به خصوص ادیان وحیانی ندارد و توأم با تجربه در تمام شئون حیات انسانی مرجعیت دارد. (فرهنگ واژه ها؛ 1381، /386) ولی در فلسفه اسلامی، عقل و دین نه تنها تعارضی نداشته که مؤید هم‌دیگر و نیز مکمل هم‌اند و عقل و دین با هم تطابق دارند و شریعت الهی منزه از آن است که با معارف یقینی ضروری در تضاد باشد و به قول صدرا: نابود باد آن فلسفه که قوانین آن با کتاب و سنت سازگار نباشد (صدرالمتالّهین؛1410، /12) و عقل هدایت شده توسط دین، توان آن را می‌یابد که انسان را به همه مقاصد دین آگاه نموده و مسیر هدایت و سعادت او را به او نشان دهد (صدرالمتالهین؛ 1366، /113) و از این رو، است که نسبت عقل فلسفی اسلامی با دین:

الف) مکمل و مؤید همند: دین و عقل بدون هم نمی توانـند ثمر بخش باشند و اکتـفا به عقل بریـده از دین و یا دین به دور از فهم و استنباط عقلی، اشتباه بوده نه دین به مرادش دست می‌یابد و نه عقل می‌تواند بشر را کفایت کند.

ب) نبود تعارض میان هردو: توجه به این امر نیز لازم است که صرفا احکام یقینی و قطعی عقل می‌توانـند مؤید ومکمل آموزه‌های دینی باشند و نا هماهنگی‌ها و تعارضات ظاهری میان حکم عقل و دین، ناشی از عدم ژرف‌نگری در متون دینی یا عدم قطعیت حکم عقل است و میان آموزه‌های قطعی دین و احکام یقینی عقل هیچ ناسازگاری نیست.

2) تمایز در اصول

اصول عقلانیت مدرنیته متشکل از چهار اصل است:

الف) سطحی‌نگری و ابهام در ریشه وجودی انسان: این که ریشه وجودی انسان یک مسئله مبهم و پیچیده است و لذا برای هستی او غرضی که بعنوان کمال حقیقی او مطرح با شد، متصور نیست و به تبع این عدم غرض، «بایدی» هم در زندگی او وجود ندارد تا بگوییم باید این عمل را آن‌جام دهد تا به آن کمال دست یابد.

ب) آزادی مطلق بالقوه انسان: انسان برای رسیدن به توسعه انسانی و ظهور امکانات بالقوه خود، آزاد است هرچه را که می‌خواهد آن‌جام دهد، لیکن الزامات جامعه طبیعی، آزادی مطلق را تحمل نمی‌تواند و لذا،اصلی دیگرمطرح می‌شود.

ج) تعیین آزادی بر اساس عدم اضرار: حدود آزادی انسان بر اساس «عدم اضرار» تعیین می‌شود و ملاک ضرر زدن هم سلب اختیار از دیگری است، لذا تا جای که موجب سلب اختیار از دیگران نگردد، انسان آزادا ست.

د) نیازمندی به حکومت: برای مراقبت از حدود آزادی نیاز به ضرورت وجود حکومت است (لاریجانی ، 1386،/199ـ200)

اصول عقلانیت اسلامی

در عقلانیت اسلامی، در برابر اصول چهارگانه عقلانیت مدرنیته، اصول دیگری مطرح یا تفسیری دیگر از آن اصول ارایه شده است:

الف) غرض‌مندی ریشه وجودی انسان: ریشه وجودی انسان روشن و دارای غرض معین است و بایدهای زندگی انسانی برای نیل به آن غرض، نظم و نسق می‌یابد. وجود تمام ممکنات غرض‌مند است: «رَبَّنامَاخَلَقتَ هذابَاطِلاً» (آل عمران/191) و حول محور حق موجودند.(جوادی آملی، 1382، /182)

ب) لزوم عمل صالح: برای رسیدن به کمال و توسعة انسانی "عمل صالح" لازم است و عمل آن‌گاه می‌توان حرکت به سوی کمال انسانی را در پی‌آورد که صالح باشد نه هر عملی ولو به صورت دل‌بخواهانه.

ج) میزان، اثر عمل صالح است: "سلب اختیار" ملاک عمل نیست؛ بلکه میزان، اثر عمل در حرکت به سوی کمال حقیقی،معیار عمل صالح است، آزادی بیان و عمل باید بر این معیار مبتنی باشد و منشأ نفع و ضرر، اعمال آدمی است که در ارتباط با کمال انسان سنجیده می‌شود.

د) تشکیل حکومت ، زمینه ساز حرکت به سوی کمال است: در نهایت، از روی ضرورت و اضطرار نیست که ما به پذیرش حکومت و تشکیل جامعه مدنی روی می آوریم؛ بلکه از باب تکلیف است تا بتواند زمینه حرکت به جانب کمال را فراهم آورد و از ضررهای احتمالی جلوگیری کند.(لاریجانی؛ /204ـ205)

بر اساس این اصول است که عقلانیت مدرنیته در رابطه خود با دین "به شرط لا" است (مهدوی زادگان؛ ، 1387، 2/77) ولی لیبرالیسم، سکولاریسم و... در متن مدرنیته رشد یافته و از عناصر سازنده آن به شمار می آیند.

مرحله عقلانیت مدرن، که تحت تأثیر عوامل عقلانی سازی مدرن در تفسیر تکامل گرایان، پس از مرحله تسلط دین اتفاق افتاده است، یک دوره از تاریخ بشری است.(ونگانگ؛ ، 1379، /3). ویژگی چنین عقلانیتی دنیاگرایی، تقدس زدایی، روحانیت زدایی و مسیحیت زدایی است، دنیاگرایی هم نه به مفهوم دنیوی شدن که یک گرایش این جهان گرایی است؛ بلکه به معنای انکار واقعیت هر امری متعالی که یک رابطه خصمانه و ستیز جویانه با دین را در پیش گرفته است، منظور است و ظهور و رشد این معنا از دنیاگرایی برآیند دوران خصومت علم و دین است که جورج ژاکوب هولیوک در سال (1858م) اصول آن را در کتابی تنظیم و پخش کرد(جلیلی؛ 1383، /13ـ14). مشخصه بارز این دوره آن است که به جای «دین»، «سیاست، اقتصاد و علم» عوامل عقلانی سازی به شمار می آیند(سلوختر؛ پیشین،/3) و بشر با بهره گیری صرف از وسایل مادی پیشرفت را جستجو می‌کند.

تقدس‌زدایی نیز به معنای از میان رفتن احساس تقدس نسبت به اعمال و اماکن مرتبط با سازمان های دینی است، روحانیت زدایی عبارت است از الغا و یا انتقال نقش‌ها و مناصب روحانی به متخصصانی که هیچ بهره‌ی از تعلیمات دینی ندارند و مسیحیت زدایی یعنی زوال سنت دینی مسیحیت.

3) تمایز در روش

عقلانیت مدرنیته عقلانیت فنی و تکنیکی است و در عقلانیت فنی، عقلانیت وسایل جانشین عقلانیت هدف می‌شود و به تعبیر ماکس وبر: «مدرنیته عقلانیت روش‌ها است و در تضاد با عقلانیت ارزش‌ها» و روش آن چنین است که انسان، یافته‌های خود را که از راه مشاهده، آزمایش و تجربه به دست آورده است، ماده ادله می کند که صورت آن ادله را قواعد منطقی تعیین می‌کند و حاصل این کار نیل به نتایج جدید است، نتایجی که قابلیت عینیت یافتن دارند . این امر زمینه را برای پیش بینی انسان مهیا می‌کند و قدرت پیش بینی نیز انسان را قادر به ضبط و مهار رخدادهای آینده و برنامه ریزی برای آن می‌کند. (ملکیان؛ 1381/78) اما این روش،علاوه برمحدود بینی که در عالم محسوسات، صرفا منحصر مانده است، ناظر بر هدف نیز نیست. بلکه بدون یک هدف معین و ارزشمند، به تقویت و توسعه وسایل می‌پردازد. هدفی برتر از محسوسات و مادیات ندارد، در حالی‌که نیمه اصلی و اساسی وجود انسانی و آن‌چه انسانیت انسان به آن است، نیمه معنوی و روحانی انسان است که از آن غفلت شده است. اما عقلانیت اسلامی، منحصر در تجربیات نبوده بلکه شامل سه سطح معرفتی، اخلاقی و عقلانی می‌شود که هم ارزش‌ها و هم روش‌ها را در بر می‌گیرد، ضمن آن‌که نیمه معنوی انسان از اهمیت والا برخوردار است و یک عقلانیت علمانی و تجربی نبوده بلکه یک عقلانیت عقلانی و جامع است که ناظر به هدف غایی و کمال انسانی و معنوی انسان نیز هست.

4) تمایز در هدف

در عقلانیت مدرنیته و تمدن مبتنی بر آن، آن‌چه اصالت دارد، لذّت است. (رحیم پور ازغدی؛ 1387/20 ـ22) بر خلاف عقلانیت و تمدن اسلامی که لذّت در آن مطلوبیت دارد نه اصالت و آن‌چه اصالت دارد «کمال انسانی» است. در قالب عقلانیت دینی، حیات انسانی بدون ملاحظة مبدأ، معاد و جدا از در نظر گرفتن مفهوم کمال، نمی‌تواند عقلانی باشد. هدف عقلانیت مدرنیته، تأمین لوازم لذت است و به لحاظ آن‌که این عقلانیت، یک عقلانیت مادی و ابزاری است و به مفهوم استعمال مناسب‌ترین وسیله برای مطلوب‌ترین هدف می‌باشد و مطلوبیت هدف آن‌هم، صرفا به طلب نفسانی و غریزی محصورو واگذار می‌شود، فقط برآوردن لذت زود گذر مادی و دنیوی را مد نظر دارد. تئوری توسعه و تمدن، معطوف به چنین هدف، متناسب با همین چشم انداز محدود مادی و غریزی چیده شده است. لذا نظام تمدن مدرن، یک نظام غریزی و لذت جویانه است نه کمال طلبانه؛ به دیگر تلقی، عقلانیت مدرنیته محصوردر مثلث سود، قدرت و لذت بوده (خسروپناه؛ 1382/183) و برنامه ریزی های آن نیز به سوی کسب آن سه هدف متمرکز است از این رو،که با اخلاق، کمال و معنویت، در ستیز قرار می گیرد؛ چون از مطلوبیت آن ها به اصالت دادن به آن‌ها رو می‌گرداند.

نتیجه

تمایز عقلانیت اسلامی و مدرن در مبنا، روش و هدف، سبب تفاوت جهت دو عقلانیت شده است، عقلانیت اسلامی بر بنیان تفاهم میان عقل و وحی بنا نهاد ه شده که در تعامل میان عقل و وحی نقش مکمّل بودن هم را ایفا می‌کنند و در جای که توان عقل از دسترس حقایق به دور است، وحی به دستگیری و هدایت او نایل می‌شود؛ عقلانیت اسلامی با گذر از روش عقلانی ناظر به هرسه سطح از عقلانیت، غرض‌مندبوده و با اهتمام به اثربخشی عمل صالح، حکومت را برآورنده کمال نهایی انسان می‌داند؛ به خلاف عقلانیت مدرن که با ابتنا بر خودبنیادی، بریده از هدایت و اهداف وحی، خود را در تعارض با وحی شمرده و با انحصار در سطحی نگری، از بطن حقایق غافل مانده و با اهتمام به لذّت و برآوردن آن ازطریق آزادی مطلق، حکومت را زمینه ساز آزادی مطلق می‌داند.

 

 

 

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**