درسی از شهيد علامه فیض محمد کاتب هزاره (ره)؛
مقدمه
واقعيت اين است که اطلاع نخبگان ما از جزئيات زندگي(خانواده، تحصيلات، توانمنديهاي علمي و ديني، مبارزه، عدالتخواهي، تاريخنويسي و شهادت) «شهيدعلامه کاتب هزاره(ره)»چندان کامل نيست. اين مسأله ميتواند معلول دو امر باشد؛ يکي فقدان اسناد و منابع تاريخي کامل و دقيق، و دوم؛ غفلت غير قابل اغماض فرهنگيان و نخبگان مردم ما از اهميت اين وظيفه. هر دوي اين عذر نه چندان قابل قبول، كه باعث تحميل مظلوميتهايي بر"شهيد علامه کاتب(ره)" شده است.
در اين ميان بصير احمد دولتآبادي نکته سنجيها و دقتهاي خوبي دارد. (دولت آبادي،1385،ص299). در عين حال، بسياري از زواياي زندگي، شخصيت، عدالتخواهي و شهادت«کاتب هزاره(ره)» پنهان است. ميگويند: کاتب(ره) در جواني وارد دستگاه حکومت قومي- قبيلهاي افغانستان شد. نحوهي ورود «علامه فيض محمد(ره)» به دربار، زمان دقيق و مسير اصلي استخدام او به عنوان کاتب رسمي، و تنها کاتب مورد اعتماد پادشاهان «افغان»، هنوز روشن نيست. تنها چيزي که روشن است؛ استعداد ذاتي، توانايي منحصر به فرد، زيرکي بياندازه، دورانديشي و فداکاري بينظير اوست که در شرايط سخت تاريخي آن روز عجيب بوده
ويژگيهاي منحصر به فرد و آموزنده"شهيد کاتب(ره)" براي نسل ما زياد است؛ اما در اين ميان چند نکته قابل دقت است:
1. [تفاوت شرايط حيات سياسي کاتب(ره) با عالمان ديگر]
اولين نکته اين است که«علامه کاتب(ره)» يک عالم ديني با صلابت و با تفکر ديني بينظير است که در سختترين شرايط ممکن براي دين و مردمش فداکاري کرد. آن هم فداکاري که نه تنها کمنظير، که الحق در تاريخ کشور و منطقه آسيا بينظير است. علماي اندکي بودند که در دربار سلاطين مخالف از روي مصلحت، و البته با مظلوميت زندگي کردند، و از اين معبر مصدر خدمات شاياني براي پيروان «مکتب اهل بيت(ع)» کشورش و«ايتام آلمحمد(ص)» شدند، اما در اين ميان شرايط اجتماعي، سياسي، قومي و مذهبي هيچ عالمي مثل«شهيد کاتب هزاره(ره)» سخت و طاقت فرسا نبود.
شهيد کاتب(ره) در شرايطي زندگي ميکرد که تمام هستي مردم هزاره، و به خصوص نخبگان آنها در معرض نابودي قطعي قرار داشت، او تنها عالم جواني بود که در چنين شرايطي به دَربار حاکم خونخوار«عبدالرحمن» رفته و «مورخ و کاتب رسمي دَربار» شد،(غبار،ج2،ص1041). و با دورانديشي، از طريق ثبت وقايع روزمره جنگها، کشتارها، قتلعامها و جنايتهاي تاريخي و کتابت عملکرد رسمي حکام، مصدر خدمات بينظيري در افغانستان شد.
«ميرغلام محمد غبار» عليرغم نگرشهاي قومي خاص، بخشي از شرايط سخت دوره عبدالرحمن را در مورد توده مردم و نخبگان اجتماعي هزاره اينگونه به تصوير ميکشد:«علماي ملت[ افغان] همه، مردم هزاره را تکفير نمودند، از آن پس در مورد هزارهها حکم شد که تمام کربلاييها، زوارها و سادات همگي در کابل فرستاده شوند. اينها خود را کشته و مال و عيال خود را تاراج شده پنداشتند، لذا مابقي، همه تن به مرگ نهادند و تا پاي مرگ سر بر خط فرمان ننهاد.... عبدالرحمن خان قضيه را صبغه مذهبي داد و اعلاميه علما را مهر گذاشت و منتشر نموده و به اين صورت تفرقه مذهبي را تشديد کرد»(همان،ص1064).
غبار در جاي ديگر ميگويد:« اميرعبدالرحمن عده زيادي از روحانيون هزاره و قسما فيودالهاي مخالف را درو (نابود) کرده بود»(همان،ص1065). غبار در نتيجهگيري يادآور ميشود:«مظالم عبدالرحمن در هزارهجات سابقهي در تاريخ کشور نداشت، فقط ميتوان مثال آن را در تاريخ هجوم چنگيز مطالعه کرد و بس»(همان،ص1066).
مؤلف«افغانستان در مسيرتاريخ» در مورد سرنوشت بخشي از نخبگان علمي و ديني هزاره و تعداد تلفات آنها ياد آور ميشود:«مردم هزاره تلفات زيادي دادند، تلفات روحانيون نسبت به فيودالها بيشتر بود، زيرا فيودالها اغلب به دولت تسليم شدند، در حاليکه روحانيون کشته و يا فراري گرديدند؛ تنها از يکاولنگ صد خانوار روحاني به دست دولت افتاد و يک هزاره خانوار روحاني موفق به فرار گرديد و دو هزار و يک صد روحاني در جنگ کشته شدند."(همان،ص1065).
نکته مهم اين است که: به راستي، جمعيت هزارهها و به خصوص تعداد علماي آنها چه مقدار بوده که تنها اين مقدار از شهادت علماي ديني يک منطقه از هزارستان در تاريخ آمده است؟ «علامه کاتب(ره)» در چنين شرايط سختي وارد جنگ مستقيم نشد، و يا از معرکه فرار و جان به سلامت نبرد، بلکه با وارد شدن به در بار«عبدالرحماني»و پذيرش تمام خطرات، خدمتگذار بينظيري در تاريخ اسلام و جزوي از پيشکسوتان قافله« جنبش عدالتخواهي افغانستان» شد.
"جنبش عدالتخواهي افغانستان" تاريخ ديرينه دارد، سر آغاز عدالتخواهي مردم ما، عصرحکومت غوريان در غرجستان است، "غرجستان" در خراسان بزرگ تاريخي، با قبول "ولايت عدل" اميرالمؤمنين(ع) و دريافت "رايت" آن حضرت، به «دارالعدل» مشهور شد (طوسي،1343،ص230).[1] "جنبش عدالتخواهي افغانستان"، به شکل رسمي، و از نظرسياسي و اجتماعي، اولينبار در تاريخ معاصر کشور، توسط شهيد عبدالعلي مزاري(ره) مطرح شد، و سپس در سطح سياست افغانستان مورد قبول عدالتخواهان قرارگرفت. به گونهي که امروزه"عدالت"خواستهي برحق تمام مردم افغانستان است.
در عينحال، کساني هستند که مخالف حقوق و «مشارکت عادلانه اقوام»اند، از آن رو، که هنوز هم به تداوم حاکميت انحصاري و استبدادي ميانديشند و از اين معبر خواستار سلطه قوم، زبان و مذهب خاص به شيوه«عبدالرحمن و سقوي اول» اند. به عنوان مثال؛ ساختار اداري و علمي دانشگاه کابل يکي از نمونههاي وجود فساد، استبداد و تبعيض قومي عليه دانشجويان ميباشد، بدين نحو، و همين ساختار، مانع بزرگي براي مشارکت عادلانه استادان لايق از اقوام مختلف کشور در ساير دانشگاهها و آکادمي علوم است.
مقاومت «شهيد کاتب(ره)» در شرايط سخت تاريخي و در درون دربار به گونهي بود که امثال او هر لحظه در موقعيت زندان، شکنجه و مرگ قرار داشت. با اينحال در تنهايي و مظلوميت به ثبت و ضبط تاريخ کشور، قتلعامها، اسارتها و نابودي مردمش ميپردازد، و از اين معبر، عدالتخواهي مردمش را به تاريخ و نسلهاي بعد منتقل ميکند. شهيد کاتب(ره) در خاطراتش مينويسد:« درخلال اين احوال (رمضان 1311ق) بندگان شهزاده والاجاه، سردارحبيب اللهخان، مؤلف ضعيف را نصف شبي که در خواب غنوده بود، در عمارت اندرون باغ شاهي جلال آباد نزد خويش طلبيده و فلکه برداشته به ضرب چوب ادب، کف پايش را نيک بخست و فرمود که: ديگر بيکارگي نکند و حال آن که مصدر امري که باعث تسمه و تهديد باشد، نشده بود و خويش را مجرم نميپنداشت، تنبيه و تهديد يافت."(کاتب،ص567).
شهيد کاتب(ره) در تمام اين دوره انواع تحقيرها، توهينها و تبعيضها را به جان ميخرد، و در لحظه لحظه عمرش شاهد بيعدالتيها و ستمها است، در عين حال، دم نميزند تا در سفاهت و غفلت حاکمان مستبد، با دور انديشي بينظير، احياگر عدالت الهي، و خدمتگذار مردم مسلمان کشورش باشد. مرحوم دکتر رضوي مينويسد:«اينکه چرا بزرگ مرد دانا و قناعت پيشهي وارسته و آگاه و دردمندي چون فيض محمد کاتب(ره) حاضر ميشود آن همه کلمات زشت و نسبتهاي ناروا را (در کتاب خودش) به مردم خود به کار برد؟ دليلش چه بود؟ آيا احساس درد و ناآرامي نميکرد؟... ما وجمعي از محققان منصف بعد از مطالعه و دقت در کتاب سراج به اين نتيجه ميرسيم که: او بيش از ما يا ديگران رنج مي برد و احساس درد ميکرد، اما اين کار را در پرتو دور بيني و مآل انديشي کرده است، که فرزانگان آينده نگري مثل او از آن هنر بهره منداند و ما امروز از برکات همين بزرگواريها و از خودگذريها معلومات ارزندهي دست اول را داريم، هر چند قدر آن را کمتر ميشناسيم"(دولت آبادي،1385،ص303).
شهيد کاتب(ره) نه تنها در برابر مظلوميتهاي مردمش و توهينها و تحقيرهاي شخصي دَم نميزند، که مجبور است، با خون دل خوردنهاي بينظير، و دورانديشي غير قابل وصف، به ثبت و ضبط قتل عامها، بيحرمتيها و اسارتهاي مردمش بپردازد. به قول معروف انديشه اصلي را در بين خطوط و سفيديهاي صفحات به يادگار ميگذارد، و نه صفحات سياه شده و سطرهاي معمول، و اين يک فرزانگي کمنظيري از شهيد کاتب(ره)در سنت تاريخ نويسي افغانستان است، همچنان که درس بزرگي از او براي نسل جوان، عالمان ديني و قاطبه عدالتخواهان کشور است.
2. [تدين و عدالتخواهي كاتب هزاره(ره)]
آموزه مهم نسل امروز از شهيد علامه کاتب(ره)؛ اخلاص الهي و تدين کمنظير او است. شهيد کاتب(ره) عالم ديني خودساختهي بود که با نيت خالص الهي و ايمان به نصرت خداوند موفق به آفرينش چنين افتخار بزرگي شد. اين در حالي بود که در وضعيت معمول، هيچ ضمانتي براي سلامت و موفقيت او وجود نداشت. قطعا وي توجه داشت که موفقيت او در شرايط خطرناک آن روز بدون نصرت الهي امکان نداشت. البته که اخلاص ديني او عامل ماندگاري کتاب و يادش در تاريخ اين سرزمين است.
طبق سنت الهي در قرآن، هرگونه موفقيت افراد، منوط به اخلاص در عمل، و
ياري دين خداوند است: «ياأَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ينْصُرْکُمْ وَ يثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمد7).اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر خدا را ياري كنيد، خداوند ياريتان ميكند و گامهاي تان را استوار ميدارد. تلاش براي خدمت به مردم و ثبت وقايع و حقايق تاريخي«جنبش عدالتخواهي» و مظلوميتهاي آنها مصداق روشني از ياري دين خداوند است. زيرا عدالت يکي از بزرگترين اهداف انبيا الهي و اصل انزال دين است. کما اينکه تلاش براي خدمت به پيروان صادق اهلبيت(ع) و زنده نگهداشتن ياد و فداکاري مظلومان تاريخ خدمتي بزرگ به مکتب اسلام است. هدف اصلي شهيد کاتب(ره) در تاريخ نويسي، قطعا کمک علمي و فرهنگي به«جنبش عدالتخواهي» مردمش بوده است. بر اساس آموزه الهي در قرآن، عدالتخواهي بدون کمک مردم مقدور نيست. هدف خداوند از فرستادن انبياي الهي و اديان آسماني نيز رفع هرگونه ظلم و ستم و تحقق همه جانبه عدالت است، سنت خداوند اين است که عدالت همه جانبه تنها با قيام عمومي و با همکاري مردم تحقق مييابد.
اصولا طبق دستور قرآن همه آحاد مردم مؤظفاند که براي رفع همه جانبه ظلم و تحقق عدالت قيام کنند..:"«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيزٌ» (حديد-25) به راستى [ ما ] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به عدالت قيام کنند، و آهن را كه در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است، پديد آورديم ، تا خدا معلوم بدارد چه كسي در نهان، او و پيامبرانش را ياري ميكند . آري، خدا نيرومند و شكست ناپذير است.
کمک به رفع ظلم و تحقق عدالت ميتواند گونههاي مختلف داشته باشد. فعاليتهاي فرهنگي، علمي، اجتماعي، اقتصادي و نظامي افراد، گونههاي مختلف همکاري براي رفع ظلم و تحقق عدالت است. طبق آيه مبارکه، فرستادن آهن نيز براي پشتباني از اهداف عدالتخواهانه و ابزاري براي رفع ظلم و تحقق عدالت است.
قيام مسلحانه مردم ما در طول تاريخ و به خصوص در مقابل مظالم عبدالرحمن و سقوي اول، مصداق روشني از قيام عمومي براي عدالت است. «شهيد علامهکاتب (ره)» در راستاي چنين منطقي از قرآن، موظف به تحمل مشکلات و مبارزه براي عدالت بوده است. مطابق اين منطق قرآني، مقاومت عدالتخواهي مردم ما در دوره معاصر در غرب کابل و در برابر تروريستهاي اجنبي طالبان نيز تابع اين منطق است. به همين نحو است، تمامي جنبشهاي عدالتخواهي مردم ما در عرصههاي مختلف سياسي، فرهنگي، علمي، اجتماعي و اقتصادي. از آن رو، که "جنبش عدالتخواهي" مردم ما در افغانستان داراي ابعاد مختلف بوده و محدود به يک بعد از ابعاد پيش گفته زندگي نخواهد بود.
يک نمونه از اخلاص و صداقت الهي«شهيد کاتب(ره)»اين بود که او باور داشت؛ در شرايط سخت و ترسآور آن روز، تنها با کمک الهي موفق به خدمتماندگار خواهد شد. لذا در يکي از متون مربوط به فداکاري تاريخي به جا مانده از او ميخوانيم:«کاتب(ره)، هر وقت نسخهاي از «سراج التواريخ» را نزد اميرحبيب الله خان ميبرد، تا تأييد او را بگيرد، ابتدا دو رکعت نماز ميخواند، هم براي نجات اين نسخه از تلف شدن، و هم آمادگي براي مرگ خود، چون او نميدانست که ميتواند کتاب خود را به پايان برساند و مورد خشم قرار نگيرد و يا نسخه مورد قبول واقع شود ياخير»(دولت آبادي،1385،ص304). لذا دولت آبادي يکي از نوشتههاي خود را در مورد شهيد کاتب(ره) خوب عنوان داده است:« سراج التواريخ به برکت نماز تدوين يافت»(هفته نامه وحدت،302،سال1378).
3. [تأمل در نهضت مشروطه خواهي افغانستان]
نکته مهم اين است که در برخي از متون تاريخي شهرت يافته: ملا فيض محمد کاتب هزاره(ره) جزو مشروطهخواهان دربار بود.(حبيبي،1372،ص72) در اين رابطه تأملي هرچند مختصر لازم است:
الف: واقعيت آن است که امواج«مشروطهخواهي» در منطقه آسيا، و جهان اسلام، از اساس يک موج غربي، به دستور استعمار انگليس و عمليات انجمن سري «فراماسونرها» بود. تاريخ «مشروطهخواهي در ايران، ترکيه عثماني و مصر» گواه صادق اين حقيقت است. حقيقت مسلم تاريخ ما اين است که؛ روند مشروطهخواهي و مدرنسازي افغانستان به شيوه غربي، ابتدا در زمان«شاه امان الله» به شکل رسمي، و به دستور انگليس روي دست قرار گرفت. اما امواج قبل از او نيز متأثر از فعاليتهاي غربيسازي «وزارت مستعمرات در کمپاني هند شرقي» بود.
ب: معروف شده است که« عبدالرحمن جابر» مشغول تمرکزسازي حاکميت سياسي، و تعيينکننده مرزهاي ملي بود. اما« عبدالرحمن» در ابتدا يک چوپان خشن بيابانگرد و در مناطق تحت حمايت روسيه تزار بود، بعدها تحت تربيت انگليس قرارگرفته و اولين کسي بود که عامل مستقيم انگليس شد، و از همين معبر به پادشاهي رسيد. وي به دستور استعمار انگليس عامل قتلعام بيش از 62٪ مردم افغانستان در «هزارستان» و منطقه به اصطلاح «نورستان» شد. همو، عامل خيانت ملي و امضاي «معاهده ننگين ديورند» است. لذا چگونه ممکن است که او در صدد يک پارچهسازي ملي و خدمت به وطن باشد.؟!! چگونه ممکن است کسي که خود عامل انگليس بود، در صدد مسلمان کردن بخشي از مردم افغانستان باشد؟!!
به عنوان نمونه، «ميرغلام محمد غبار» عليرغم سعي در حمايت از عبدالرحمن، در اين رابطه مينويسد:« اميرعبدالرحمن خان در طي مذاکراتي که با ديورند نمود و در افغانستان منتشر گرديد، بلغزيد و يک بار ديگر[بعد از مسئوليت قتلعام مردم هزارستان] در تاريخ مسئوليت بزرگي بردوش گرفت. او طبق معمول، بدون رأيگيري از مردم افغانستان و يا نمايندگان آن ها و حتي بدون مشوره با مأمورين و دربار خود، بر اين معاهده امضا گذاشت»(غبار،ج2،ص1092).
مرحوم «غبار» فراموش کرده که يک عامل استعمار هيچ وقت به منافع کشور و نظر مردم توجه ندارد، هرچند در ظاهر اکت مردمي و استقلال، و يا هم دمکراتيک داشته باشد. تلاش يک نوکر نه مصالح کشور و مردم، بلکه کسب رضايت ارباب و عاملان اصلي اعطاي تخت و بخت است و نه چيز ديگر. اگرهم درباريان، اصحاب ارگ، و يا تيم قومي حول رياست و پادشاهي او، طرف مشورت باشند، آنها نيز موافق اين روند خواهند بود، زيرا همگي اين تيم، به شکل مستقيم يا غير مستقيم تربيت شده و جيرهخوار استعمارگران غربي هستند، و عاملي براي تداوم استبداد قومي و سياسي او خواهند بود و نه چيز متفاوت.
عبدالرحمن در بدل حمايت انگليس از او، اقدام به قتل عام مردم«هزارستان» و غصب سرزمينهاي اصلي هزارهها در مناطق جنوبي قندهار، ارزگان، زابل، غزني و جلال آباد کرد. سپس به جاسازي چوپانها و باديه نشينهاي دامنه "کوه سليمان" در مناطق اشغالي نموده و سنت "کوچيگري" را در افغانستان پايهگذاري کرد. بعد از«عبدالرحمن»، نوبت به خلف او، «حبيب الله»رسيد. حبيب الله فرزند عبدالرحمن، و دومين عامل انگليس بود.
ج: معروف است که اولين جرقههاي مشروطهخواهي در زمان حبيب الله، و با تأسيس«مکتب حبيبيه» و روزنامه "سراج الاخبار" زده شد.(غبار،ج2،ص1111). مهمترين دوره و حساسترين عصر در تاريخ نويسي شهيد کاتب(ره) مربوط به پادشاهي حبيب الله است. هر چند شروع کتابت تاريخ توسط او در زمان عبدالرحمن بود و شهيد کاتب(ره)نيز از زمان «عبدالرحمن اول»، در دربار ماندگار شده بود.
شهرت «امان الله خان» به مدرن سازي و اصلاحات رسمي در سياست و حکومت است. اولين قانون اساسي تحت عنوان« نظامنامه اساسي دولت عليه افغانستان» در زمان حاکميت او تدوين يافت(فرهنگ،ج2،ص544). شهره استقلال افغانستان از استعمار انگليس هم به پاي امان الله نوشته شد. اينها شهرتهاياند که در تاريخ دست نويسي شده شاهان ثبت و ضبط است. اما وقتي تاريخ افغانستان با دقت و منصفانه مطالعه شود، بسياري از اين شهرتها واهي و تأمل برانگيز مينمايد.
به عنوان مثال؛ عليرغم نگاه تاريخي نيک به امان الله خان، به اين حقيقت تلخ نيز بايد توجه داشت که او تنها کسي بود که تصميم بر نابودي تنها تاريخ مکتوب افغانستان داشت. «ميرمحمدغبار» در تاريخ دوره اماني اينگونه مينويسد:« وقتي امان الله "سراج التواريخ" را خواند، و جنايات جد خود را درک نمود، چنان برافروخته شد که دستور داد تمام «سراج التواريخ» را بسوزانند، و تاريخ را سر از نو بنويسند ولي تير از کمان رفته بود، «سراج التواريخ» ماندگار شده بود. زيرا وقايع حکومت 14 ساله عبدالرحمن که در سال 1333 در مطبعه ماشين خانه کابل طبع شده بود، از بين نرفت و نسخههاي از آن به دست افراد خاصي رسيده بود. اين بخش از «سراجالتواريخ» نيز جزئي از واقعيات تاريخ دولت افغانستان بود» (غبار،ج2،ص1087).
در اين ارتباط خوب است تصحيح متون اصلي مجلدات مختلف «سراج التواريخ» و انتشار آن در شرايط نامطمئين کنوني نيز با احتياط، تأمل و صداقت قابل اعتمادي پيگيري شود. يکي از راههاي علمي و مطمئين، مقابلهسازي متن اصلي و متون تصحيح شده توسط نخبگان علمي و فرهنگي قابل اطمينان است. حذف پسوند «هزاره» از برخي از چاپهاي کتب «شهيد کاتب هزاره(ره)» اعمال سليقه شخصي غير قابل قبول، و مورد تأمل دوستداران کاتب(ره) است.
واقعيت اين است که؛ بسياري از تأملهاي ما نشأت گرفته از ايده نقادي و قضاوت تاريخ است و نه صرفا مرور داستانهاي تاريخي، لذا اگر متون تاريخي موجود، از زاويهي ديگر، غير از ايده تاريخ سازي حکومتها، و به خصوص با توجه به فلسفه حقيقيتيابي و منطق انتقادي، مورد مطالعه قرار گيرد، آن وقت، تأملات مذکور، قابل تأييد خواهد بود.
تاريخ گذشته افغانستان تاريخ ظلم، بيعدالتي، انحصار و استبداد قومي است. منطق حاکم بر نوشتن تاريخ گذشته نيز، جعل تاريخ به نفع حکومت و حکام بوده. اما همان تاريخ اگر از منظر غير از منطق حاکم، يعني منطق حق مردم، حق يابي وقايع، و عدالت اسلامي مطالعه شود، بسياري از فرضيههاي تاريخي مورد ترديد قرار ميگيرد.
مطابق با قاعده مذکور، منطق فرضيههاي نوشته شده تاريخ و منطق مطالعه انتقادي، در دو سوي متفاوت قرار دارند؛ منطق حاکم بر رسميات تاريخ و صفحات سياه شده کاغذها، منطق حاکم و حاکمان است. منطق مردم، در سفيديهاي تاريخ و موقعيتهاي بين خطوط است. منطق دستوري حاکمان براي تدوين تاريخ، منطق استبداد، ظلم، و انحصار قومي بوده، اما خواندن ما بايد بر اساس منطق ستمديدگان تاريخ، عدالتخواهي و مشارکت باشد. ما بايد تاريخ را از منظر غائبان تاريخ بخوانيم، نه کساني که صرفا در تاريخ حاضر بودند، و فرضيههاي تاريخي را مطابق با منطق و منفعت حاضرين نوشته اند.
4. [روش شناسي تاريخ نگاري کاتب(ره)]
شهيد علامه کاتب(ره) در نوشتن تاريخ، از روش علمي و فلسفي «پنهان نگاري» بهره برده است. اين روش عملي از اکتشافات ابتکاري فيلسوف معاصر غرب؛ «لئواشتراوس» است. روشي که به قول او ابتدا توسط فلاسفه يونان، و بعدها توسط فلاسفه اسلامي به کار گرفته شد. روش«پنهان نگاري» يا روش «بين خطوط» براي پنهان کردن افکار و ايدههاي واقعي نويسنده به کار ميرود. دلايل اصلي اتخاذ اين روش؛ اول، تعقيب و آزار نويسنده توسط حاکمان مستبد وقت است.(رضواني، 1385، صص89-90). و دوم، حفظ حقايق اصلي، و دوري افراد نااهل، جاهل و سفيه از حقايق در پشت پرده الفاظ و بيانات ظاهري متن است. وقتي متن کتاب «سراج التواريخ» مورد دقت علمي قرار گيرد، روش مذکور به روشني قابل فهم است. و اين چيزي است که«شهيد کاتب(ره)» را در تاريخ نويسي يکدانه روزگار کرده است. معمولا متون رسمي تاريخ کاتب(ره) در سياهههاي مکتوبات خويش، اجبارا به دنبال انتقال پيام حاکمان ظالم و حاضران تاريخ است، اما غائبان و مظلومان تاريخ کشورما در سفيديهاي مکتوبات او پنهان است. تاريخ خونبار افغانستان هم محصول عملکرد قاتلان حاضر است و هم معلول خون مقتولان غائب. از اين زاويه، کاربرد ادبيات نوشتاري به ظاهر سخت و توهين آميز او نسبت به مردمش الهامبخش مطالعه انتقادي تاريخ است.
هرچند سفيديهاي نوشته کاتب(ره)، موهم فرضيه حاکمان تاريخ ساز باشد، اما ظاهر نوشتهها و کلمات او، چيزي ميگويد، و باطن نوشتههاي او به روش«پنهان نگاري» چيز ديگر. ما تاريخ افغانستان را علاوه بر سياهيها و خطوط اصلي، سفيديها و عليالخصوص«بين خطوط» را نيز بايد بخوانيم، و با تأمل و انتقادي هم بايد خواند. در خواندن تاريخ، مهم دريافت پيام اصلي کاتب(ره)، در «پنهان نگاري»هاي او است و نه صرف خواندن صفحات سياه شده کتاب. اين امر بايد در مطالعه تمام کتب تاريخ افغانستان مد نظر قرار گيرد، اما نوشتههاي شهيد کاتب(ره) بيش از ساير کتب تاريخي، حاوي اين پيام است.
به عنوان مثال؛ در منطق استبدادي حکومت و تاريخ سازان قوم حاکم، دفع مظالم "عبدالقدوس خان" توسط مردم «هزارستان مرکزي» شورش و طغيان بر ضد حکومت مرکزي «عبدالرحمن اول» تفسير ميشود، اما در منطق مردم بي دفاع آن دوره، ظلم ستيزي و عدالتخواهي. گلوله« شهيد عبدالخالق هزاره(ره)» نيز تفسير دوگانه دارد: در يک نگرش تاريخي، «عبدالخالق قهرمان مبارزه با استبداد» و فاشيسم سياست قومي است، در نگرش ديگر، عامل بيگانه و جوان عصيانگر بر ضدپادشاه مملکت.
ايندو نوع نگاه به تاريخ افغانستان بيانگر دو نوع منطق و دو نوع فلسفه تاريخ است. لذا طبيعي است که در مطالعه ما نيز بايد اين دو نوع نگرش مورد نظر باشد. نوشتههاي شهيد کاتب(ره) سرشار از تضاد و تقابل ايندو منطق است، خواننده بصير بايد تکليف خود را با مطالعه آن روشن کند. به عنوان يک مثال عيني زنده؛ اعتراض و اعتصاب دانشجويان دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه کابل در برابر ظلم، فساد و تبعيض موجود، شروع يک «جنبش عدالتخواهي دانشجويي» است، اما همين اعتراض مدني و عدالتخواه، در منطق استبداد و انحصار قوم پرستان دانشگاهي و قدرت سياسي، اعتراض قومي غير مشروع تلقي ميشود. ولي مردم ما ميدانند که اين چيز جديدي نبوده و حربه تکراري تاريخ است.
مطابق منطق انتقادي در مطالعه تاريخ، مدرن سازي «حبيب الله» و اصلاح طلبي« امان الله» نيز نه يک خدمت صادقانه و از روي درک عميق به پيشرفت، که يک حرکت سطحي و کودکانه براي غربيسازي افغانستان است. لذا در قاموس"سقوي اول" نيز «خدمت به شريعت» خارج از دايره تحليل فوق نيست. "سقويها" سلطه دزدانه "سقوي اول" را بر ادارات کابل پيروزي جهاد، و انقلاب بر ضد اصلاحات اماني، ميخوانند
اما"ميرصديق فرهنگ" و "ميرغلام محمد غبار" سلطه نامشروع، و امارت يک دزد "سقاو زاده" بر اريکه قدرت در کابل و ماهيت حکومت "سقويها" را اينگونه توصيف ميکنند:« شخص حبيبالله يک سقاوزاده بود که پدرش به آب رساني به خانههاي مردم اشتغال داشت، و شخص او هم چنين بعدها در روستاي کلکان باغبان بود. اما بعدها مشغول راهزني در مناطق شمالي و شمال کابل شد. حبيب الله طبعا از اداره يک کشور ني، بلکه از اداره حسابي يک قريه هم عاجز بود. عدهاي از اشخاص دزد و متهور در معيت او در رأس قشون و جنگ خدمت مينمودند. مجموعه افراد او در ادارات کابل نيز يک عده به کلي جاهل و نو به دولت رسيده و حريص، فقط مشغول پول اندوختن بودند و از گرسنگي بسيار هر جا زميني و باغي و قصري مييافتند به هر نوعي بوده تصاحب ميکردند»(غبار، ج2، ص 1298 و فرهنگ، 1385، ج2، ص574).
بر اساس اين منطق، در نگاه شهيد کاتب(ره)، سلطه "سقوي اول" هرگز مشروع نبود، لذا او نه تنها موافق تمکين مردم هزارستان نسبت به سقاوي نبود، بلکه مخالف هرگونه نظر نيک نسبت به او نيز بود. به همين دليل، علامه کاتب(ره) قرباني حسادت و شيطنت "سقوي اول" قرارگرفت و در نتيجه "چوب کاري" بيرحمانه او شربت شهادت نوشيد. دولت آبادي دليل کينه" بچه سقاو" را اينگونه ذکر ميکند:« کاتب(ره) با حکومت حبيب الله کلکاني ميانه خوبي نداشت، او را دزد و راهزن ميدانست لذا خواهان سقوط آن حکومت بود»(دولت آبادي،1385،ص322).
5. [شهادت کاتب(ره)]
البته تعبير بسياري از مورخان از مرگ علامه کاتب(ره)، شهادت نيست، در عين حال "ميرغلام محمدغبار" تصريح دارد که:«ملافيض محمدکاتب هزاره[ره] در نتيجه شورش مردم "هزارستان" مورد حسادت قرار گرفت، تا اينکه وي در عين پيري و کهولت سن توسط " بچه سقاو" تنبيه بدني بسيار سختي شد، که در اثر آن سخت عليل گشت، سپس در دوره نادرخان براي مداوا به ايران فرستاده شد، اما پس از برگشت، بمرد»(غبار،ج2،ص1304). تلقي مورخ معاصر کشور، استاد "حاج کاظم يزداني" نيز از مرگ کاتب(ره)، شهادت است.(يزداني،1372،ص26) اين تلقي همراه با تحقيقات بصيراحمد دولت آبادي و با توجه به وقايع منجر به مرگ فيض محمد کاتب(ره)، شهادت او را مسجل ميکند."(دولت آبادي،1385،ص322).
درس مهم ما از اين برهه از تاريخ، در شهادت علامه کاتب هزاره(ره) اين است که چرا و چطور شد که مردم هزارستان از حکومت "سقوي اول" متنفر شدند؟، دلايل اين تنفر در نگاه مردم و شهيد کاتب(ره) چه بود؟ و دلايل شهادت کاتب(ره) توسط سقويها چيست؟ کاتب(ره) در حالي توسط سقويها شهيد شد که ظالمانهترين حاکميتهاي تاريخ اين کشور را به سلامت سپري نموده و کاتب رسمي تاريخ دربار آنها بود!! و اين تجربه تلخ چگونه بايد تحليل شود؟ تا عبرتي براي آيندهها باشد. تذکر اين نکته بدان دليل است که: اصولا فلسفهي خواندن تاريخ، و هدف عقلاني آن، عبرتگيري و آموزش تجربيات است و نه تفنن صرف و بيهدف.
[1] در متون تاريخي غرجستان و حاکميت اميران غوري به "دارالعدل" معروف است. به نقل از "خواجه نظام الملک طوسي، سياست نامه"، تهران نشرکتابخانه حيدري 1343 ص230 . مردم غور درسالهاي 36 هجري به اسلام تشرف يافتند، اسلام حاکمان غوري در زمان اميرالمومنين علي(ع) بود. به همين دليل حضرت رايتي را به دست "جعده" خواهر زاده اش براي حاکمان غور فرستاد که تاهفت نسل از حاکمان غور محفوظ بود. براي مطالعه بيشتر دراين زمينه به کتب؛ "تاريخ طبري" تاريخ يعقوبي" و ساير متون تاريخي مربوط به غور و غرجستان مراجعه شود.