شايستهسالاری و فساد اجتماعی در انديشه ملافيض محمدكاتب هزاره (ره)
چكيده
علامه کاتب، فقِيه، تاريخ نگار و يکي از انديشمندان فرهيخته و کم نظير افغانستان است. در اين مقاله بانگاه به انديشه سياسي اجتماعي کاتب هزاره، شايسته سالاري و فساد اجتماعي از نگاه وي پرداخته شده است. کاتب، باتوجه به اميال سيري ناپذير انسان ها، جوامع انساني را مدام آبستن حوادث خشونت بار ميبيند به همين جهت تشکيل حکومت را براي ايجاد آرامش، به مقتضاي عقل و شرع، يک ضرورت مي داند. به باور کاتب در صورت نبود حاکم شايسته و عادل حتي اطاعت از حاکم ظالم، ضروري است. اگر چنانچه حاکم حکيم و شايستهاي وجود داشته باشد اطاعت از حاکم ظالم جايز نيست. علامه کاتب، حاکمي را شايسته مي داند که در دين، دانش و تدبير بر ديگران سرآمد باشد.
علامه کاتب، در تعامل دولت- ملت، حقوقي را براي حاکم و حقوقي را براي ملت بر ميشمارد که رعايت متقابل آن در محو فساد و تداوم حکومت نقش مؤثر دارد. علامه کاتب، ريشه فساد اجتماعي را در حاکمان و دولتمردان جستجو کرده معتقد است، اگر حاکمان و دولت مردان افراد صالح باشند جامعه به فساد رو نخواهد آورد.
واژگانکليدي: كاتب هزاره، انديشه سياسي- اجتماعي، شايسته سالاري، فساد اجتماعي، حاکم، تدين، حکمت، مدينه فاضله و غير فاضله
مقدمه
ملافيض محمدکاتب هزاره، برگردن تمام مردم افغانستان حق دارد، اين نوشته با اين اذعان ميکوشد اداي ديني باشد از سوي نگارنده در برابر زحمات مردي که تلاش کرد با تدوين گذشتهي و لو تلخ افغانستان، دين و دانش و تدبير در اين سرزمين حاکم شود، خواستهي به حقي که براي هر انسان افغانستاني، بدل به آرزو شده است؛ زيرا در صورت حاکميت حاکم شايسته و حکيم، متدين و مدبر، دشمني و عداوت، تبعيض و نابرابري، فقر و نا اميدي از اين سرزمين رخت برخواهد بست.
اين قلم، براي بررسي شايسته سالاري و ريشههاي فساد اجتماعي در انديشه کاتب، در آغاز انديشه سياسي را تعريف ميکند، سپس، در پرتو ارائه تصويري از جهان اسلام، اوضاع کلي افغانستان را ترسيم ميکند، آنگاه نظام شايسته سالار مطرح در انديشه کاتب را به بازخواني ميگيرد. در روند کار ميکوشد اتکاء خود را با متن اصلي و نوشتههاي علامه کاتب از دست ندهد مگر در دو مورد، يکي بحثهاي تاريخي و دوم، اشاره به برخي مباني انديشه کاتب، زيرا او يک فقيه است، مباني انديشه سياسي- اجتماعياش استوار بر پيهاي قوي آيات قرآن است. در ادامه به ريشههاي فساد اجتماعي و نقش مردم در محو فساد و سرانجام به انواع جوامع بشري از ديدگاه کاتب پرداخته شده است.
انديشه سياسي- اجتماعي کاتب
براي بررسي، شايسته سالاري و ريشههاي فساد در جامعه ازديدگاه علامه کاتب، ضروري است در آغاز انديشه سياسي را فهم کنيم تا در پرتو آن ببينم شخصيت مورد نظر اين معيار را واجد است يانه. ريمون آرون ميگويد:«انديشه سياسي عبارت است از کوشش براي تعيين اهدافي که به اندازه معقولي احتمال تحقق دارد و نيز تعيين ابزارهايي که در حد معقولي ميتوان انتظار داشت، موجب دستيابي به آن هدف بشود».(ساباين 1973: 3-4) لئواشتراوس ميگويد: «انديشه سياسي تامل در باره آراي سياسي يا آراي تفسيري از آنهاست و منظور از آراي سياسي، خيال، مفهوم ياهرامر ديگري است که براي تفکر در باره آن ذهن به خدمت گرفته شود و با اصول اساسي سياست نيز مرتبط باشد»(اشتراوس، 1381: 5) حسين بشيريه مي گويد: صرفا داشتن مجموعهاي از آرا و اهداف و نشان دادن راهها و ابزارهاي رسيدن به آن کافي نيست. انديشمند سياسي بايد در خصوص آرا و عقايد خود به شيوه عقلاني و منطقي استدلال کندتا حدي که افکار و انديشه او ترجيحات شخصي به شمار نيايد.(بشيريه، 1378: 16-17) انديشه سياسي به عنوان جزئي از دغدغهء بشر و کوشش او براي تعريف، تبيين و تعيين مناسبات خويش با خارج، هميشه با زندگي اجتماعي ملازم بوده است. هدف انديشه سياسي به خودي خود نه کشف حقيقت سياست که کوشش عملي براي يافتن راه حلهاي در جهت افزايش کارآمدي نظام سياسي و اداره بهتر جامعه ميباشد.(فرهنگ رجايي، 1375: 14-15) با توجه به تعاريف ارائه شده انديشه سياسي هرگونه تفکر مستدل در موضوعات مرتبط با قدرت است که هدف مشخصي را دنبال ميکند و داراي انسجام اوليه دروني و پرهيز از آشفتگي است. منظور از انسجام دروني پرهيز از آشفتگي و منظور از مستدل بودن ارائه مستندات عقلي، تاريخي، فلسفي و... است.(عليخاني و همکاران، 1384: 11) با اين وصف، کاتب، علاوه برآنکه يک فقيه و مورخ است، به خاطر جستجوهايش براي يافتن راهحل، جهت کارآمدي دولت يک انديشمند سياسي نيز هست؛ زيرا کاتب، با توجه به شرايط اجتماعي سياسي جهان اسلام بهويژه افغانستان، الگويي از زمامداري را ارئه ميکند که مبتني بر مباني عقلي و ديني است.
زمينه سياسی اجتماعی انديشه کاتب
وضع سياسي جهان اسلام: حضور علمي و اجتماعي کاتب مربوط به محدوده زماني 1880-1929، است در اين دوره از تاريخ جهان اسلام، پس از درخشش فزاينده، شاهد انحطاط و در پي آن ظهور جنبشهاي اصلاحي است.
امپراطوري عثماني که از سال 1288، در آناتولي پايه ريزي شده بود به زودي از طريق بيزانس، بلغارستان، صربستان، والاکيا (جنوب روماني) و قسطنطنيه را فتح کرد. امپراطوري عثماني در روزگار سلطان سليمان اول (1520-1566) در اوج اقتدار خود به سر مي برد و در سدههاي 17و 18 به تدريج هم اراضي و هم اعتبار خود را از دست داد. در اواخر قرن 19، به سبب استبداد و نظام فاسد اداري و وضع فجيع مالي به شدت ضعيفتر مي شد. تا اينکه در جنگ جهاني اول شکست خورد و تسليم متفقين (انگليس، فرانسه و روسيه )گرديد. در دهم اوت 1920، در معاهده قريه سور(درنزديکي پاريس، معاهده به امضا رساندند که به موجب آن) به استثناي آناتولي و حومه شهر استانبول تمام ممالک امپراطوري را از آن مجزا ساختند. سلطان محمد ششم پيمان را پذيرفت، اما مصطفي کمال پاشا از پذيرش آن ابا ورزيد و در آناتولي به نيروهاي متفقين حمله کرده، با روسيه پيمان بست که به موجب آن شهر قارص و اردهان، به ترکيه مسترد شد، اما باطوم به روسيه واگذار شد. در نوامبر 1922، مجمع ملي آنکارا سلطان را خلع و سلطنت را لغو کرد و مقرر داشت، در خاندان عثماني به عنوان يک مقام روحاني چون پاپ در خاندان عثماني باقي بماند مجمع، عبدالمجيد برادر سلطان مخلوع را خليفه مقررکرد. در اکتبر 1923 مصطفي کمال حکومت جمهوري تشکيل داد و در سال 1924با تبعيد آل عثماني و لغو خلافت، قانون اساسي جديد نگاشته شد (عليخاني و همکاران، همان: 21-23)-1924
وضع سياسي اجتماعي افغانستان: در سال 1747م، احمدشاه ابدالي محدوده دولت خود را افغانستان نام نهاد، احمدشاه ابدالي در طول حکومت 25سالهاش، مصروف کشورگشايي بود، پس از او پسرش تيمورخان همان راه پدر را ادامه داد، پس از تيمورخان نزاع برسر قدرت بين اعقاب او ادامه يافت، زمان خان، محمود خان و شاهشجاع بيآن که توجهي به آينده مملکت داشته باشند به فکر قدرت خويش بودند. تا اينکه پس از کشته شدن فتح محمدخان به اتهام توطئه عليه شاهمحمود، نارضايتي تازه سر بازکرد و در سال 1837، دوست محمدخان برادر فتح محمدخان وزير، قدرت را در دست گرفت. پس از دوست محمدخان برادرانش (محمدافضل خان و محمدعظيم خان)، با شيرعلي ولي عهد دوست محمد خان، به شدت مخالفت کردند، جنگ بين برادران دوست محمدخان و فرزند او سبب شد به تعداد خان زادگان حکومت پديد آيد. در طول اين مدت انگلستان دوبار به خاک افغانستان هجوم آورد بار اول در سال 1838م، در زمان دوست محمدخان، که انگليسيها شاهشجاع را از هند تا تخت پادشاهي کابل همراهي کرد و بار دوم 20 نوامبر 1878، در زمان حکومت شيرعلي خان فرزند دوست محمدخان، در هردو جنگ انگلستان شکست خورد. تا اينکه درست درسال 1880م، زمانيکه ايوبخان پسر شيرعلي خان در حال جنگ با انگليس(براي فتح ميوند) بود، عبدالرحمان خان توسط انگليسيها از بخارا به کابل آورده شد تا زمام حکومت را در دست گيرد. چنانکه ديده ميشود در اين مقاطع تاريخي، مردم به شدت فراموش شده است، کوچکترين اقدامي براي مردم انجام داده نشد.
فيض محمدکاتب در سال 1279هـ.ق مطابق با 1858م، در ولسوالي قرهباغ از توابع ولايت غزني چشم به جهان گشود، در سال 1285هـ.ق،.براي تحصيل به قندهار رفت، در سال 1297هـ.ق به لاهور و در سال 1305هـ.ق، به نجف براي تحصيل رفت و پس از کسب علم به کشور باز گشت. در طول اين مدت هند تحت حاکميت بريتانيا به سر ميبرد و در افغانستان عبدالرحمان خان حاکم بي خبر از اوضاع جهان اسلام و وابسته به انگليستان، با قساوت تمام حکم ميراند. امپراطوري عثماني پلههاي سقوط را گام به گام طي ميکرد. انديشمندان مسلمان با نفرت از تمدن غرب و ناکامي حاکمان مسلمان، دعوت به اسلام اصيل را سرلوحه کار خود قرار داده بودند.
پس از مرگ عبدالرحمان خان در سال 1901م فرزندش حبيب الله خان به قدرت رسيد. او از ملافيض محمدکاتب خواست با حضور در دَربار يکدوره تاريخ را از زمان سلسله سدوزاي به رشته تحرير در آورد. در پي اين اقدام او با استفاده از آرشيو دربار کتاب سراجالتواريخ را تدوين کرد. اثر ارزندهاي که در بين آثار کاتب داراي جايگاه خاصي است. کاتب در طول اين دوره علاوه بر تجربه زيستهاش نسبت به طغيانهاي مستند حاکميت در افغانستان و جهان آشنايي بيشتر پيدا کرد. درست در زمانيکه انديشمندان مسلمان از بيداد حاکمان مسلمان گلايهمند بودند. کاتب در زمان حبيب الله کلکاني، اثر گرانبهاي ديگري را به نام «زمامداري و سياست کشور داري» تدوين کرد. در اين اثر با ذکر انواع مدينه فاضله و جاهله به سبک جمهوري افلاطون و آراء اهل مدينه فاضله فارابي، پرداخت. (کاتب، 1374: 9) کاتب لزوم حکومت را براي جامعه بشري برخاسته از ادله عقلي و شرعي ميداند «بدون ترديدکاتب حکومت متحد مرکزي، قوي و ناظر بر امور مختلف کشور را در جامعه الزامي ميداند.»(کاتب 1391: 39).
لزوم حکومت در انديشه کاتب:
کاتب معتقد است جامعه متشکل از افراد با سلايق، تمايلات و ارزشهاي مختلف است. لذا جامعه بدون حکومت و قانون در کشاکش تمايلات متضاد و معارض افراد، دچار هرج و مرج و تباهي خواهد شد، به همين جهت او باورمند است که براي استقرار ثبات و امنيت در جامعه، اطاعت از حاکم ظالم بهتر از نداشتن حکومت است؛ زيرا اگر مردم به حال خود وا گذاشته شوند، حد و مرز، حاکم و ظابطهاي در جامعه وجود نداشته باشد، مردم براي رسيدن به منافع خود يکديگر را مانند درندگان ازهم ميدرند.(کاتب، 1390: 40) فشرده ديدگاه کاتب در باره لزوم حکومت به شرح ذيل است:
1. احاد افراد بني نوع انسان از نظر آرا و افکار و ميزان عقل و خرد متفاوتاند و افعال و اعمال و حرکات آنان بايکديگر در نهايت اختلاف است.
2. اگر انسانها به مقتضاي طبع و هوا و ميل خود رها شود، همچون درندگان به جان يکديگر ميافتند و يکديگر را ميدرند، نظم و انتظام امور مختل ميشود.
3. بنا براين نوعي از تدبير که هريک را به جاي خود بنشاند و آنان را از ارتکاب اعمال و افعال قبيح بازدارد و دست تعدي شان را از تصرف در مال و جان ديگران کوتاه کند، لازم و ضروري است.
4. از نظر عقل و خرد و شرع، وجود حاکم و سلطان براي برقراري آن نظم و انتظام امور لازم و فرمانبرداري و اطاعت از او برهمه کس واجب است خواه آن حاکم و حکومت خوب باشد، خواه بد.
5. غير از مدلول آيات و احاديث در اين باب، به امعان نظر و مشاهده و مطالعه در تاريخ و تجربه، ثابت شدهاست که امر دنيا و آخرت انسان، بقا و انتظام ملک و مملکت، بدون وجود سلطان قاهر و توجه و نظر و تدبير سياسي مدبر امکان پذير نمي باشد.
6. اطاعت از سلطان ظالم بهتر از مهمل و معطل ماندن رعيت است. «از آنجا که دين بي سلطنت و نظام مملکت تحقق نمييابد و سلطنت و حکومت بدون دين بر روي هم منفعتي در ايجاد مهمات و رفع هرج و مرج دارد، خداوند(ج) و پيامبران و پيشوايان و اهل عقل، تخريب و فناي سلطنت سلاطيني را که سلطنت شان حيوانية دنيويه و بدون دين است نخواستهاند. زيرا در اين حکومتها اهل دين به امر دينداري خود ميتوانند مشغول، و به خيرات موصول باشند. مثال اين نوع حکومتها مثال چراغ و آتش است که از سوختن شان غير بهرهمند ميشود نه خود آنان.»(کاتب، 1391: 39- 43)
7. اگر رعيت به سلطان ديگر که اعدل و بهتر از سلطان ظالم شان است دسترسي داشته باشند، در اين صورت عزل سلطان ظالم، لازم و واجب است.
8. بهترين امارت و سلطنتي که سزاوار بني نوع انسان است امارت و سلطنتي است که با دين توأم باشد.
شايسته سالاری در انديشه کاتب
علامه کاتب، تدين، تدبير و حکمت را براي حاکمان ضروري ميداند؛ زيرا کسي که فاقد اين ويژگيهاست، نميتواند جامعه را به سوي سعادت دنيوي و اخروي رهنمون شود.
«سلطنت و امارتي که بادين توام و مرتبط باشد صاحب آن در زبان شرع امام ناميده ميشود و حکما آن را مدبر، عالم و انسان مدني و فرمانده عليالاطلاق گفتهاند، چنين حاکمي مالک نفس اماره و قوه شهويه خود بوده رعيت را برادران واصدقا و فرزندان خود ميداند و مملکت خويش را از راستي و درستي وامن و ايمان و سکون و اطمينان و مودت و عدل و عفاف، مملو ميدارد و غرض او تکميل نفوس خلايق و رسانيدن ايشان به سعادت ابديه و بهشت سرمديه و سياست فاضله و اطاعت او واجب است. حاکمي که چنين نباشد و بر سبيل حيوانيت و جور و تغلب باشد رعيت را منزله اسير و خدم و حشم و عبيد و اماي خود داند و مملکت را پر از خوف و اضطراب و جور و حرص و غدر و خيانت وغش و تدليس و بطالت و غفلت و تمسخر نمايد، دولت او تغلبيه و باطله باشد اطاعت او جايز نيست» (کاتب، 1372: 9).
کاتب در پي اين انديشه سياسي از حبيب الله کلکاني و امان الله خان هردو انتقاد ميکند. کلکاني را بخاطر پيشينه قطاعالطريقي و اقرار به قتل نفس مستحق قصاص ميداند، نه اداره نظام سياسي و حاکميت. (کاتب،1372: 9-10).
علامه کاتب، با مشاهده و مطالعه استبداد حاکمان افغانستان بويژه دوره خونين عبدالرحمان، بي کفايتي حبيب الله خان، غرب گرايي امان الله خان و جهالت و تعدي حبيب الله کلکاني، در افغانستان و ناتواني و انحطاط حاکمان مسلمان در سراسر جهان، از يک سو و رابطه دولت و ملت از سوي ديگر، ديدگاه خود را در باره سياست و فلسفه سياسي با ذکر شرايط حاکم و نحوه تعاملش بامردم بسته به ميزان بهره حاکم از حکمت، تدين، تدبير، درايت و عدالت ميداند.
«مراد از پادشاه و سلطان که متکفل سياست مدن است، آن کس نيست که سپاه و لشکر داشته باشد، بلکه مراد ازآن کسي است که به سبب آراسته بودن به حکمت و مهارت در فن سياست و...مستحق سلطنت و سزاوار تدبير مملکت باشد. (کاتب، 1391: 39- 43)
در انديشه سياسي کاتب، تدين شرط اول يک حاکم مسلمان، مسلمان بودن است و شرط دوم تدين. حاکم غير متدين با وجود حاکم متدين و شايسته، حق ندارد برسرنوشت مسلمانان حکمراني کند زيرا قرآن کريم مي فرمايد: خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آوردهاند آنها را از ظلمتها، به سوي نور بيرون ميبرد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياي آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوي ظلمتها بيرون ميبرند آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (257/بقره)
افراد با ايمان نبايد به جاي مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند، هيچ رابطهاي با خدا ندارد (و پيوند او بكلّى از خدا گسسته مىشود) مگر اينكه از آنها بپرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقيّه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر ميدارد و بازگشت (شما) به سوى خداست «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» (28/آل عمران)
مسلمان غير متدين، يعني کسيکه باورهاي ديني را با تظاهر به فسق و يا ترويج فسق و فساد، نديده ميگيرد سزاوار حکومت داري نيست؛ زيرا قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(2/ انفال) مؤمنان، تنها كسان هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان ميگردد و هنگامي كه آيات او بر آنها خوانده مىشود، ايمانشان فزونتر مىگردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. طبق اين آيه قرآن حاکم غير متدين سرانجام توسن حاکميت را به سوي بيداد گري و ظلم خواهد راند.
در انديشه سياسي- اجتماعي کاتب، حکمت، خردورزي و دانشمحوري اصل ديگر براي حکومت داري است. فردي که زمام اداره جامعه را به عهده ميگيرد بايد حکيم باشد. حکيم از نظر افلاطون کسي است که «حقايق کلي را بشناسد و به جاي گمان، از معرفت برخوردار باشد و حال انکه مردم عادي به گمان دل مي بندند و ظاهر امور را با حقيقت آنها يکي ميپندارند و علاوه برآن، قوانين و رسوم و عاداتي را که حاکم بر رفتارشان است کورکورانه ميپذيرند بيآنکه سود و حکمت آنها را بدانند» (عنايت،1381: 63) حاکمي که دانش حکومتداري نداند و فقط قدرت در قبضه او باشد نه تنها جامعه را به سوي عدل و داد راهبري نخواهد کرد که با بيدادگري مردم را به سيهروزي ميکشاند؛ زيرا قدرت منهاي دانش و خرد به مثابه تيغ بُرّان است در کف زنگي مست. الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه همان كساني كه سخنان را ميشنوند و از نيكوترين آنها پيروي ميكنند آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند. (18/ زمر)
در آيه ديگر قرآن کريم مي فرمايد: (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مىدهد و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درك نميكنند، ) و متذكر نميگردند. «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»(269/البقرة)
از ديدگاه کاتب، حاکم بايد از تدبير لازم برخوردار باشد و قدرت تشخيص خير و صلاح را داشته باشد، کسي که نتواند خير و صلاح مردمش را تشخيص دهد شايستگي حکومت کردن بر مردم را ندارد.
کاتب نگاه شايسته سالارانه به حکومت دارد. از نقطه نظر کاتب هزاره، حاکم حکيم، متدين، مدير ومدبر، مردم را دوستان و برادران و فرزندان خود ميداند. مملکت را پر از امنيت، آرامش، مودت، عدل و عفاف مي کند. به همين جهت اگر کسي با شرايط بالا در جامعه وجود داشته باشد، او سزاوار اداره جامعه و حاکميت است و اطاعت از او برهمگان لازم و ضروري است. اگر در جامعهاي فردي با ويژگيهاي فوق وجود نداشته باشد «بايد جمعي از فضلا با مشارکت هم جامعه را رهبري کنند» (کاتب، 1372: 9) علامه کاتب معتقد است اگر در جامعهاي فردي واجد شرايط پيدا نشود بايد شورايي از انديشمندان عهده دار اداره کشور شوند. اين جاست که علامه بناي حکومت استبدادي را فرو ميريزد و سراغ خرد جمعي خردمندان ميرود. طبق اين ديدگاه حاکماني که شرايط فوق را فاقداند و لو بر منسب حکومت تکيه زده باشد، نه او در واقع حاکم است و نه بر مردم اطاعت از او لازم است، بلکه براي جلوگيري از فساد اجتماعي، مردم وظيفه دارند در برابر حاکم فاسد قيام کند. به همين جهت است که کاتب امان الله خان را مذمت مي کند. درحاليکه امان الله خان نسبت به ديگر حاکمان کشور عملکردش بسيار بهتر بود.
امان الله خان از دسامبر 1927 تا جولاي 1928 از هند، مصر، ايتاليا، فرانسه، بلژيک، آلمان، بريتانيا، لهستان، شوروي، ترکيه و ايران ديدار کرد. در اين سفر در کاخ کرملين به سخنراني پرداخت. در باز گشت روند اصلاحات را سرعت بخشيد، شور وشوق او براي اروپاي ساختن کشور در تغيير لباس ورفع حجاب ملکه، به بهاي سقوط حکومتش تمام شد.(طنين، 1384: 46- 48 ) شور و شوقي که با مباني فرهنگي و ديني جامعه در ستيز است، شور و شوقي که نشان ميدهد برخاسته از تدبير و خرد نيست. همينها سبب ميشود کاتب او را مذمت کند. ورنه لغو برده داري، تصويب نظام نامه خانواده، اجازه نشر به مطبوعات، توسعه سيستم تلفن و تلگراف، اصلاحات قانوني، منع تعدد زوجات، اصلاحات نظامي و اقتصادي، تشکيل لويجرگه براي اصلاحات سياسي و... از دست آوردها و مزايايي عصر امانالله خان بود. اما چون در پايان عصر اصلاحات امانالله خان در ظاهر، برخلاف باورهاي ديني مردم گام بر ميداشت و عفاف عمومي را به تدريج ميخواست کم رنگ نمايد. کاتب حکومت او را مذمت ميکند.
کاتب، چون باور به شايسته سالاري دارد، در برابر حبيب الله کلکاني از خود نفرت نشان ميدهد، کلکاني را به خاطر پيشينه سوء، نداشتن دانش و درايت کافي سزاوار حکومت نمي داند. «اميري که عمري ره سرقت و قطع طريق بسر برده و راه خون ريختن صدها نفر را سپرده، مال و ناموس هزارانکس را ضايع و تلف و برباد کرده باشد، او را بايست به مضمون آيه (ولکم في القصاص حيات يا اولي الاباب) در خون چندين بي گناه که خودش چندين و به تکرار اقرار به قتل آنها کرده به قصاص رسانند. و مبادا که به امارت نصب کنند ... و مال و متاع خلقي را از نصب اين گونه امير تلف و ضايع کرده خونها بريزند و پرده عفاف خلقي را وحشيانه بدرند، چنانکه کردند و دريدند.» (کاتب هزاره، 11372: 10).
وظيفه متقابل دولت و ملت در انديشه کاتب
کاتب معتقد است بين دوام دولت و انقياد مردم از دولت با اجراي عدالت توسط حکومت رابطه مستقيم و جود دارد. مردم در برابر حاکمان و حاکمان در برابر مردمان وظايفي دارند که رسيدگي دقيق هرکدام به وظايف خود، در تداوم حکومت و رشد مردم نقش دارد. مردمي که نسبت به اطاعت از حکومت کوتاهي کند و يا حاکمي که در اجراي عدالت سهل انگاري نمايد باعث زوال حکومت و ملت خواهد شد. علامه کاتب معتقد است، وظيفه مردم اطاعت از حاکم است و وظيفه حاکم در برابر ملت عبارت است از: استقرار امنيت، رعايت عدالت، تدبير معيشت مردم، عمل به مقتضاي حکمت و حسن رفتار.
1. هرملتي که سلطان و امير خود را چنانکه بايسته است اطاعت نکند، روي به خرابي و زوال ميگذارد.
2. ميزان رفاه و آباداني مردم و کشور و بقاي حکومت رابطه مستقيم با اندازة اطاعت و انقياد مردم از حاکم دارد.
3. بقا و مدت اطاعت و متابعت رعيت از سلطان و حاکم با مقدار عدل و داد و تدبير آنها ارتباط مستقيم دارد.
4. تا آنگاه که سلطان و حاکم در کردار و گفتار و اعمال خود نسبت به رعيت صفاي نيت و حسن سيرت و راي راست و تدبير و قوام حکمت داشته باشد، رعيت در امر معاش و معاد خود در راحت و فراغت و عافيت و صلاح ميزند، و چون برعکس و برخلاف اين صفات باشد، رعايا نيز برخلاف و برعکس آنچه بايد و شايد ميشوند.
فساد اجتماعي از ديدگاه کاتب
فساد به معني انتقال منابع و امکانات از بخش دولتي به بخش خصوصي است به عبارت ديگر فساد سوء استفاده از کالاها و امکانات دولتي و مردمي توسط مأمورين دولتي براي بهرهگيري شخصي است. که در ابعاد زير نمود پيدا ميکند: رشوه، اختلاس، کلکهاي اقتصادي، باجگيري، امتياز دادن و... نمود پيدا ميکند.(رفيع پور، 1383: 19-22) چيزي که از گذشته تا امروز در سرشت نظام سياسي افغانستان ريشه کرده است. هم اکنون هم مردم وهم حاميان کشور از آن به ستوه آمدهاند. فسادي که پيامد و نتايج ميتواند کل نظام اجتماعي را به هم بريزد؛ زيرا فساد پيامدهاي زير را به همراه دارد:
1. نظام اخلاق جامعه را نابود ميکند؛
2. حقوق اجتماعي اقتصادي فقيران را بهم ميزند؛
3. دموکراسي را آسيب پذير ميکند؛
4. پايه داد رسي را متزلزل ميکند؛
5. مانع رشد و ترقي ميشود؛
6. مانع رقابت آزاد ميشود.
به همين جهت مبارزه با فساد وظيفه آحاد جامعه است.(رفيع پور، 1386: 17)
علامه کاتب، در ساختار هرمي شکل دولت و ملت معتقد است، نقش رأس هرم در صلاح و فساد اجتماعي ازهمه برجستهتر است. از راس هرم و مديران بالا و مياني است که صلاح و فساد به قاعده سرايت ميکند. حاکم فاسد مردم را به سوي فساد ميکشاند. و حاکم و مديران صالح مردم را به سوي صلاح سوق خواهد داد. به همين جهت کاتب ريشه فساد اجتماعي را درحاکمان و مديران جستجو ميکند «منشأ ظهور فتنه و فساد و مبدا صدور کينه و عناد اکابر و روسايند و خصايل رذيله و فضايل حميده از ايشان به اصاغر سرايت ميکند»(کاتب، 1372: 10) بر اساس انديشه کاتب براي برون رفت از مفاسد اجتماعي بايد به فکر اصلاح حاکمان افتاد، حاکم فاسد نميتواند خير و صلاح را در جامعه حاکم نمايد. اما اينکه مردم چگونه ميتوانند در مبارزه با فساد نقش ايفا نمايند، علامه کاتب، معتقد به شايسته سالاري است، مردم از طريق کمک و حمايت حاکم حکيم، متدين و مدبر و سرباز زدن از اطاعت حاکم فاقد شرايط ميتوانند، رأس هرم حاکميت را اصلاح کنند. نگذارند حاکمان ضعيف و مستبد بر سرنوشت آنها حکمراني کنند. حاکم مستبد و خود رأي و غير مدبر از استخوانهاي مردم هيمه ميسازد که خود و اطرافيان در گرماي آن احساس آسودگي کند. حاکم جاهل و مستبد براي اينکه چند صباحي آسوده حکم براند فساد را در جامعه دامن ميزند. «استبداد سياسي گوري است که برادران انساني وديني را در خود مدفون ساخته است.»(غزالي، محمد، 1382: 83) و چون استبداد از بالا آغاز شد سطوح پايينتر را به راحتي متاثر ميسازد؛ زيرا به فرموده علي(ع) مردم در زمان خود به حاکمان از هرکسي ديگر شبيهتر اند.«الناس بزمانهم اشبه بامرائهم»
رسول خدا(ص) فرمود: دو صنف از امت من چون صالح باشند امت من صالحند و چون فاسد شوند امت من فاسد ميشوند، سؤال شد يا رسول الله كدامند؟ فرمود فقهاء و امراء(صدوق الخصال ج1، ص: 81).
چنانکه در مثل معروف آمده است: «الناس علي دين ملوکهيم» مردم به لحاظ راه و روش اجتماعي بردين حاکمان شان اند.(صدوق همان) علامه کاتب بر اين نکته تاکيد ميکند که خوي و خصلت حاکمان بر مردم تاثير ميگذارد. اما در کنار آن بر نقش عاملان اجتماعي نيز تاکيد ميورزد. به باور کاتب مردم ميتوانند با انتخاب حاکم شايسته سرنوشت خويش را از نو بنويسند.
در بين انديشمندان علوم اجتماعي از جمله کساني که به ساختارها و عوامل اجتماعي هردو نگاه تقريبا مساوي دارند ميتوان از آنتوني گدنز نام برد. گدنز معتقد است: «عوامل و ساختارها دو رشته پديدهء جدا از هم نيستند که در دو قطب متفاوت جاي داشته باشند، بلکه هردو خصلت ذاتا دو گانهاي را نشان ميدهند...خواص ساختاري نظامهاي اجتماعي هم ميانجي و هم پيامد عملکردهايي است که همين خواص به گونه واگشتي سازمان ميدهند.»(ريتزر،1374: 603) گدنز معتقد است در جهان اجتماعي الزامهاي وجود دارد اما اين بدان معنا نيست که کنشگران قدرت هيچگونه کنشي را ندارند. او معتقد است «قواعد و منابعي که در جريان توليد و بازتوليد کنش اجتماعي ساخته و پرداخته ميشوند، در ضمن وسايل باز توليد نظام نيز به شمار ميرود.»(همان) به اعتقاد گدنز، ساختارهاي موجود بر کنشهاي ما تاثير ميگذارند و در عين حال ما با کنشها و اعمال اختياري خود ساختارها را باز توليد ميکنيم. علامه کاتب نيز معتقد است که فساد اجتماعي به لحاظ ساختاري از راس هرم به سوي پايين سرازير ميشود. منتها ما ميتوانيم با تصميم به جا بر ساختارها بويژه تغيير حاکمان نقش داشته باشيم.
انواع جوامع از ديدگاه کاتب
علامه کاتب جوامع را به دو دسته فاضله و غير فاضله تقسيم مي کند و مدينه غير فاضله را به چند قسم تقسيم ميکند. از ديدگاه او مدينه فاضله مدينه پيامبر و اصحاب اوست به عبارت ديگر بهترين جوامع بشري جامعه زمان پيامبر(ص) و اصحاب بود. و مدينه غيرفاضله خود به اقسام متعددي قابل تقسيم است.
1.مدينه جاهله، مشخصه مدينه جاهله اين است که اهل آن بري از نور عقل و عاجر از به کار بردن قوه نطق که حقيقت انسان است، ميباشد. که براساس قوه وهم و خيال که حيوانات بدان ممتاز ميشوند گردهم ميآيند و در عقايد و اعمال تابع هواي نفس امارة حيواني و به سيرت اهل جاهليتاند.
2.مدينه فاسقه، اهالي اين مدينه از به کاربردن قوه نطق خالي نيستند، اما قوه نطق ايشان اسير قواي ديگر است. که بر اساس قواي حيواني گردهم آمدهاند. اينان در عقايد با اهل مدينه فاضله موافق و در اعمال و افعال با آنان مخالفاند. کارهاي خير را ميدانند و لي بدان عمل نميکنند و قايل به افعال جاهليتاند.
3.مدينه ضاله، اهل مدينه نور عقل و قوهء فکر دارند ولي در دوناقصاند و با اين نقص عقل و فکر، در تخيل خود قوانين چندي وضع کردهاند و سعادت و خوشبختي مانند سعادت حقيقي اخروي براي خود تصور کردهاند و مبدأ و معادي مخالف آنچه حق است، در وهم در آوردهاند و به عقايد و افعالي که هرگز به واسطة آنها به سعادت ابدي و خير اخروي نميرسند، تمسک ميجويند و نام آنها را فضيلت و کمال نهادهاند و تمدن و اجتماع خود را بر آن بنا کردهاند. کاتب سپس اين سه نوع مدنيت را بخاطر بي پايان بودن شرور به شعبههاي بي پايان قابل تقسيم ميداند. (کاتب، 1391: 39-43).
هدف نهايي حکومت از ديدگاه کاتب
کاتب يک عالم ديني است به همين جهت انديشه سياسي او بر پايه هستي شناسي، معرفت شناسي و انسان شناسي ديني بنا شدهاست. براساس هستي شناسي ديني، حاکم علي اطلاق و واقعي خداوند آفرينشگر است، در جامعه انساني لايقترين فرد به فرمان روايي کسي است که جامعه را به سوي کمال مطلوب راهبري نمايد. به همين جهت کاتب معتقد است حکومت داراي غرض نهاي است اين غرض نهاي هدايت مردم است به «کمال نفساني و سعادت ابدي و بهشت سرمدي.» (کاتب، 1371: 9) حکومت بايد بتواند سعادت دنيوي و اخروي مردمش را تامين کند در غير اين صورت ناکار آمد خواهد بود.
نتيجه
ملا فيض محمدکاتب هزاره، معتقد است در جامعه بشري تشکيل حکومت به دليل شرعي و عقلي يک ضرورت است، انسانها در نبود حاکم شايسته و شوراي خردمندان، بايد براي استقرار نظم و امنيت حتي از حاکم ظالم تبعيت کنند. اما در صورت وجود حاکم عادل، متدين، حکيم و مدبر، بايد فرد شايسته را به زمامداري برگزينند. اگر چنانچه فردي واجد شرايط وجود نداشت بايد به خرد جمعي خرد مندان مراجعه کرده زمام امور را به جمعي از انديشمندان خبير سپرد؛ زيرا فساد اجتماعي ريشه در حاکمان دارد، مردم ميتوانند از طريق انتخاب فرد اصلح براي زمامداري جلو فساد را بگيرند. در ادامه جوامع بشري را به دو دسته فاضله و غير فاضله تقسيم کرده جامعه غير فاضله را به سه نوع تقسيم ميکند. از منظر علامه کاتب، مدينه عصر پيامبر و اصحاب، مدينه فاضله است. بي ترديد طبق اين ديدگاه به هرميزاني که جوامع امروز در تعامل خود مشابهت به آن زمان داشته باشد بهتر است. در مدينه نبوي مسلمان و کافر، سفيد و سيا، عرب و عجم در کنار هم زندگي ميکردند. هيچ کسي بر ديگري برتري نداشت. در مدينه نبوي، مردم از باورهاي ديني بسيار عميقي برخوردار بودند. مردم باهم همکاري و همياري داشتند. در مدينه نبوي برتري خواهي و تبعيض نبود و...