فرزانگان

یادی از مرحوم حجت الاسلام آقای شیخ ناصر اخلاصی

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** فرزانگان

بنام خدا


یادی از ملای مکتب قریه ما؛ مرحوم حجت الاسلام آقای شیخ ناصر اخلاصی؛

در گذشت این عالم سخت کوش و خدمت گذار را به تمامی بستگان آن مرحوم تسلیت عرض می نمایم. روحش شاد و با اولیای الهی محشور باد انشاألله.
***
دیدن تصویر و شنیدن خبر درگذشت استاد اخلاصی، در عین این که مرا در غم و اندوه فرو برد، یادآور خاطراتی شد از دورانی که وی ملای مکتب قریه ما (القبلان) بود. با مروری به برخی از خاطرات آن دوران، هم یادی از خدمات و زحمت های این عالم خدوم بنماییم و هم خاطرات زندگی دوران نوجوانی ما تجدید شود. شاید یکی از شاگردان بزرگش از نظر سنی و تحصیلی من بودم و از این جهت حق استادی به عهده ام دارد. در نگاه من، استاد اخلاصی یک شخص آگاه، توانمند و هنرمند بود. این توانمندی و هنرمندی را در عرصه های مختلف از خود نشان می داد:
یک) هنر سخنرانی و روضه خوانی؛
دو) هنر مردم داری بسیج کردن مردم؛
سه) هنر حل و فصل دعاوی مردم؛
آقای اخلاصی در همه این موارد مهارت داشت و استاد بود. با توانمندی و هنرمندی ای که داشت، توانست در دو سال اول حضورش، در کنار دیگر فعالیت ها، دو کار اساسی و ماندگار برای مردم قریه القبلان انجام دهد:
یک) ساخت سرک از داخل قریه القبلان تا قریه جمبود و سیاه پوشا.
دو) ساخت پل هوایی چوبی برای عبور و مرور موتر در جمبود.

***

استاد اخلاصی از سال 1371 تا سال 1375 یا 76 ملای مکتب قریه القبلان بود. آغاز دوران ملایی ایشان در فصل بهار بود. با این که رسم بر آن بود که ملای مکتب در اول فصل زمستان انتخاب می شد، در فصل پاییز مردم کرایه ملا را جمع می کرد و به خانه اش می برد و مسئولیت وی در آخرین ماه پاییز تمام می گردید. در آغاز فصل زمستان ملای جدید انتخاب می شد. اما به دلیل اختلافات پیش آمده در قریه، انتخاب ملا به تاخیر افتاد... بهار فرا رسید اما قریه، ملا نداشت. اختلافات همچنان ادامه داشت، تا این که استاد علیزاده پادرمیانی کرده و برای حل اختلافات قدم برداشت و آقای اخلاصی را به عنوان ملای قریه پیشنهاد کرد، مردم نیز پذیرفتند. نمایندگان مردم رفتند و آقای اخلاصی را دعوت کرده و در یک روز بارانی آوردند. وی با یک سخنرانی خوب و دلنشین، وظیفه ملایی را به عهده گرفت و افتتاح کرد.
آن زمان دوران طلایی عمر ما بود. من حدودا 14 سالم بود. از رفتن به مکتب کلاسی محروم بودم. فقط سه صنف چهارم، پنجم و ششم را در مکتب سید جمال الدین سوکه خواندم، اما او هم تعطیل شد. من کارهای خانه را انجام می دادم در کنار آن هر روز یک درس نزد ایشان فرا می گرفتم و بعد دو باره مشغول کار می شدم. برخی کتاب های نحوی از جمله هدایه و صمدیه را پیش ایشان خواندم...

***
هنر سخنرانی و روضه خوانی؛

محرم فرا رسید... در آن سال ها، ماه محرم در آواخر فصل بهار و اول تابستان قرار داشت. در این فصل مردم در اوج کار و فعالیت مشغول بودند و ایام کندن بیده بود. در این ایام، برخی از مردم شب ها در کوه (شاو قونته) می ماندند. اما وقتی شب های محرم فرا رسید، سخنرانی های جذاب و روضه های جانسوز آقای اخلاصی شروع شد، مردم با تمام خستگی و ماندگی، شب ها در منبر به صورت با شکوه جمع می شدند، فردایش در مسیر راه، سخن از تعریف و تمجید سخنرانی و روضه ایشان بود.
شرایط به گونه ای پیش می رفت که بسیاری مردم جلسات سخنرانی ایشان را هیچ وقت از دست نمی دادند. وی نیز به صورت سلسله وار بسیاری مسایل دینی را در قالب سخنرانی آموزش می داد. از ویژگی های دیگر ایشان روضه خوانی خوب بود که خیلی جانسوز می خواند. لحن خاص آقای اخلاصی در تلاوت قرآن و خواندن روضه و تنوع روضه هایی که ایشان می خواند و هنوز کسی دیگر نخوانده و بلد نبود. وی را از دیگران متفاوت کرده بود.
***
هنر بسیج کردن مردم در امر سرک سازی؛

از دیگر توانمندی آقای اخلاصی، هنر بسیج کردن مردم بود. وی با سخنرانی ها و رفتار خوب، مردم را به خود جذب کرده و متحد ساخته بود. از همین فرصت وحدت به وجود آمده استفاده کرد و مردم را در ساختن سرک بسیج کرد. در فصل پاییز سال 1371 بود، پیشنهاد کرد که سرک راه به طر ف جمبود ساخته شود. مردم بدون هیچ گونه مخالفتی، موافقت کردند. در حالی که پیشنهاد ساخت آن در سال های قبل هم مطرح بود. اما با استقبال روبرو نشد. کسی نتوانست مردم را وادار و تشویق به کار کند. آقای اخلاصی این هنر را داشت که چگونه بسیج مردمی را به راه اندازد. در همان روزهای پاییزی مردم رفتند، راه سرک را علامت گزاری کرده و تقسیم کار انجام دادند. برنامه ریزی ها صورت گرفت. گروه های کاری در هشت دسته (وُند) تشکیل شد. با باریدن برف پاییزی، کار عملی سرک به فصل بهار موکول گردید. اما مردم تا بهار صبر نکردند، آخر ماه زمستان که هوا نسبتا کمی گرم شده و برخی جاها برف ها آب شده بود، کار را شروع کردند. جاهایی که برف بود، پیشاپیش برفش را جاروب و آماده کار می کردند.

شروع کار سرک همزمان شده بود با ماه مبارک رمضان، مردم در عین حال که روزه دار بودند اما با شوق و علاقه فراوان کار سرک سازی را با قدرت آغاز کردند. با اینکه از هر خانه یک نفر ملزم به کار بود، اما کسانی بودند که تمامی مردان خانه سرکار می رفتند. مشارکت همگانی صورت گرفته بود. شور و شوق عجیبی حاکم بود. از خانه ما، برادر بزرگم جاوید، فکوری و من می رفتیم. در آن زمان من و برخی هم سالانم، با اینکه روزه برای ما واجب نشده بود، اما با علاقه مندی روزه می گرفتیم و روزها سر کار سرک می رفتیم. هرچه آقای استاد عارفی مانع می شد و روزه گرفتن ما را حرام می دانست. اما ما بیشتر حریص می شدیم و به روزه گرفتن ادامه می دادیم. روزه نگرفتن را مایه ننگ و شرمساری می دانستیم چون احساس می کردیم ما هم مرد شده ایم و کار را نیز رها نمی کردیم... مردم در ماه مبارک رمضان توانستند حدود هفتاد الی هشتاد درصد سرک را ساختند. راه دشوار که از دل سنگ بندی های سفت و سخت عبور می کرد، با نبود امکانات امروزی، ساختن آن اصلا قابل تصور نبود. مردم با وسایل اندک: بیل و کلنگ، جبل و مارتول، این کار بزرگ را انجام دادند و بلکه شاهکار کردند. این قدرت ایمان و وحدت مردمی بود که آن سنگ ها را آب می کرد.

آقای اخلاصی در مدیریت عمومی این کار نقش عمده داشت. در کنار دیگر وظایف ملایی خود، هر روز می آمد روند کار را جویا می شد و گاهی برای تشویق مردم، بیل و کلنگ به دست گرفته و کار می کرد. احیانا اگر مشکلی پیش می آمد برای رفع آن هماهنگی و اقدام می کرد. مشکلی اصلی در جریان این سرک سازی، مخالفت برخی برادران جمبود بود. آنان اجازه نمی دادند که سرک ساخته شود. مانع تراشی های زیادی انجام دادند. نقشه اصلی سرک در منطقه جمبود، قرار بود از روی تپه عبور کند و از کنار قلا (قلعه) به نقطه سرپل برسد، اما آنان مانع شدند و بهانه آوردند که ما اجازه نمی دهیم موتر از وسط قبرستانی رفت و آمد کند!. در حالی که خودشان بعد از ساخت سرک از مسیر دیگر، از همین وسط قبرستانی راه عبور و مرور درست کرده و از همین سرک استفاده می کردند و می کنند! بدون هیچ گونه همکاری و مشارکت در امر کار سرک و ساختن پل...! به هرحال کارشکنی آنان باعث شد که مسیر تغییر کرده و از همان راه قدیم، سرک ساخته شود.

***
بسیج دوباره مردم برای ساختن پل؛

سرک ساخته شده بود، رفت و آمد برای مردم نسبتا آسان شده بود. اما آب جلگه در آن زمان فراوان بود از این جهت عبور و مرور برای مردم سخت بود. خصوصا در فصل زمستان که اطراف جلگه را یخ می بست، رفت و آمد برای مردم بسیار دشوار می شد. موتر که اصلا از این نقطه نمی توانست عبور کند. فصل بهار و افزایش آب جلگه، مشکلات را دوچندان کرده بود. ضرورت ایجاب می کرد که حتما پل ساخته شود. یک سال از ساخت سرک گذشته بود، فصل پاییز فرارسید و مردم کارهای شان را جمع کرده بود. آقای اخلاصی مجددا مردم را برای ساختن پل، بسیج کرد. برنامه ریزی ها انجام شد. گروههای کاری قبلی مجددا فعال گردید. مشکل اساسی در این مسئله آن بود که محل ساخت پل، که مرز میان قریه جمبود و پل پایین بود، محل اختلاف و نزاع بود. برادران جمبود، موافق ساخت پل بودند چون به نفع شان بود. اما برادران پل پایین، مخالف بودند. دلیل مخالفت آنان این بود که این نقطه محل بندآب است و برای آنان محدودیت ایجاد می کند. تداوم این مخالفت ها باعث نزاع و گاهی درگیری می شد. به گونه ای که مردم ما روزها کار می کردند و شب ها به نوبت نگهبانی می کردند تا کسی کار را خراب نکند. در این مسئله آقای اخلاصی که در حل و فصل دعوا توانایی، مهارت و هنر خاصی داشت بسیار نقش ایفاء کرد. وی از یک طرف روند کار ساخت پل را مدیریت می کرد و نمی گذاشت خللی پیش آید. از طرف دیگر در جلسات حل و فصل دعوا شرکت می کرد. وی در دو جبهه به شدت مشغول فعالیت بود. آخر الامر مردم با همان شور و اشتیاق که سرک را ساخته بودند، با همان شور و علاقه و بلکه با انرژی مضاعف، پل را نیز ساختند. اسم آن را «پل وحدت» نام گذاری کردند... پلی که استفاده اش برای همگان بود. بیش از آنکه مردم قریه ما از آن بهره ببرد، قریه های همجوار آن استفاده می بردند و می برند. اما زحمت آن به دوش مردم قریه ما بود.

***
آگاهی از مسایل روز و آگاه بخشی به مردم؛

از ویژگی های دیگر آقای اخلاصی آگاهی به مسایل روز بود. وی از طریق گوش دادن به اخبار رادیو و ارتباط با افراد مختلف، از اخبار و مسایل روز کسب آگاهی می کرد و در جلسات نوبت دهی، مردم را در جریان مسایل روز قرار می داد. به لحاظ سیاسی با اینکه سابقه عضویت در حزب اسلامی را داشت و یکی از فعالان این حزب بود. اما وقتی حزب وحدت تشکیل شد، از جریان وحدت و رهبری استاد مزاری حمایت می کرد. یادم هست که در یکی از سخنرانی های خود به مسئله انشقاق حزب وحدت اشاره کرد. من اولین بار بود که از زبان ایشان از این مسئله آگاه شدم... وی یکی از منتقدین آیت الله محسنی بود. چندبار در جلسات متعدد از وی انتقاد می کرد. یکی از انتقادهایش این بود که در دوران تحصیل در قندهار رفته اما آیت الله محسنی ایشان را به مدرسه راه نداده بود. وی ناچار شده بود برای ادامه تحصیل به هرات برود.

در روزهای رخداد فاجعه غرب کابل، آقای اخلاصی بسیار بی تاب و نگران مسایل و اخبار را تعقیب می کرد. در آن روزها، منبع خبر بیشتر رادیو بود و گاهی از طریق دفاتر احزاب و بازار نیز برخی خبرها پخش می شد. اخباری که از بی بی سی از اوضاع مردم غرب کابل و از گریه و ماتم مردم پخش می شد، مردم را نگران و نا امیدی می کرد. خبر دستگیری استاد مزاری نگرانی ها را بیشتر می کرد. گاهی رادیو آلمان از زنده بودن استاد مزاری و در حالت کما بودن او خبر می داد، مردم امیدوار می شدند. حرف و سخن مردم در آن ایام از استاد مزاری بود. حتی زنان و دختران در لب جوی آب نیز از مزاری سخن می گفتند. مردم هر لحظه منتظر بودند که خبر خوشی به گوش برسد. همه این موارد را خودم دیده بودم و به یاد دارم. من یک تقویم داشتم که در آن عکس شخصیت های مختلف حزب وحدت از جمله استاد مزاری بود. این عکس در آن روزها خریدار فراوان داشت، به بسیاری نشان می دادم برخی از مردم خصوصا زنان هنوز عکس او را ندیده بودند. در خانه می آمدم این عکس را نقاشی می کردم... یک روز صبح از خانه بیرون آمدم می خواستم خاکستر را ببرم روی برف زمین های کشت زار بپاشم، مرحوم علیاور صفر سر راهم شد، گفت خبرها را گوش کردی؟ گفتم: نه من رادیو ندارم... گفت: رادیو اعلام کرد استاد مزاری شهید شده! آخ آخ... این خبر مانند پتکی بود که برسرم فرود آمد و دلم را آتش زد... خیلی ناراحت و غمگین و از زندگی نا امید شدم... تنها دو حرف مرا امیدواری می داد: یکی حس انتقام که از زبان یکی از هم سالانم شنیدم که باید انتقام شهید مزاری را از ملاعمر و طالبان بگیریم.(این حس سالها در درونم شعله ور بود) دیگری حرف یکی از بزرگترها بود که می گفت: همگی جمع شویم برویم تاآخر بجنگیم یا مرگ یا پیروزی... در یک روز برفی برای نشان دادن خشم خود، همرای برخی بچه های سیانور از جمله رفیق عزیزم مرحوم جمعه یزدانی... آدم برفی ملاعمر را درست کرده بودیم... آخرش هرچه توانستیم آن آدم برفی را زدیم و زیر پایمان له کردیم... نزدیک روزهای نوروز و سال نو بود، اما دلها محزون و افسرده بود. مادرم هم از این اتفاق خیلی ناراحت بود و آن را در آستانه سال نو، بد و شوم می دانست. به من گفت: به نوروزنامه نامه نگاه کن سال نو را خوب گفته یا بد؟ من کتاب جامع الدعوات را ورق می زدم و در جایی نوشته بود: ... و در این سال مرد بزرگی در شرق می میرد! ... مادرم می گفت این قسمت اشاره به شهید مزاری دارد... چند پیش گویی دیگری نیز در آن نوشته بود... مادرم به زنان آغیل پیش نهاد کرد که نذر حلوای نوروزی را زودتر یا دیرتر بپزیم سال خوبی در پیش رو نداریم...!

قرار شد مراسم تجلیل از رهبرشهید و یارانش در بازارشینده برگزار گردد. آقای اخلاصی به مردم قریه خبر داد که در روز تجلیل، به صورت دسته جمعی در مراسم می شرکت کنیم... در روز موعود، مردم همگی با پای پیاده و با حضور آقای اخلاصی به صورت باشکوه و با خواندن های نوار آهنگران به سمت بازارشینده حرکت کردیم... ورود دسته جمعی و صدای بلندگوی نوار، توجه همه را به حضور دسته ما جلب کرد... در آن روز جمعیت انبوهی در بازار جمع شده بود. جای سوزن انداختن در صحن شفاخانه نبود... تصاویر نقاشی شده رهبر شهید و شهید ابوذر در جاهای مختلف نصب شده بود. وقتی روبروی تصویر شهید ابوذر قرار گرفتم، به آن خیره شدم احساس کردم پشتوانه بزرگی را از دست دادیم... در آن روز سخنرانی های زیادی صورت گرفت و سرودهای زیبای خوانده شد...
این حوادث و اتفاقات بخشی از دوران زندگی ما بود که جناب آقای اخلاصی در آن دوران حضور داشت. روح این عالم خدمت گذار خشنود و با اولیای الهی محشور باد. آمین یارب العالمین.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**