مليت گرايی هزاره (درنگی بر ناسیونالیسم هزاره ها)
نوشته زیر فصلی از کتاب "جایگاه سیاسی و اجتماعی شیعیان در افغانستان" است که توسط آقای "محمدعلی بهمنی قاجار" نویسنده و پژوهشگر ایرانی نوشته و در ایران منتشر شده است. این کتاب در هفت فصل، تصویری مستند از جامعه شیعیان افغانستان ارائه کرده است. پیشینه تاریخی اهل تشیع افغانستان، جایگاه سیاسی و اقتصادی آنها در كشورشان، نقشی كه در ساختار قدرت دارند، گروه های سیاسی شیعه و مناسبات جامعه شیعیان با ایران و سایر كشورها از مهمترین مواردی هستند كه مورد بررسی قرار گرفته است.
نوشته "ملیت گرایی هزاره" از آن جهت درخور اهمیت است که بازتاب دهنده دیدگاه یک پژوهشگر مستقل ایرانی راجع به مناسبات درونی جامعه هزاره است. از پژوهشگران ایرانی در مورد افغانستان و مناسبات درونی این کشور آثاری منتشر شده است، اما در مورد مناسبات درونی جامعه هزاره و جایگاه آنان در سلسله مراتب قدرت سیاسی افغانستان، این نخستین اثری است که از یک نویسنده ایرانی منتشر شده است.
این نوشته از جهتی دیگر نیز دارای اهمیت است: آقای بهمنی قاجار در نگارش این کتاب تنها به منابع و روایت های کلیشه ای موجود تکیه نکرده، بلکه با روابط گسترده ای که با دانشجویان افغانستانی دانشگاه های تهران و همچنین بسیاری از چهره های فرهنگی افغانستان داشته است، توانسته است به نکات و مؤلفه های ظریف در مناسبات درونی جامعه هزاره پی ببرد و از آن در نگارش کتابش استفاده کند؛ نکات، واقعیتهای تاریخی و مؤلفه هایی که در پژوهش سایر نویسندگان خارجی راجع به هزاره ها کمتر دیده می شود.
روشن است که در این نوشته ممکن است نکاتی هم وجود داشته باشد که با واقعیت ها و یا تحلیل های موجود راجع به ملیت گرایی هزاره ها مطابقت نداشته باشد. به همین سبب سایت جمهوری سکوت بدون هیچ نظری در تأیید و یا رد آن، این نوشته را صرفاً به عنوان یک اثر پژهشی به دست نشر سپرده است.
از آقای محمدعلی بهمنی قاجار که دانش آموختۀ ارشد رشته حقوق بشر از دانشگاه تهران و کارشناس برجسته مسایل افغانستان است، چند کتاب در ایران منتشر شده است.
یادآوری: عنوان این نوشته در کتاب ذکر شده به همین صورت "ملیت گرایی هزاره" آمده است.
جمهوری سکوت
ملیت گرایی هزاره (درنگی بر ناسیونالیسم هزاره ها)
محمدعلی بهمنی قاجار
یكی از اندیشه هایی كه در میان شیعیان هزاره نفوذ بسیار زیادی بدست آورده، ملیتگرایی هزاره است. هزاره بودن به عنوان یك هویت مستقل یك واقعیت بدون تردید به شمار میرود. منطقه ای كه امروز از آن به نام هزارستان یاد میگردد، در دوران باستان غرچگان نام داشت و از مردمان این ناحیه به عنوان غرجستانی نام برده میشد. غرچگان یكی از كانونهای تمدن ایران باستان به شمار میرفت و از آن در شاهنامۀ فردوسی كه شناسنامۀ تمدن ایرانی است، بارها یاد شده است.(37) از این رو هویت مردمانی كه در هزارستان زندگی كرده اند پیشینۀ تاریخی و باستانی كهنی داشته است. تا پیش از تهاجم همه جانبۀ امیر عبدالرحمان خان به هزارستان در ابتدای قرن چهاردهم قمری نیز هزاره ها خود را مردمانی از سرزمینی با هویتی مستقل میدانستند و حتی به عبدالرحمان خان خرده میگرفتند كه چرا هزاره ها را در ردیف همسایگان خود قرار نداده است.(38) اما تهاجم گسترده عبدالرحمان خان به هزارستان و تحقیر دائمی هزاره ها از آن برهۀ زمانی به بعد، به تضعیف هویت هزاره منجر گردید. هزاره ها در عمل مردمانی درجه چندم محسوب گردیده و حقوقشان به عنوان یك شهروند به طور كلی نادیده گرفته میشد و افزون بر آن هزاره بودن مظهر نوعی پستی محسوب شده و مردمان هزاره افرادی فاقد فرهنگ و جایگاه اجتماعی و مستحق هرگونه رقتار شنیعی قلمداد میگردیدند.(39) چنین وضعیتی منجر به گریز خود مردمان هزاره نیز از هویت قومیشان شده بود.(40) نهضتهای سیاسی كه در میان شیعیان به وجود آمد، همچون جنبشی كه سید اسماعیل بلخی رهبری آنرا بر عهده داشت نیز در پی احقاق حقوق همگی شیعیان بود و موضوع هویت قومی هزاره ها كمتر مورد نظر این جنبش قرار داشت. با فعالیت سازمانهای مائویستی به ویژه در دهه 1350 خورشیدی در افغانستان كه بر آنچه آن را احقاق حقوق ملیتهای ستمدیده افغانستان میخواندند، تأكید میكردند، اولین گامها در راه احیاء هویت قومی هزارهها به عنوان ملیت هزاره برداشته شد.(42) در همین حال از آغاز دهه 1350 در خارج از افغانستان و در كویته پاكستان نیز تلاشهایی بر بنیاد نژادگرایی برای احیاء هویت قومی هزاره ها آغاز شد.(43) با این حال جنبش عمومی هزاره ها در دهه 1350 و همچنین در دهه 1360 ویژگی مذهبی داشت.(44) البته این جنبش به هزاره ها اعتماد به نفس زیاد داد، آنها بار دیگر خود مختاری بدست آوردند و با بهره گیری از ظرفیت مذهب شیعه، توانستند در سطح جهانی خود را معرفی نمایند. اما جنبش مذهبی شیعیان افغانستان كه عمدتاً به وسیله هزاره ها هدایت و رهبری میشد بیشتر به طرد اهمیت هویت قومی هزاره میپرداخت و با توجه به اینكه ماركسیستها نیز مسئله ملیت هزاره را مطرح كرده بودند. جنبشهای مذهبی شیعیان افغانستان چندان تمایلی به توجه به موضوع هویت قومی هزاره نداشتند.(45) اما از سال 1368 خورشیدی و با تأسیس حزب وحدت اسلامی افغانستان، این حزب افزون بر آنكه جنبش سیاسی شیعیان قلمداد میگردید به نوعی از قومیت هزاره نیز نمایندگی میكرد.(46) كه این مسئله سرآغاز اهمیت یافتن بیش از پیش هویت قومی هزاره گردید. در این دوران حزب وحدت تلاش كرد تا در كنار هویت مذهبی و شیعی خود، موضوع قومیت هزاره را نیز مطرح كند و در حقیقت مطالبات قومی هزاره ها را نیز پیگیری نماید.(47) به ویژه شخصیت عبدالعلی مزاری نماد ملی گرایی هزاره گردید. مزاری تا آنجا در راه احیاء هویت قومی هزاره ها اهمیت داشته است كه علیزادۀ مالستانی نویسندۀ هزاره، نقش وی را در راه بازیابی هویت هزاره ها، قابل مقایسه با جایگاه موسی پیامبر برای قوم بنی اسرائیل میداند. دكتر همت فاریابی یكی از شخصیتهای هزاره درباره تلاشهای مزاری در راه هویت قومی هزاره ها، بیان میدارد:
«او درد تاریخی ملت اش را با تمام وجود احساس مینماید، به طور آشكارا در عرصه پیكار نظامی و سیاسی از هویت ملی جامعه هزاره سخن میگوید و لحظه ای هم در دفاع از هویت مردمش غفلت نمیورزد. در همه جا و در همه احوال، از هویت جامعه اش به عنوان یك ملیت مساوی الحقوق، حرف میزند و دفاع مینماید. چنانچه او در یكی از صحبتهایش میگوید كه حالا درست است كه مادر اینجا كاری نكردیم، جایی نگرفتیم، حكومتی تشكیل ندادیم، ولی با مقاومت، با فداكاری مردم خود، یك عزت و هویت پیدا كردیم و آن عزت اینست كه میگوییم: ما یكی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانه مشترك دیگر هزاره بودن ننگ نباشد. اگر افغانها، تاجیكها، ازبكها و تركمنها به اسلام فخر میكنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر میكنیم، اگر آنها به نژادشان فخر كنند، ما هم یك نژاد هستیم، به نژاد خود فخر میكنیم، به هر صورتش ما در این خانه شریك هستیم. رهبر شهید مزاری، میداند كه در پهنه پرفراز و فرود تاریخ افغانستان، حاكمیتهای مستبد و هزاره ستیز، پیوسته تلاش كرده اند كه كلمه «هزاره» را از لحاظ معنوی در ذهن هر افغانستانی به كلمه ننگ و نفرین مبدل نمایند و در این جنگ روانی، سعی كردند تا هویت نژادی هزارهها را هویت بیرونی بدهند كه گویا این قوم به طور تصادفی در افغانستان زندگی مینماید و از هرگونه اصالت تاریخی و فرهنگی محروم است. استاد مزاری در سخنان خویش به عمق مسئله اشاره میكند: یكی اینكه هزاره بودن ننگ نباشد و دوم اینكه هزاره ها مانند هر نژاد دیگر در افغانستان حق دارند كه به نژاد خود افتخار نمایند.»(48)
تلاشهای مزاری در راه خواسته های قومی هزاره و اهتمام وی به موضوعی كه به نام احقاق حقوق «ملیت هزاره» مشهور شده بود، مخالفتهایی را در داخل جامعه شیعیان افغانستان و حتی هزاره ها برانگیخت و با توجه به اینكه موضوع تأكید بر ملیت هزاره ابتدا از طرف گروههای مائویستی عنوان گردیده بود، این شائبه به وجود آمد كه طرح ملیتگرایی هزاره با معتقدات مذهبی در تضاد است. در برابر این سوء تفاهم، طرفداران ملیگرایی هزاره درصدد برآمدند تا ناسازگار نبودن این موضوع با ارزشهای مذهبی را به اثبات برسانند. «الف. افسرده خاطر» یكی از كسانی است كه در اثرش به نام «نبرد هزاره ها در كابل» از موضوع ملیگرایی هزاره در برابر ایرادهای طرح شده دفاع مینماید. وی با اشاره به مخالفت ها با موضوع هزاره گرایی، در پیشگفتار كتاب خود، بیان میدارد:
«نوشته شدن كلمه هزاره ها در پشت جلد و متن كتاب، احساسات عده ای را برانگیخته است و چنین پنداشته اند كه نوشتن و جاری كردن كلمه «هزاره» به زبان ملیگرایی به حساب آمده، حكایت از انحراف فكر و خبث باطن نویسنده و گوینده دارد.»(49)
افسرده خاطر در ادامه این نوشتار، آشكارتر به مخالفتها با ملی گرایی هزاره اشاره میكند و در این باره چنین مینگارد:
«خودیهای ساده اندیش و پاكدل، كه نتوانستهاند، برجستگیها و خصیصه های ذاتی ملت خویش را باور نمایند، در برابر دیدن و شنیدن كلمه «هزاره ها» حساسیت نشان میدهند. زیرا كه آنها، تا هنوز كه هنوز هست حالت خودگریزی دارند. لهذا، مطرح شدن كلمه «هزاره ها» را یك نوع افشاگری و انگشت نما كردن و گذشته ها را به یاد دیگران دادن، میدانند لهذا با گوینده و نویسندهای كه این كلمه را بر زبان و یا از نوك قلم جاری مینماید، عناد و دشمنی میورزند. ولی از آنجایی كه برای این عنادورزی و خصومت، دلیل منطقی و قانع كننده ای در دست ندارند از حربه «ملیگرایی» بهره میجویند.
بنابراین، وظیفه همه كسانی كه به نعمت مقدس «خودباوری» دست یافته اند، اینست كه از این حساسیت نشان دادنها، ناراحت و افسرده خاطر نگردند زیرا كه گذشت زمان و مقاومت «خودباورها» این موضوع را از بین خواهد برد و در نهایت خودی ها و دیگران، قبول خواهند كرد: هزاره كلمه ایست مثل كلمه «تاجیك»، مثل كلمه «پشتون»، مثل كلمه «عرب»، مثل كلمه «ترك» و ... و هیچگونه وحشتی در كار نیست.»(50) افسرده خاطر پس از این پیش درآمد به موارد مشروع دانسته شدن ملیگرایی در آیات قرآنی و سخنان بزرگان دین میپردازد و با اشاره به آیات گوناگونی از قرآن مجید و نیز احادیثی از معصومان (ع)، ناسازگار نبودن دین با اشتیاق به پیوندهای قومی و ملی را مورد بررسی قرار میدهد و با توجه به آنها چنین نتیجه میگیرد كه علاقه به هویت قومی و افتخار به تبار و نژاد و گذشته تاریخی، مغایرتی با دین اسلام و مذهب شیعه ندارد.»(51)
علیداد لعلی یكی دیگر از شخصیتهای هزاره بود كه باور به اهمیت هویت قومی هزارهها و ناسازگار نبودن این موضوع با مذهب شیعه داشت. لعلی در اثرش به نام «سیری در هزارهجات» به این مسئله اشاره دارد و بیان میكند:
«اگر كسی از ملیت به عنوان هزاره روی كاغذ نوشتاری بیاورد و از مشكلات و مصائب آن و از شخصیت و بزرگواری آن حرف و سخنی بر زبان براند، مسلماً از سوی خود هزاره ها و عناصر تنگ نظر و كوتاه اندیش متهم و محكوم به چپ مائویستی، انحراف و التقاط میگردد، از سویی این تنش و تضاد در مقام عمل هم آشكار بوده است. تضاد و تنش در دو جبهه، جبهه خودی و جبهه مخالف: ملیتها و حكومتهایی كه از این ملیتهای ناآگاه به سود خود حربه میساختند و علیه همدیگر به كار میبردند، حربه ملیت بوده است. اما در مورد هزاره های افغانستان هم ملیت و هم مذهب، عامل محكومیت و سركوبی این مردم بوده است. مذهب شیعه، ملیت هزاره دو اصل الهی و انسانی با هم تلفیق یافته و هویت هزاره ها را قوام بخشید. ولی دشمنان مذهب و ملیت از این تلفیق و هماهنگی به وحشت افتاده، درصدد انتزاع آن افتادند كه در روابط با مسائل داخلی و مذهبی و ملی كشور، این نقیصه كاملاً مشهود بوده و جای بحث و استدلال نیست و نبوده است و درباره قوم و ملیت و نژاد، سخنها و تأكیدات زیادی از سوی رهبران برجسته دین شده است. چنانچه حضرت امام جعفر صادق (ع) فرموده است: «به خدا كافر شده كسی كه از نژاد و نسب خویش بیزاری جوید گرچه كم ارزش و پست باشد.»(52)
بدین ترتیب تلاشی در میان شخصیت های هزاره صورت گرفت تا به ملیتگرایی هزاره در چهارچوبی مذهبی مشروعیت ببخشد. بر این اساس تعلق به هویت قومی هزاره و در حقیقت بازیابی هویت هزاره باید نادیده گرفته نشده و بر آن به عنوان عنصری اساسی در هویت مردمان هزاره تأكیدی ویژه گردد. ضمن اینكه هزاره گرایی در تضاد با مذهب شیعه نیز پنداشته نشده، بلكه به عنوان موضوعی در كنار و همراه آن تلقی گردد. به بیانی ساده، هزاره ها از سویی از هویت سیاسی و مذهبی شیعی به عنوان بخش اصلی جامعه شیعیان افغانستان برخوردار هستند و از سویی دیگر باید به قومیت و تبار و نژاد خویش نیز افتخار نمایند، چنین تعریفی از ملیتگرایی هزاره، هم متضمن حق اصلی هزاره ها در راه شناخت هویت فرهنگی، قومی و آگاهی از تبار و نژادشان بود و هم هویت ملیت هزاره را رویاروی مذهب شیعه قرار نمیداد. بلكه به اهمیت این مذهب نیز به عنوان یكی از ویژگی های اصلی ملیت هزاره اهتمامی زیاد داشت. این برداشت از ملیتگرایی هزاره هم چنین برای همگرایی هزاره ها با سایر اقوام افغانستان نیز مشكلی ایجاد نمیكرد. زیرا هزاره ها فقط حق به رسمیت شناخته شدن هویت قومیشان را در جامعه افغانستان مطالبه میكردند و به كینه ها و تضادهای قومی دامن نمیزدند. در داخل جامعه شیعیان افغانستان نیز به طور طبیعی نمیبایست طرح هویت قومی هزاره به تضعیف همگرایی شیعیان منجر میگردید. زیرا تمایز میان هزاره ها با سایر قومیتهای شیعه هم چون: قزلباشها و افغانها یا تاجیكهای شیعه امری مسلم و در گذشته تاریخی همواره پابرجا بود. تنها موضوعی كه میتوان در مورد پیامدهای زیانبار ملیتگرایی هزاره به آن اشاره كرد. تضعیف همگرایی میان هزاره ها و سادات بود. زیرا سادات خود را بزرگ جامعه شیعیان پنداشته و به ویژه در عمل بر هزاره ها سروری داشتند.(53) پذیرش هویت قومی هزاره ها و افتخار به این هویت، به پایان دادن به سروری سادات بر هزاره ها میانجامید.(54)
با توجه به چنین وضعیتی باید اندیشه ملیت گرایی هزاره را زمینه پیدایش تهدیداتی برای جایگاه سادات در جامعه هزاره دانست. البته بسیاری از سادات و به ویژه شخصیت های برجسته و با دانش آنها خود را نیز پاره ای از ملیت هزاره پنداشته و در راه بازیابی هویت هزاره ها و پیگیری خواسته های دیرینه آنان تلاش داشتند كه نمونه آشكار چنین كسانی «دكتر سید عسگر موسوی» نویسنده كتاب هزاره های افغانستان است. كتابی كه در برگیرنده آگاهیهای زیادی از هزاره ها و سرآغاز تلاشهایی علمی در راه خودآگاهی مردمان هزاره است. به طور كلی در شرایط فعلی، اندیشه تعلق سادات به ملیت هزاره نیرومند شده و در محافلی میان سادات طرفدارانی پیدا كرده است.(55) اما باز هم نباید از تغرقه ایجاد شده بین سادات و هزاره ها در اثر تقویت ایده ملیتگرایی هزاره صرفنظر كرد. زیرا اگرچه ایده یاد شده كاركردی سودمند را در مناسبات میان هزاره و سادات داشته است و به حس برتری جویی سادات و استشمار هزاره ها به دست آنها پایان داده و بسیاری از آنها را مشتاق كرده است تا بر تعلق خود به قومیت هزاره پافشاری نمایند.(56) اما در كنار این پیامد سودمند، بعضی از هزارهها در پی از میان بردن پیوندهای میان سادات و هزاره ها و در حقیقت طرد سادات از جامعه هزاره برآمدند.(57) موضوعی كه میتواند تضعیف گسترده موقعیت جامعه شیعه را در پی داشته باشد. در مجموع اندیشه آگاهی از هویت هزاره و مسئله ای كه به ملیتگرایی هزاره مشهور گردید، در دهه 1370 خورشیدی و با تأیید حزب وحدت اسلامی افغانستان و شخص عبدالعلی مزاری تقویت شد. اما موضوع یاد شده به چهارچوبهایی كه در سالهای ابتدایی دهه 1370 خورشیدی وجود داشت، محدود نمانده است و فراتر از آرمانهای ملیتگرایی كه تلاش داشتند مشروعیت خود را با ارزشهای مذهبی نیز هماهنگ سازند و تنها به بیان حق به رسمیت شناخته شدن هویت قومی هزاره اكتفاء می ورزیدند. اندیشههایی پدیدار گردیده اند كه هویت ملی هزاره ها را بر مبنای یك تبار و گذشته تاریخی ویژهای تعریف كرده و در حقیقت به ملیگرایی هزاره هویتی مخصوص میدهند. ملیتگرایی بر پایه هویت مغولی و بر مبنای هویت كوشانی دو نوع ملیتگرایی بوده است كه در میان هزاره ها طرفدارانی داشته است. ضمن اینكه ملیتگرایی هزاره رفته رفته منجر به بروز تضادهایی میان هویت قومی هزاره ها و هویت مذهبی آنها شد تا آنجا كه پاره ای از تحلیلگران سیاسی هزاره براین باورند كه هزاره ها به جای اینكه هویت سیاسیشان را بخشی از جامعه شیعیان افغانستان بپندارند. بایستی تنها از هویت قومی خود در جامعه سیاسی افغانستان نمایندگی نمایند. با توجه به اهمیت موارد یاد شده در ذیل آنها را به تفصیل بیشتر مورد بررسی قرار میدهیم.
ملیتگرایی بر پایه هویت مغولی و چنگیزخانی
بسیاری از پژوهشگران بر این باور بودهاند كه نژاد هزاره ها به مغولان میرسد و حتی بعضی شخص چنگیزخان را نیای هزاره ها میدانند.(58) ویژگی های جسمانی، وجود واژگان مغولی در زبان فارسی مورد استفاده هزاره ها و بسیاری از آئینها و سنتهای هزاره نیز نظر وابستگی تبار هزاره ها به مغولان و چنگیزخان را تأیید میكنند.(59) در سالهای اخیر در جهان ترك و مغول، چهره جدیدی از چنگیزخان ترسیم گردیده است و بر ویژگی های ارزشمند شخصیت وی تأكید زیادی صورت میگیرد.(60) به چنگیزخان به عنوان سیاستمداری با كفایت كه به مردم خود هویت داد نگریسته میشود. رهبری با نظم آهنین كه قوانین و مقرراتی نسبت به زمانش پیشرو تدوین كرد و نظام سیاسی پایه گذاری كرد كه مبتنی بر قواعد دموكراسی بود.(61) چنگیزخان یكی از معدود فرمانروایان تاریخ به شمار میآید كه با وجود باورمندی به آئین خود به سایر ادیان و مذاهب نیز احترام میگذاشت.(62) در واقع وی یكی از بنیانگذاران پلورالیزم دینی است. چنگیزخان همچنین رسالت سیاسی بزرگی برای خود قائل بود كه معنای آن به سروری رساندن مغولان در جهانی امن و به دور از نزاع بود(63) و به بیانی دیگر چنگیزخان پیشوای نظم نوین جهانی و پیشقراول جهانی سازی است.(64) با توجه به چنین تأكیدی بر ویژگیهای سودمند چنگیزخان میتوان دریافت كه چرا اهتمام بر هویت مغولی در میان هزاره ها طرفداران بسیار زیادی پیدا كرده است و آنها در پی آن هستند تا بنیاد ملیت هزاره را بر پایه هویت مغولی قرار میدهند. البته هویت مغولی تنها به الگوگیری از شخصیت چنگیزخان محدود نمیگردد. بلكه فرهنگ و اخلاق مغولی را كه در برگیرنده ارزشهایی همچون: نجابت، وفاداری و تأكید بر حجب و حیا است را نیز شامل میشود.(65) فرهنگ و اخلاقی كه نفوذ بسیار زیادی در جامعه هزاره دارد. از این رو در میان هزاره ها تمایل بسیار زیادی به هویت مغولی وجود دارد. از كسانی كه به اشتیاق بعضی از هزارهها به هویت مغولی اشارههایی داشتهاند باید از چنگیز پهلوان نام برد. وی در كتاب معروفش «افغانستان، عصر مجاهدین و بر آمدن طالبان» به هنگام بررسی ویژگیهای جنبش سیاسی هزاره، ابراز میدارد:
«برخی از هواداران گروه های هزاره به پرورش كیش چنگیز ارج مینهند تا بدین وسیله بر تفاوت تبار خود تأكید بگذارند و آنرا گرامی بدارند.»(66)
پهلوان در جایی دیگر و در هنگام گفتگو با عبدالعلی مزاری نیز به این موضوع اشاره كرده و از مزاری پرسش میكند:
«در اطراف شما نیروهایی هستند كه به تبار مغولی خود مینازند و جنبش هزاره را میخواهند در مسیر تعلقات نژادی سوق دهند تا بتوانند بر هویت خود تأكید خاص بنهند»
مزاری نیز در پاسخ به پرسش پهلوان با ابراز این مطلب كه اینها جوان هستند، نباید جدی گرفت.(67) به طور تلویحی به درستی گفته های پهلوان گواهی میدهد.
اشتیاق به هویت مغولی در میان هزاره های پاكستان بسیار پیشتر از هزاره های افغانستان پدید آمده و هزاره های ساكن كویته دارای تعصبات شدید قومی بودهاند. هزاره های پاكستان از هویت واحدی برخوردار هستند كه به راسیسم نزدیك بوده و با تمجید از چنگیزخان همراه است. هزاره های پاكستانی به چنگیزخان به مثابه نیای بزرگ همگی هزاره ها مینگرند و او را در جایگاه پیشوای سیاسی و نظامی همه دوران مورد ستایش قرار میدهند. در سرتاسر كویته نیز نامها و پوسترها و عكسهایی از چنگیزخان وجود دارد. هزاره های پاكستانی از ابراز وابستگی خود به چنگیزخان برای بدست آوردن احترام و موقعیت اجتماعی استفاده بردهاند و او را چهره اجتماعی و تاریخی نژادشان میپندارند.(68) هزاره های پاكستانی به افغانستان نیز احساس تعلق زیادی دارند و از بازگشت به هزارستان به عنوان سرزمین پدریشان سخن میرانند.(69) مهمترین تشكل سیاسی هزاره های پاكستان، «تنظیم نسل نوهزارۀ مغول» است كه در سالهای ابتدایی دهه 1970 میلادی در كویته ایجاد شده است این تشكل سیاسی شعار محوری با عنوان «برابری ملیتها بر اساس محور بشر دوستی» را پیگیری میكند.(70) كه معنای آن همانا برقراری عدالت اجتماعی و به رسمیت شناخته شدن هویتهای قومی در افغانستان و پاكستان است.
تمایل به مغول گرایی در میان هزاره ها و به ویژه هزاره های افغانستانی، برای آنها هم پیامدهایی سودمند و هم آثاری زیانبار داشته است. پیامد سودمند این موضوع، افتخار به هویتی است كه ریشه تباری و نژادی آن به قومی میرسد كه پیشینه جهانگیری داشته است. این مسئله میتواند هزاره ها را از مردمانی كه فرمانبران سنتی تلقی شده و از بیان هویتشان به عنوان هویتی پست خودداری میكردند.(71) به مردمانی پایبند به هویت و گذشته تاریخیشان و مفتخر به آن تبدیل نماید. اما پیامد زیانبار چنین موضوعی همانا جدا شدن هزارهها از بیشتر قومیت های افغانستان و حتی قومیت های شیعه غیر هزاره است و به ویژه هزاره ها را به مردمانی اجنبی و بیگانه در افغانستان تبدیل مینماید كه به عنوان اشغالگر وارد جغرافیای افغانستان امروز(72) شده و به مدنیت با شكوه خراسان لطماتی بزرگ وارد كردهاند. چنین نگرشی نسبت به هزاره ها خطرات پرشماری را برای آنها به دنبال خواهد داشت. چنانچه تا به حال نیز پارهای از پیشتونیستهای افراطی با مطرح كردن این مسئله كه افغانستان جای مردم بیگانه نبوده و هزاره ها به مغولستان بازگردید.(73) تلاش كرده اند تا از موضوع مغول تبار بودن هزاره ها سوء استفاده نمایند. اگر چه به ویژه پشتونها از نظر تاریخی در مقامی نیستند كه به بیگانه بودن هزاره ها اعتراض كنند، زیرا خود پشتونها نیز در دوران بسیار متأخر و از شمال غرب هند وارد افغانستان كنونی شدهاند و مردمان بومی این سرزمین نبوده اند.(74)
ملیت گرایی بر پایه هویت كوشانی
در حالی كه بسیاری از پژوهشگران بر این باور بوده اند كه هزارهها تباری مغولی داشته اند. اما در كنار آن، نظریه ای كه به ویژه در سالهای اخیر طرفداران زیادی دارد. تعلق هزاره ها به كوشانیان است.(75) البته كوشانیها نیز از تبار اقوام یوئه چی مغول هستند ولی تبار كوشانی هزاره ها در حقیقت به معنای كنار نهادن نظریه وابستگی نژادی هزاره ها به چنگیزخان است. بر اساس نظریه كوشانی تبار بودن هزاره ها، آنها در نزدیك به بیست و سه قرن پیش از این به افغانستان امروزی وارد شده اند و پادشاهیهای بزرگی پدید آوردهاند. نظریه كوشانی تبار بودن هزاره ها با توجه به اینكه پایگاه قدرت كوشانیها در هزارستان امروز بود و پایتخت كوشانیها در بامیان قرار داشت و نیز با آگاهی از این حقیقت كه ویژگیهای جسمانی هزاره ها به زردپوستان یوئهچی یعنی كوشانیان به طور كامل شبیه است، بسیار نیرومند میگردد.(77) هم اكنون ایده كوشانی تبار بودن هزاره ها در میان دانشوران و روشنفكران هزاره و حتی جوانان هزاره به اندیشهای همگانی و پذیرفته شده، تبدیل گردیده است.(78) اما كوشانی تبار پنداشته شدن هزارهها نیز پیامدهایی سودمند و زیانبار دارد. كه در ذیل به اختصار به آنها اشاره میگردد:
1 ـ با تعلق دادن تبار هزاره ها به كوشانیان، اثر منفی وابستگی هزاره ها به چنگیزخان كه همانا بیگانه بودن و اشغالگر شمارده شدن آنها است. از بین میرود و در عوض، هزاره ها مردمانی با پیشینه تاریخی كهن حضور در افغانستان امروز محسوب گردیده و با سابقه حداقل بیست و سه قرن زندگی در افغانستان امروز، یكی از بومیترین مردمان جغرافیای كنونی افغانستان به شمار میآیند.(79)
2 ـ هزاره ها فقط به عنوان بازماندگان فاتحان جهان تلقی نشده و اگر چه نظریه پیوند تباری آنها با بزرگترین فرمانروای تاریخ منتفی میگردد. اما در مقابل، هزاره ها به جای آنكه گذشته تاریخی داشته باشند كه ویرانگری نیز یكی از مهمترین ویژگیهای آن است. میتوانند مفتخر باشند كه بازمانده مردمانی هستند كه پیشینه تمدنی و فرهنگی درخشانی داشته و در گذشته تمدنی سرزمینی كه برابر با جغرافیای افغانستان امروز است، سهمی به سزا داشته اند. از این رو وابستگی نژادی هزاره ها به كوشانیها این فایده را برای آنها دارد كه گذشته تاریخیشان در برگیرنده بار تمدنی والایی نیز باشد.
3 ـ ملیت گرایی هزاره ها بر پایه هویت كوشانی، به هزاره ها این امكان را میدهد تا با توجه به گذشته نژادی شان با سایر همتباران ترك و مغول خود به ویژه هم تباران داخل افغانستانشان همچون: ازبكها و حتی تركمنها همگرایی بیشتری داشته باشند. اما پیوستگی هزاره ها با این قومیتها با موانع بزرگی همانند زبان و مذهب و تضادهای تاریخی روبرو است و با واقعیتهای عینی و موجود سازگاری ندارد.
4 ـ تأكید بعضی از هزاره ها به وابستگی نژادی به كوشانیها از حدود شناخت برای آگاهی از هویت نژادی و گذشته تاریخی فراتر رفته و به حد افراط رسیده و به پیامدهای زیانباری انجامیده است. آنها با تكیه بر ترك و مغول بودن تنها تلاش میكنند به این هویت تمایل پیدا نمایند كه جزئی از مردمان ترك و مغول هستند. چنین وضعیتی به سیاست تلاش برای نزدیك شدن به ازبكها و تركمنها میانجامد. اما ازبكها با شیعیان و از جمله هزاره ها سابقه اختلافهای زیادی داشته اند و در آینده افغانستان نیز با هزاره ها منافع بنیادین مشتركی نخواهند داشت. در چنین شرایطی پاره ای برداشتهای افراطی از تباركوشانی هزاره ها، آنها را به سوی بیگانگی با هویت فرهنگیشان سوق میدهد. چنانچه حتی در جایی عنوان گردیده است كه زبان هزاره ها، زبان فارسی نیست و هزاره ها كه ترك تبار هستند نباید به زبان فارسی سخن بگویند.(80) چنین افراطگرائیهایی نتایجی بسیار زیانبار در بر خواهد داشت و هزاره ها را از جامعه فارسی زبانان و حتی شیعیان افغانستان طرد میكند. هزاره ها هر چقدر از سایر شیعیان و حتی از غیرشیعیان همچون: تاجیكها دلخوری داشته باشند نباید از این حقیقت غفلت كنند كه با این مردم پیوندهای واقعی و تثبیت شده دارند كه به منافع سیاسی مشترك تبدیل گردیده است. به طور مثال هزاره ها و شیعیانی همانند قزلباشها با یكدیگر در خواسته هایی در پیوند با رسمیت مذهب شیعه منافعی مشترك دارند. منافعی كه در ابعاد گوناگون زندگی سیاسی و اجتماعی تمام شیعیان اعم از هزاره ها و غیر هزاره ها تأثیر مستقیم خواهد داشت. همین طور هزاره ها و تاجیكها به یك گستره فرهنگی و تمدنی یگانه تعلق دارند و برای نمونه درباره جایگاه زبان فارسی دری در جامعه افغانستان با یكدیگر منافعی مشترك دارند. با توجه به چنین واقعیتهای عینی آیا باید كوشانی تبار بودن هزاره ها را بستری برای جایگاه و هویت سیاسی این مردم دانست یا آنكه اهداف سیاسی هزاره ها باید با توجه به هویت فرهنگی و تمدنی آنها و منافعی كه در نظام سیاسی و اجتماعی افغانستان دارند ترسیم گردد. اگر مورد اخیر مبنایی برای هویت سیاسی هزاره ها باشد لازم است كه نزدیكی میان هزاره ها و سایر جمعیتهای شیعه تحكیم گردد و همچنین هزاره ها به عنوان بخشی از گستره تمدن پارسی در مناسباتشان با تاجیكها نیز تجدید نظری اساسی نمایند.
هویت هزاره در برابر هویت شیعی
در چند سال اخیر تأكید بر هویت قومی هزاره ها از شكل پیشین خود كه همانا اهتمام بر آگاهی از تبار و نژاد و افتخار به هویت فرهنگی قوم هزاره بود. فراتر رفته است و حتی محافل هزاره این بحث را به پیش كشیده اند كه هزاره ها در آینده افغانستان باید چگونگی حضورشان در معادلات سیاسی را تغییر بدهند.(81) زیرا حتی تا برهه پس از سقوط طالبان، هزاره ها به عنوان بخشی از جامعه شیعیان افغانستان در صحنه سیاسی افغانستان مطرح بوده اند. اما در چند سال گذشته، تلاشهایی نیز صورت گرفته است تا هزاره ها به جای آنكه به عنوان جزئی از جامعه شیعیان افغانستان و البته بدیهی است به عنوان بخش اصلی و محوری این جامعه در ساختار قدرت حاكم بر افغانستان مشاركت نمایند، صرفاً به عنوان یك قومیت و به نمایندگی از هویت قومی شان در صحنه سیاسی حاضر باشند.(82) كسانی كه در تلاش هستند تا نمایندگی از قومیت را جایگزین نمایندگی از مذهب نمایند برای این باورشان استدلالهایی نیز دارند كه در ذیل به آنها اشاره میگردد:
1 ـ در میان شیعیان افغانستان همدلی وجود ندارد و شیعیان غیرهزاره خود را برادر و هم پیمان هزاره ها نمیدانند. بر پایه این نظریه اتحاد هزارهها و شیعیان غیرهزاره به سود غیر هزاره ها و به ضرر هزاره ها است. بدین معنا كه در هنگام بروز بلایا و مصیبتها این هزاره ها هستند كه به عنوان شیعه مذهب و از دیدگاه سنیهای متعصب به منزله كافر و رافضی قربانی میگردند. چنانچه در دوران قتل عاملهای عبدالرحمان خان و یانسل كشیهای طالبان، هزاره ها بیشتر از همه شیعیان در معرفی كشتار قرار گرفتند و سایر شیعیان در ایمنی بیشتری بودند. اما زمانی كه وقت سهمگیری شیعیان از قدرت فرا میرسد شیعیان غیرهزاره ها با وجود اینكه نسبت به هزاره ها در اقلیت محض هستند از قدرت سهم بیشتری میگیرند.(83) چنانچه در دولتی كه بعد از كنفرانس بن تشكیل شد در سهمیه شیعیان، وزارتخانه های مهمی نصیب سادات گردید. همین طور است وضعیت آیتالله محسنی روحانی برجسته غیرهزاره كه با وجود روحانیان بلندپایه هزاره همواره این آیتالله محسنی بوده كه به نمایندگی از روحانیان شیعه به عالیترین مناصب دولتی(84) همچون عضو انتصابی لویه جرگه تدوین قانون اساسی انتخاب شده است.
2 ـ در معادلات سیاسی افغانستان آن عنصری كه از اهمیت برخوردار بوده، عنصر قومیت است.(85) هزاره ها نیز همچون تاجیكها، پشتونها و ازبكها باید از قومیت خود نمایندگی كنند و همانند تاجیكهای شیعه كه در جناح بندیهای سیاسی بیشتر با هویت تاجیك مطرح هستند تا هویت شیعی، هزاره ها هم باید در تلاش باشند تا از قومیت خود نمایندگی نمایند تا با توجه به جمعیت و نیروی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیشان در ساختار قدرت حاكم بر افغانستان مشاركت نمایند.
3 ـ موضوعی كه در افغانستان امروز نیرومند گردیده و در نظام سیاسی و حقوقی افغانستان تأثیرگذار گردیده گفتمان سكولار است. بر این مبنا پیوندهای مذهبی در عرصه سیاسی كم اهمیت میگردد. از این رو در افغانستان شیعه بودن دیگر اهمیت چندانی ندارد و هزارهها باید با استفاده از گفتمان سكولار بدون اینكه خود را درگیر رویاروئیهای طاقتفرسای شیعه و سنی نمایند، تلاش كنند تا با بهره جستن از حقوق شهروندی شان و در قالب هویت قومی، در جامعه سیاسی افغانستان حضور داشته باشند. این در حالی است كه اگر هزاره ها بر هویت مذهبی تكیه نمایند، قدرت عرض اندام خود در نظام سیاسی با ماهیت سكولار افغانستان را از دست میدهند.(86)
4 ـ هزاره ها با اهتمام بر هویت شیعیشان توانسته اند تا پشتیبانی جهان شیعه و به ویژه دولت ایران را به دست آورند.(87) اما این پشتیبانی برای احقاق حقوق آنها كافی نبود و نتوانست مانع از ناكامی سیاسی هزاره ها در عصر مجاهدین و كشتار گستردهشان در دوره طالبان گردد. از طرف دیگر هم دولت و هم ملت ایران از ابزار همدردی شایسته با هزاره ها خودداری ورزیده اند. دولت ایران با اعمال فشار علیه مهاجران افغانستانی ساكن ايران كه اكثريت آنها از هزاره ها هستند در حقيقت نارضايتي عميق هزاره ها را موجب گرديده است و مهاجران كه شرايط سخت و طاقتفرساي اردوگاههاي ايران و تهديدهاي پياپي به اخراج از ايران و نيز محروم شدن از حقوق مدني همانند: حق اشتغال به تحصيل را تجربه كرده اند، به شدت از دولت ايران دلسرد شده اند.(88) از طرف ديگر توده مردم ايران نيز با توجه به خصوصيات جسماني هزاره ها، تنها آنان را به عنوان مهاجران افغانستاني ميشناسند و در پاره اي زمانها رفتار ناشايست، تبعيض آميز و حقارت باري با مهاجران هزاره تبار داشته اند و در چند سال گذشته حتي شاهد جنايتهاي هولناكي عليه آنها نيز بوده ايم.(89) با توجه به تمامي اين مسائل، هزاره ها از مردم ايران نير مأيوس گرديده اند. هزاره ها در حالي با كممهري دولت و ملت ايران روبرو بوده اند. كه به دليل وابستگي به ايران از طرف قدرتهاي بزرگ جهاني نيز تقريباً ناديده گرفته شده اند.(90) اما در چند سال گذشته و پس از سقوط طالبان، هزارهها مورد حمايت جامعه جهاني و به ويژه دولت ايالات متحده آمريكا قرار گرفتند(91) و از اين رو در آتيه نيز اين قابليت وجود دارد كه هزاره ها مناسبات حسنه اي با جهان غرب و ايالات متحده آمريكا برقرار نمايند. مناسباتي كه شايد در گرو كاهش وابستگي به مراكز جهان شيعه باشد. امري كه از طريق كم رنگ شدن هويت مذهبي هزاره ها و اهميت يافتن قوميت آنها ميسر خواهد بود.(92)
5 ـ هزاره ها با تكيه بر هويت قوميشان خواهند توانست كه همراهي و اتحاد هزاره هاي سني ساكن مناطقي همانند: شيخ علي وغوربند را به دست آورند و با يكديگر پيوندي مستحكم برقرار نمايند.(93) امري كه به تقويت جايگاه سياسي و اجتماعي هزاره ها در جامعه سياسي افغانستان منجر خواهد شد.
استدلالهايي كه بيان شد با جديت از سوي طرفداران محور قرار گرفتن هويت قومي به جاي هويت مذهبي مطرح شده است و تأثيراتي در جامعه سياسي هزاره ها بر جاي گذارده است. چنانچه محمد محقق در هنگامي كه حزب سياسي خود به نام «حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان» را تأسيس كرد بر غير شيعي بودن اين حزب تأكيد كرد.(94) محقق و حزب وي در عمل نيز در سياستهاي خود قوميت را محور قرار داده اند و به طور مثال از مخالفت آشكار با سادات در رويارويهاي سياسي داخل پارلمان خودداري نكرده اند.(95) افزون بر محمد محقق و طرفدارانش، ساير نيروهاي سياسي هزاره نيز با تلاش براي تعامل مثبت با جهان غرب و ايالات متحده آمريكا و همچنين پشتيباني عملي از سكولاريسم و نيز سعي فراوان در راه اينكه هزاره ها در ساختار قدرت افغانستان جايگزين غير هزاره ها گردند. به طور عملي محور قرار گرفتن قوميت را پذيرفته اند.(96) با اين وجود نبايد از پيامدهاي زيانبار محوريت هويت قومي نيز صرفنظر كرد و به ويژه بايد ايراداتي كه بر استدلالهاي طرح شده از سوي طرفداران قومگرايي وارد است را نيز مورد نظر قرار داد. در حقيقت همگي استدلالهايي كه درباره محور بودن قوميت هزاره و در حاشيه قرار گرفتن تشيع عنوان شده است و به آنها اشاره گرديد داراي نقاط ضعف آشكاري است كه در ذيل اين ضعفها به اختصار مورد بررسي قرار ميگيرد:
1 ـ درباره فقدان همدلي ميان هزاره ها و شيعيان غيرهزاره و اينكه هزاره ها از اتحاد با شيعيان غيرهزاره ضرر ديده اند و يا به بياني ديگر شيعيان غيرهزاره در هنگام بلايا و مصيبتها ايمنتر از هزاره ها بوده و در هنگام سهمگيري از قدرت سهمي بيشتر از هزاره ها داشتهاند. بايد به حقيقتهايي نيز توجه كرد. در وهله اول بايد در تعريفي صحيح از هزاره ها و غيرهزاره ها دقت داشت. بدين معنا كه اگر به سادات به معناي غير هزاره ها نگريسته شود اين امر با واقعيتها سازگار نيست زيرا سادات هزاره بخشي از قوميت هزاره بوده و تلقي آنها به عنوان غيرهزاره با مواردي همچون: ساختار جسماني و ظاهري سادات و حتي فرهنگ و آداب و سنتهاي آنان هماهنگي ندارد. به بيان ديگر ساداتي كه در هزارستان زندگي ميكنند از نظر هويت فرهنگي همان هزاره ها هستند، حتي اگر تبار و نژادشان با هزاره ها متفاوت باشد و كساني كه از شيعيان غيرهزاره سخن ميرانند اگر مرادشان سادات نيز باشد اين تعريف از پايه اشتباه است و هم هزاره ها و هم سادات بايد به هويت واحد خود پي برده باشند.(97) اما درباره اينكه مصيبتهاي شيعيان افغانستان فقط متوجه هزاره ها بوده است اين نكته نيز با گذشته تاريخي هماهنگي ندارد زيرا به طور مثال در عصر عبدالرحمان خان، قزلباشها و شيعيان هرات كه عمدتاً غيرهزاره نيز بودند از خشونت و مجازاتهاي بي رحمانه كمتر از هزاره ها در رنج نبوده اند.(98) در مورد اينكه هزاره ها سهمشان از قدرت كمتر از شيعيان غيرهزاره بوده، در گذشته شايد اين موضوع حقيقت داشت ولي در حال حاضر چه در پارلمان و چه در دولت، هزاره ها نسبت به ساير شيعيان سهمي مناسب دارند.(99) ضمن اينكه هزاره ها و ساير شيعيان هر چه قدر هم كه در گذشته اختلافاتي با يكديگر داشتند. در حال حاضر داراي آن چنان منافع مشتركي هستند كه ناخودآگاه بايد در كنار همديگر قرار بگيرند. زيرا شيعه بودن موجب ميگردد تا همه شيعيان افغانستان اعم از: هزاره ها، قزلباشها، تاجيكهاي شيعه و افغانهاي شيعه خواسته هاي مشتركي از نظام سياسي و حقوقي افغانستان داشته باشند. خواسته هايي همچون: نظام قضايي مبتني بر مذهب شيعه، آموزش و پرورش سازگار با مذهب شيعه، مورد پذيرش قرار گرفتن هويت فرهنگي شيعيان و نيز مطالبه تمام حقوقي كه برمبناي اصول حقوق بشري براي اقليتهاي مذهبي به رسميت شناخته شده است.
2 ـ اينكه در معادلات سياسي افغانستان، قوميت عنصر تأثيرگذار است و تاجيكها و پشتونها و ازبكها همگي از قوميت خود نمايندگي ميكنند و نه از هويت مذهبيشان، نميتواند براي هزاره ها و ساير شيعيان نيز صادق باشد زيرا سني ها اكثريت دارند و دليلي بر نمايندگي از هويت مذهبي خود ندارند. اما شيعيان كه اقليتي محض و همواره مورد سلطه بوده اند داراي آنچنان منافع مشتركي بوده و براي دفاع از هويت خود تا آنجا در مضيقه بوده اند كه چاره اي جز هر چه مستحكمتر كردن پيوندهايشان ندارند.(100)
3 ـ سكولاريسم به معناي دوري جستن از دولت ديني و قوانين مذهبي است و اين موضوع منافاتي با آزادي مذهب و پايبندي مردماني كه شاخصه اصلي آنها در هويت مذهبي شان بوده است، ندارد. بنابراين هزاره ها مي توانند ضمن اينكه با گفتمان سكولار حاكم بر افغانستان سازگار باشند از هويت مذهبي خود نيز به معناي هويتي كه شكل دهنده يك جامعه انساني است، نمايندگي كنند.
4 ـ با وجود تمام كم مهري هاي دولت و ملت ايران به هزاره ها، پيوندهاي مذهبي بين ايران و هزاره ها تا به آن جا بوده است كه باز اين دولت ايران و مراكز جهان شيعه بودند كه در برهههاي اضطراري همواره با رساترين صدا و حتي در عمل از هزاره ها دفاع كرده اند(101) و چه بسا در دوران نسلكشي عبدالرحمان خان اين مذاكرات سياسي دولت ايران با دولت انگليس بود كه از نابودي كامل هزاره ها جلوگيري كرد.(102) همين ظور فشارهاي سياسي دولت ايران به طالبان در جلوگيري از قتل عام هزاره ها تأثيرگذار بوده است.(103) حتي توجه جهان غرب و ايالات متحده آمريكا به هزاره ها نيز از بابت هويت مذهبي خاص آنها است.(104) در حقيقت پيوندهاي هزاره ها با ايران تعيين كننده جايگاه آنها در صحنه سياسي افغانستان و حتي در معادلات سياسي بينالمللي بوده است و كمرنگ شدن پيوندهاي مردم هزاره با ايران، دستاوردي جز تضعيف موقعيت آنان ندارد. ضمن اينكه هزاره ها ميتوانند با حفظ تعلقاتي كه به ايران دارند مناسبات خود با جهان غرب را نيز توسعه بدهند.
5 ـ هزاره هاي شيعه ميتوانند تلاش كنند تا پيوندهايشان با اقليت هزاره سني را بيش از گذشته مستحكم بسازند، ولي اين امر نبايد منجر به از هم گسيخته شدن پيوندهاي هزاره ها با ساير شيعيان همانند قزلباشها باشد. اين موضوع به ويژه از اين جهت حائز اهميت است كه شيعيان غيرهزاره موقعيت سياسي بسيار والاتري نسبت به هزاره هاي غيرشیعه دارند و در حقيقت از دیدگاه سياسي براي منافع هزاره هاي شيعه، پيوند با هزاره هاي سني در مرتبه اي پايينتر از مناسبات با شيعيان غيرهزاره قرار دارد.
در مجموع درباره مليگرايي هزاره، بايد گفت كه اين انديشه اگر به معناي آگاهي هزاره ها از هويتشان و پاسداري از اين هويت در كنار افتخار به تبار و نژاد باشد، ميتواند موجب افزايش غرور هزارهها، اهتمام بيشتر آنها بر احقاق حقوقشان و همچنين استحكام پيوند ميان توده مردم هزاره گردد، اما اگر منظور از مطرح كردن هويت هزارهگي به كنار نهادن تشيع به عنوان عنصر اصلي هويت اجتماعي اين مردم باشد. اين موضوع پيامدهاي زيانباري همچون: از ميان رفتن اتحاد ميان شيعيان هزاره و غير هزاره و نيز تضعيف پشتيباني جهان تشيع از هزاره ها را به همراه دارد و در حقيقت نتيجه آن همانا متزلزل گرديدن جايگاه هزاره ها در داخل جامعه افغانستان و تضعيف موقعيت بينالمللي آنها خواهد بود.
منابع:
37 ـ فردوسي از خطه غرچگان به عنوان يكي از سرزمينهاي شاهنشاهي كياني نام ميبرد. سرزميني كه در جنگهاي ايران و توران همواره در كنار ايرانيها قرار داشت. چنانچه در دوره جنگهاي كيخسرو و افراسياب يك قسمت بزرگ از لشگريان كيخسرو شاهنشاه ايران از سپاهيان غرچگان تشكيل ميشد و يكي از فرماندهان سپاه كيخسرو، پادشاه غرچگان به نام فيروز بود كه نسب او به كيقباد ميرسيد. فردوسي در اين باره ميگويد:
دگر نامداري گروخان نژاد
جهاندار و از تخمه كيقباد
كجا نام آن شاه فيروز بود
سپهبد دل و لشكر افروز بود
شه غرچگان بود برسان شير
كجا پشت پيل آوريدي به زير
ن. ك: شاهنامه فردوسي، به تصحيح و مقابله محمد رمضاني، تهران، خاور، چ 2، 1354، ج 3، ص 6
در دوره ساساني نيز از غرچگان ياد شده است. براي نمونه: ن. ك: همان، ج 4، ص 291
درباره جايگاه غرچگان در ايران باستاني و تقسيمات كشوري شاهنشاهيهاي كهن، ن. ك: محمدعلي بهمني قاجار، نگاهي گذرا بر حوزه تمدني ايران خاوري، ازگاه باستان تا شاهنشاهي نادرشاه افشار، ماهنامه اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، سال بيستم، شماره هفتم و هشتم، فروردين و ارديبهشت 1385، صص 20 ـ 19
38 - sultan, M. Mir Munshi, The Life of Abdur Rahman Amir of Afghanistan, London, Oxford university press, 1980, VOL. 1: 249
39 ـ الف . افسرده خاطر، نبرد هزارهها در كابل، قم، مؤلف، 1371، ص نهم مقدمه
40 ـ همان، ص دهم مقدمه
41 ـ خسروشاهي، پيشين، ص 125
42 ـ پهلوان، پيشين، ص 321
43 ـ موسوي، پيشين، ص 196
44 ـ پهلوان، پيشين، ص 140
45 ـ اسلام گراهاي شيعه هزاره حتي در برهههايي حملاتی شديد را عليه مليگراهاي هزاره سازماندهي ميكردند، براي نمونه، ن. ك: نشريه پيام زن، اعلاميه شوراي روحانيت جاغوري در 23/9/1361، www. pz. rawa. org، ارديبهشت 1385
46 ـ موسوي، پيشين، صص 256 ـ 251
47 ـ همان
48 ـ همت فاريابي، متن سخنراني دكتر همت فاريابي به مناسبت يازدهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري، www. Hemat Faryabi. com، 24/12/1384
49 ـ افسرده خاطر، پيشين، ص هفتم مقدمه
50 ـ همان، ص يازدهم مقدمه
51 ـ همان، صص يازدهم تا چهاردهم مقدمه
52 ـ لعلي، پيشين، صص 477 ـ 476
53 ـ همان، صص 46 ـ 45
54 ـ براي تحليلي درباره لزوم پايان دادن به موقعيت سادات در برابر هزارهها، براي نمونه، ن. ك:
محمد حسين فياض، هزارهها و بحران هويت، www. Faslirehaie. persianblog. com، 1/12/1384
55 ـ براي تحليلي درباره تعلق سادات به قوميت هزاره، براي نمونه، ن. ك: ميرحسين مهدوي، عليه خودم شكايت ميكنم، www. Faslirehaie. persianblog. com، 15/12/1384
56 ـ همان
57 ـ فياض، پيشين
58 ـ موسوي، پيشين، صص 52 ـ 49
59 ـ همان، صص 55 ـ 53
60 ـ براي آگاهي از تحليلهايي كه چمگيزخان را شخصيتي بزرگ و قهرمان توصيف ميكند، براي نمونه، ن. ك:
مهدي جمالي، چنگيز و امپراتوري بزرگ مغول، www. Gecil. com، 1/11/1384
61 - paula sabloff, CHINGIZ KHHAN, www. Asia sources. com, 2002, 9/12
در پايگاه اينترنتي ياد شده، مصاحبهاي با آقاي دكتر (paula sabloff) استاد انتروپولوژي دانشگاه پنسلوانيا و ويراستار مجله مغولستان نوين انتشار يافته است. در اين مصاحبه تشريح دموكراسي مغولستان پرداخته شده است و تأكيد گرديده است كه دموكراسي مغولستان در هشتصد سال پيش از اين به وسيله چنگيزخان پايهگذاري شده است. افزون بر آن، چنگيزخان باني حقوق انسان و تكثرگرايي (پلوراليزم) است.
62 ـ جمالي، پيشين
63 ـ همان
64 ـ پتراكولونكو، چنگيزخان پيشقراول جهاني سازي، ترجمه محمدعلي فيروزآبادي، روزنامه شرق، سال سوم، شماره 818، 9/5/1385، ص 9
65 ـ پهلوان، پيشين، ص 140
67 ـ همان، صص 178 ـ 177
68 ـ موسوي، پيشين، ص 196
69 ـ همان، ص 197
70 ـ پايگاه اينترنتي تنظيم نسل نو هزاره مغول، www. Tanzeem-e-Nasle-Nau-Hazara Mughal. com 71 ـ افسرده خاطر، پيشين، ص دهم مقدمه
72 ـ فاريابي، پيشين
73 ـ لطيف كريمي، يغماي دوم منگلي در پاسخ سقاوي دوم، كابل، اداره دايره انتشار افغانستان، بهار 1384، صص 331 ـ 311
74 ـ براي نگاهي گذار به پيشينه تاريخي پشتونها، ن. ك: بهمني قاجار، پيشين، ص 25
75 ـ موسوي، پيشين، صص 73 ـ 66
76 ـ همان
77 ـ همان
78 ـ براي نمونه درباره نيرومند شدن احساس هويت كوشاني در ميان هزارهها، ميتوان به سخنان يك جوان بيست و يك ساله و بلاگنويس هزاره درباره هويت كوشانياش، اشاره كرد. بسمالله ايازي در و بلاگ شخصي كه به نام مجسمه زنانه بودا يعني: «شمامه» است. در اين باره ميگويد:
«بسمالله ايازي هستم با آغاز سال 2006، بيست و يك سالگيام را جشن گرفتم. تركيب اندام و قد قوارهام گواهي ميدهد كه از نسل پر افتخار كوشانيها ميباشم.»
ن. ك: www. shamama. blogfa. com
79 ـ در مورد سابقه حضور هزارهها در افغانستان براي نمونه، ن. ك: موسوي، پيشين، ص 73
80 ـ بسمالله ايازي، زبان هزارهها فارسي نيست، www. shamama. blogfa. com، 1/1/1384
81 ـ خروش، پيشين، ص 3
82 ـ همان
83 ـ فياض، پيشين
84 ـ خروش، پيشين، ص 3
85 ـ فياض، پيشين
86 ـ خروش، پيشين، صص 4 ـ 2
87 ـ درباره پشتيباني دولت ايران از هزارهها، ن. ك: ويليام ميلي، افغانستان، طالبان، سياستهاي جهاني، ترجمه عبدالغفار محقق، مشهد، ترانه، 1377، صص 181 ـ 157
88 ـ پايگاه اينترنتي روزنامه انتقادي افغانستان، سياست جديد ایران عليه مهاجرين،
www. afghanpaper. com، 15/1/1385
89 ـ درباره رفتار خشن پارهاي از مردم ايران عليه مهاجران ميتوان به قتل هفت نفر هزاره افغانستاني در شهرستان كازرون، اشاره كرد. درباره اين جنايت كه به بهانه ازدواج يك دختر كازروني با پسر اهل جاغوري انجام گرفت. ن. ك: ن. غلامي، يك ازدواج خونين و هزاره سكوت ننگين، www. Arman-Afghanistan. htm، 2/4/1385
90 ـ موسوي، پيشين، ص 231
91 ـ عارف احمدي، بركناري وزير پلان و چالش جديدي براي حزب وحدت اسلامي افغانستان، www. danishjo. persianblog. com، 17/1/1383
92 ـ خروش، پيشين، ص 3
93 ـ فياض، پيشين
94 ـ شبكه اطلاع رساني افغانستان، سومين حزب وحدت اسلامي تشكيل شد، www. afgha. com، 13/3/1383
95 ـ آصف جوادي، امضاء مرگ سياسي، www. namak. blogfa. com، 14/11/1384
96 ـ حزب وحدت اسلامي افغانستان، پيشين
97 ـ مهدوي، پيشين
98 ـ محمديوسف رياضي هروي، عينالوقايع (تاريخ افغانستان در سالهاي 1324 ـ 1207 قمري)، به كوشش محمدآصف فكرت هروي، تهران، بنياد موقوفات افشار، 1369، ص 227
99 ـ درباره حضور هزارهها در دولت افغانستان، ن. ك:
پايگاه اينترنتي استاد شاه ولي ولي، پارلمان افغانستان پنج وزير كرزاي را رد كرد، www. tawab. com، 1/2/1385، همچنين 34 نفر از 44 نماينده شيعه پارلمان افغانستان نيز هزاره هستند، ن. ك:
عارف احمدي، ليست اعضاي پارلمان براساس تركيب قومي، پيشين
100 ـ براي نمونه درباره سياست تدافعي اهل تشيع افغانستان و ناگواريهاي روياروي همگي آنها اعم از: هزاره و غيرهزاره، ن. ك: خسروشاهي، پيشين، ص 125
101 ـ براي نمونه درباره همبستگي دولت ايران با شيعيان افغانستان در هر دورهاي، ن. ك: محمدعلي بهمني قاجار، اختلافات ارضي افغانستان و پاكستان (به روايت اسناد تاريخي وزارت امور خارجه ايران)، تهران، مركز اسناد و خدمات پژوهشي وزارت امور خارجه، 1382، صص 110 ـ 109
102 ـ درباره تلاشهاي سياسي دولت ايران براي كاستن از حملههاي عبدالرحمان خان به شيعيان افغانستان، ن.ك:
بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، اسناد مكمل، جلد 16، اسناد شماره 516 و 304 و 72
103 ـ احمدرشيد، طالبان (اسلام، نفت و بازي بزرگ جديد)، ترجمه: اسدالله شفايي و صادق باقري، تهران، دانش هستي، 1379، صص 131 ـ 128
104 ـ براي نمونه دونالدرا مسفلد وزير دفاع افغانستان نيز در سال 1381 به دليل رويارويي با نفوذ سياسي ايران بود كه به سفر به افغانستان و ديدارهايي با رهبران گروههاي شيعه مبادرت ورزيد.
105 ـ پهلوان، پيشين، ص 140