تاریخ و فرهنگ

خراسان یا افغانستان پس از اسلام (2)

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** تاریخ و فرهنگ

جغرافیای تاریخی خراسان

نویسنده: فاضل کیانی


 

 پیش از این به‌طور مکرر گفته شد که در زمان اَوِستا و زردشت، یعنی در دوره سلطنت کیانیان بلخ، از بلاد شرق کویر بزرگ خراسان، مانند  بلاد بلخ و زابلستان و سیستان و هرات و کابل و... به نام ایرانویجه یاد شده است. پس از نشر آیین و فرهنگ زردشتی و فارسی به سمت ایران و عراق امروزی، از بلخ تا عراق به نام ایرانشهر یا فارس خوانده شده است.

 

از متون کهن مذهبی مانند متون ویدی، اوستایی و پهلوی و از منابع عربی و فارسی دورة اسلامی و از بررسی تاریخِ فرهنگ و ادب فارسی دری چنین معلوم می‌شود که، کشور کهنسال ما در طول تاریخ پنجهزار ساله خود نام‌های مختلفی داشته است. در دوره کیومرثی بنام «هَنِیره بامی» و در عهد پیشدادی و کیانی بنام « اِیریانا وَیِجه» یا «آریانا» و در دورة اسلامی بنام «خراسان» بوده است. و این سرزمین در حدود یکنیم قرن اخیر موسوم به «افغانستان» شده است. [1]

 

در بخش نخست مقالات خراسان گفتیم که در منابع دوره اسلامی، تنها واژه خراسان و سیستان بکار رفته، و خراسان و سیستان شرقی و غربی، یا خراسان و سیستان خورد و بزرگ، اصطلاحات جدید اند که بیگانگان آن را ساخته و پرداخته اند. در این منابع، جغرافیای خراسان و سیستان قدیم را طوری ترسیم کرده که به مثابه سرزمین افغانستان امروزی می‌باشد.

 

بدون شک و تردید میتوان گفت که، «خراسان» و سیستان به مدت حدود 1500 سال نام واقعی و مخصوص بلاد شمالی و جنوبی مملکت ما بوده و خراسانیان با سیستانیان بطور پیوسته رابطه سیاسی و فرهنگی و نژادی داشته اند.

بیشتر تاریخ‌نگاران و جغرافیدانان دوره اسلامی، خراسان و بلاد ماوراءالنهر را دو سرزمین جداگانه نوشته اند. یعنی اکثر آنها ممالک مشرق یا خاورزمین را دو بخش جداگانه به‌نام خراسان و ماوراءالنهر ضبط کرده اند. آنان نواحی جنوب و غرب آمودریا را به‌نام خراسان و مردمش را به‌نام خراسانی نوشته اند، و بلاد شرق و شمال خراسان را به‌نام ماوراءالنهر یا سرزمین هیاطله و سرزمین ترکان نوشته اند.

 

شمار کمتری از جغرافیدانان عربی و فارسی زبان، مانند بلاذُری و دمشقی و ابن خردادبه خراسانی و عبدالحی گردیزی و... احتمالا بر اساس منابع پهلوی، سرزمین خراسان را چهار ربع نگاشته اند و ماوراءالنهر یا بلاد هیاطله را ربع چهارم آن شمرده اند.

یک) عبدالحی گردیزی مورخ دوره غزنوی (حدود 441 ق) نوشته است: « اردشیر بابکان ساسانی خراسان را چهار بخش كرده و برای هرکدام مرزبانى گماشت. مرو شاهجان. بلخ و تخارستان. هرات، پُشنگ و بادغيس. ما وراء النهر.» [2]

 

دو) ابن خردادبه خراسانی در ذیل «خبر مشرق» در باره خراسان در دوره ساسانی نوشته است: « مشرق ربع مملكت است و خراسان تحت حاكميت اسپهبد بادوسبان و چهار مرزبان قرار دارد و هر مرزبان در ربع خراسان مستقر است؛ يك ربع آن متعلق به مرزبان مروشاهجان و اعمال آن، و يك ربع آن متعلق به مرزبان بلخ و تخارستان، و ربع ديگر آن متعلق به مرزبان هرات و بوشنج  و بادغيس و سجستان مى‏باشد. ابن مفرغ گويد که ربع ديگر آن متعلق به مرزبان ماوراءالنهر است» [3]

 

سه) ابن فقیه (ق 3) و صفی‌الدین بغدادی (ق 8) به نقل از بلاذُری نوشته اند: خراسان چهار ربع است. ربع اول) ایرانشهر (ابرشهر، صفی‌الدین بغدادی [4]) است و آن شامل نيشابور، قُهستان، دو طبس، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس موسوم به طابران می‌باشد.

ربع دوم) مرو شاهجان، سَرخس، نِسا، باورد (اَبِيوَرد، بغدادی و مقدسی) مرورود، طالقان، خوارزم و آمل- که هردو در کنار رود بلخ اند- و بخارا.

ربع سوم) مناطق غربی رود بلخ که در هشت فرسخی آن واقع اند. مانند فاریاب، جوزجان، تخارستان عُلیا (طالقان، قبادیان و خِتِل یعنی وخش) خُست، اندرابه، بامیان ( و بلخ، مقدسی) بغلان، والج - شهر مزاحم بن بَسطام - ، روستای بنک (بیل، یاقوت و بغدادی)  بدخشان - که مدخل مردم به تبت است- و ترمذ در [12 فرسخی] شرق بلخ، چغانیان، زم، خُلم و سمنگان می‌باشد.

 

ربع چهارم) ماوراءالنهر بخارا، چاچ، طرازبند، سُغد - یعنی کش و نسف (نخشب، یعقوبی) و روسیان (رویان، بغدادی، روبستان، یاقوت) اسروشنه، سنام قلعه مقنع، فرغانه و سمرقند میباشد» [5]

به نظر میرسد که این عده از مورخان و جغرافیانگاران که ماوراءالنهر را نیز به‌نام خراسان خوانده اند، به خراسان فرهنگی و سیاسی در دوره ساسانی و یا سامانی نظر دارند، نه به جغرافیای تاریخی و طبیعی و نژادی خراسان. شاید به همین خاطر است که منوچهری بلخی در اشعار خود از رودکی سمرقندی و ابوشکور بلخی و ابوالفتح بُستی به‌نام حکیمان خراسان یاد کرده است.

 

از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی -  بوشکور بلخی و بوالفتح بُستی هکذا

 

اما بیشتر مورخان و جغرافینگاران دوره اسلامی مانند احمد دینوری (ق 3 ق) استخری، ابن فقيه، ابوزید بلخی، صاحب حدودالعالم، مَقدِسي شامي، ابن حوقل (ق 4 ق)  یاقوت حَمَوی (ق 7 ق) و دیگران، ممالک مشرق یا خاورزمین را دو بخش به‌نام خراسان و ماوراءالنهر ضبط کرده اند. آنان نواحی جنوب و غرب آمودریا را به‌نام خراسان و بلاد شرق و شمال آنرا به‌نام ماوراءالنهر یا سرزمین هیاطله نوشته اند.[6]

 

مَقدِسي شامي (ق چهارم) چهار ربع خراسان را به نقل از بلاذُری نقل کرده و سرانجام افزوده است که: «اين مخالف روش من است.[7] زیرا ابوزيد [بلخی[8]] که از پایه‌گزاران علم جغرافیا [در اسلام] است، بويژه در باره اقليمى كه ميهن اوست، خراسان [و ماوراءالنهر یعنی بلاد هیطل] را دو سرزمين جداگانه شمرده است. پس کارم ايراد ندارد كه آنرا دو بخش كرده‏ام.[9]

 

ياقوت حَمَوی و صفی الدین بغدادی نیز بلاد ماوراءالنهر را از خراسان جدا شمرده و نوشته اند: «برخی مردم اعمال خوارزم را از شهرهاي خراسان مي‌آورند و حتي ماوراءالنهر یا فرارود را جزو آن ميدانند، ولي حقيقت چنين نيست. بلاذُري خراسان را چهار رُبع بنام ایرانشهر، مرو شاهجان، مناطق غرب جیحون و ماوراءالنهر شمرده است... اما اين قول بلاذُری درست نيست و آنچه بلاذُري آورده از ضمیمه‌های والي خراسان است. ماوراءالنهر یا فرارود كه بلاد هيطليان است ولايتي جداگانه است، چنانكه سَجِستان ولايتي مستقل است. اين بلاد با خراسان مربوط نیست.»[10]

 

مَقدِسی شامی که خراسان و بلاد هیاطله را دو سرزمین جداگانه شمرده است، در ذیل عنوان «جانب هَيْتَلْ» نوشته است: « ماوراءالنهر یا آن سوى رود، زرخيزترين زمين‌هاى خدا است، سرشار از نيكى‏ها، آبادانى، دانش‏پرورى، فقه، دين دارى، نيرومندى، گردنکشی، پى‌گيرى در جهاد، دلپاكى، همزيستى مى‏باشد. مردم ثروتمند پاكدامن، نيكخواه، مهمان‌نواز، دانشمندپرست هستند... منبرها[11] بيش از اندازه، و نواحی اش گسترده‏تر از آن است که توصیف شود... من آن سوى رود را بر شش خوره و چهار ناحيه بخش نمودم. نخستين آنها در سمت خاور و در مرز تركستان، فرغانه و سپس «اسپيجاب» و  «چاچ» و «أشروسنه» و «صُغد» و «بخارا» است. اما چهار ناحیه آن نيز  بنام‌های«ايلاق»، «كَش»، «نَسف» (نَخشَب) و «چغانيان» می‌باشند. [12]  

 

یکی از نکات مهم در رابطه با جغرافیای خراسان و سیستان قدیم و مردمان آن این است که: در دورة خلافت اسلامی، سیستان و خراسان از دو مرکز سیاسی جداگانه اداره می شد. یعنی مرکز حکومت سیستان در شهر زرنگ (مرکز نیمروز) بود و مرکز حکومت خراسان پیش از سامانیان در مرو و بلخ بود و در عهد سامانیان به بخارا انتقال یافت و در عهد طاهریان به نیشابور منتقل شد. به همین سبب، جغرافیدانان دورة اسلامی غالبا سیستان را  جزو خراسان نشمرده اند. زیرا آنان به جغرافیای سیاسی و حوزه خراج شهرها توجه داشته، و به جغرافیای اجتماعی و فرهنگی شهرها کمتر پرداخته اند.

 

از کتاب‌هایی مانند تاریخ سیستان، طبقات ناصری، مسالک الممالک استخری، احسن التقاسیم بشّاری، تاریخ هرات، حدودالعالم و... فهمیده میشود که، سرزمین سیستان قدیم را که از زرنج تا کابل بوده، نمی‌توان از خراسان جدا کرد. زیرا سیستانیان با خراسانیان بطور پیوسته رابطه سیاسی و فرهنگی و نژادی داشته اند. 

یعنی سیستانیان و دهاقین عجم سیستانی، صفاریان شیعه مذهب و فارسی زبان، ملوک فارسی‌زبان کیانی و پهلوانی نیمروز و... از نظر تبار و مذهب و زبان با مردمان خراسان و زابلستان و غورستان و بامیان پیوند داشته و یکچیز شمرده میشدند، و هرکدام از این حاکمان محلی سیستان با حاکمان محلی بلخ و شارانِ غرجستان و شیرانِ بامیان و برازندگانِ غرجستان و بادغیس و هرات و شاهان غور و... همه فارسی زبان و شیعه مشرب خوانده شده و آنها را از فرزندان و خاندان گرشاسِب زابلی و سام نریمان و شَنسَب غوری نوشته اند.[13]

 

نتیجه اینکه: بیشتر تاریخ‌نگاران و جغرافیدانان دوره اسلامی، خراسان و بلاد ماوراءالنهر را دو سرزمین جداگانه نوشته اند. یعنی اکثر آنها ممالک مشرق یا خاورزمین را دو بخش جداگانه به‌نام خراسان و ماوراءالنهر ضبط کرده اند. آنان نواحی جنوب و غرب آمودریا را به‌نام خراسان و مردمش را به‌نام خراسانی نوشته اند، و بلاد شرق و شمال خراسان را به‌نام ماوراءالنهر یا سرزمین هیاطله و سرزمین ترکان نوشته اند.

 

دیگر اینکه: خراسان و سیستان قدیم، به مثابه بلاد شمالی و جنوبی افغانستان امروزی بوده است. یعنی شهرهای شمالی افغانستان به‌نام خراسان و بخش جنوبی آن به‌نام سیستان بوده است و بدون شک و تردید «خراسان» و سیستان به مدت حدود 1500 سال نام واقعی و مخصوص شمال و جنوب مملکت ما بوده و خراسانیان با سیستانیان بطور پیوسته رابطه سیاسی و فرهنگی و نژادی داشته اند.

 

 

 


 

[1]    ر.ک: دائرت المعارف آریانا، ص17، چ کابل، 1334 ش. / و مجمل‏التواريخ ‏والقصص، چاپ ملك الشعراء بهار، ص416 / و «هزاره فردوسی» از علامه قزوینی، ص 138 تا 140 (چ وزیر فرهنگ ایران، 1322ش) /  و « بيست مقاله» از قزويني قسمت دوم‏، ص، 50 تا 51

[2]   گردیزی، زين‏الأخبار، ص65 و 66 (چ اول 1363 تهران)

 [3] ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 18

[4]   صفی‌الدین بغدادی، مراصد الاطلاع على اسماء الامكنة و البقاع، ج‏1، ص 455 و 456   

[5]   ابن فقیه، البلدان، ص615

[6]   ر.ک. به: احمد دینوری، الأخبارالطوال، ص:3 / ابن فقیه، البلدان، ص:601 (چ اول عالم الکتب بیروت) و معجم البلدان، ذیل خراسان و هیطل. / استخری، المسالک والممالک، ص 253 254 و و 286 / ابن حوقل، صورت الارض، ص 358 ، و چاپ جدید، ج‏2، ص: 426

 [7] احسن‏التقاسيم،ص:313 / ترجمه منزوی،ج‏2،ص:457

[8]   مقدسی شامی در صفحات 4 و 269 و 305 احسن التقاسیم از ابوزید بنام ابو زید بلخی یاد کرده و در صفحه 4 کتاب خود، ابوزید را نویسنده کتاب «الامثله و صورت الارض» نام برده است. گفتنی است که کتاب «البدء و التاریخ» را نیز برخی محققین از ابوزید بلخی میدانند. کیانی

[9]   مقدسی شامی، احسن‏التقاسيم ص260 و 261/ چ سوم مکتبه مدبولی، قاهره / ترجمه منزوی، ج‏2، ص378- 379- 380

[10]   معجم‏البلدان (چ دار صادر بيروت) ج‏2، ص 350 و 351 ، ذیل خراسان / صفی‌الدین بغدادی، مراصد الاطلاع على اسماء الامكنة و البقاع، ج‏1، ص 455 و 456   / به مختصرالبلدان ابن فقیه، ص 625  نیز رجوع شود.

 [11] داشتن منبر نشانه قدرت و خود مختارى اسلامى بوده است. هر گاه مردم شهر مى‏توانستند اثبات كنند كه اكثريتشان مسلمانند، عربها اجازه تاسيس منبر و مسجد جامع و برگزارى نماز آدينه و اجراى حدود و مجازاتهاى شرعى به ايشان مى‏دادند، پس جزيه سنگين كافرى به خراج سبك اسلامى تبديل مى‏شد چون اين نتيجه به زيان دولت خليفه بود در اثباتش اشكال تراشى مى‏كردند ص 282، 11 و 193 پانوشت.

 [12] احسن‏التقاسيم،ص:261 و 262 / ترجمه،ج‏2،ص:381 و 382

 [13] به طبقات ناصری و تاریخ سیستان و احسن التقاسیم و احیاء الملوک و روضات الجنات فی تاریخ هرات و... رجوع شود.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**